چه زیبا بود دستهای گره خورده…

چه زیبا بود دستهای گره خورده در یکدیگر، ناله های گمشده با نوای " العفو "، نفس های پر از شوق به تو رسیدن ! و چشمهای باران خورده و قلبهای طوفان زده ! مدتی به دنبال این خلوت عجیب و بی ریا می‌گشتم تا دوباره تو را ملاقات کنم . و به دنبال لحظه ای که با یک جرقه از سوی تو، خود را پیدا کنم . و آن لحظه فرا رسید و با اشکهایم به استقبالت آمدم ! می دانم که مرواریدهای اشکم را خود از چشمهایم چیدی و با خود به فراسوی فرداها بردی ! این اشکها دیگر بوی فراق نمی دادند … گویی آنها هم دست در دست وصال سپرده بودند و برای رسیدن به تو روان می‌شدند … ! فوج فوج ملائکه به سوی قلبم هبوط می‌کردند و هر کدام پیغامی از تو می آوردند … اما دیگر نه نیازی به ملائکه بود، و نه پیکی از سوی تو ! دیگر قلبم گواهی می داد که مرا پذیرفته ای ! و تمامی توبه هایم بهانه بود ! اصلا از وقتی که بشارت دادی که این ماه، ماه سوزاندن گناهان است، یعنی که در جهنمت را به رویم بستی و آغوشت را برایم گشودی ! می دانستم که مرا بخشوده ای و این شبهای قدر را تنها برای آرامشم مهیا کرده ای و برای تحولی دوباره و آشتی با خود ! چه زیبا ! شبهای آشتی با خود ! با خدای خود ! و با امام زمان خود ! معهودا ! عهد می‌کنم که عهدمان را هیچ گاه نشکنم !!!

همچنین ببینید

آقا شیخ مرتضی زاهد

محمد حسن سيف‌اللهي...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *