عرض کردم: ای فرزند رسول خدا(ص) تأویل آیه «کهیعص»22 چیست؟ فرمودند:
این [حروف] از اخبار غیبی است که خداوند زکریا را از آن آگاه نموده و سپس آنرا به [حضرت] محمد[ص] بازگو نموده است و داستان آن از این قرار است که زکریا از پروردگارش درخواست کرد که نامهای پنجتن مطهر را به وی بیاموزد و خداوند متعال جبرئیل را بر او فرستاد و آن نامها را به او تعلیم نمود. زکریا هنگامیکه «محمد» و «علی» و «فاطمه» و «حسن» را یاد میکرد، اندوهش برطرف میشد و گرفتاریش زایل میگشت اما چون «حسین» را یاد مینمود، بغض و غصه گلویش را میگرفت و میگریست و مبهوت میشد. روزی گفت: «بارالها، چرا وقتی آن چهار نفر را یاد میکنم، تسلی مییابم و اندوهم برطرف میشود، اما وقتی حسین را یاد میکنم اشکم جاری و نالهام بلند میشود؟»
گوشه ای از خزانه علم امام (ع) در کودکی
سعد بن عبدالله قمی میگوید : اشتیاق فراوانی به گردآوری کتب حاوی علوم مشکله و نکات ریز آنها داشتم و درباره کشف حقایق از درون آنها بسیار تلاش میکردم . آزمند حفظ موارد خطا و اشتباه آنها بودم و مسائل علمی را که برایم حادث میشد به آسانی به کسی بازگو نمیکردم و نسبت به مذهب امامیه (تشیع) تعصبی خاص داشتم . از راحتی و آرامش گریزان و همواره به دنبال بحث و مجادله (بامخالفان) بودم و فرق مخالفت امامیه را نکوهش میکردم و معایب پیشوایانشان را آشکارا بیان و از آن پرده دری میکردم، تا آنکه روزی گرفتار فردی ناصبی (اهانت کننده به حضرات ائمه (ع)) شدم که در منازعه عقیدتی سخت گیرتر و در دشمنی کینه توزتر و در جدال و مخاصمه تندتر و در سخن بدزبانتر و در پیروی از باطل، از تمام کسانی که تا آن وقت دیده بودم متعصبتر بود.
سعد میگوید: با حیلهای خود را از دستش رهانیدم، ولی اندرونم از خشم لبریز بود و می خواست جگرم از غصه پاره شود . پیش از این نیز طوماری تهیه کرده بودم و در آن چهل و چند مسئله دشوار را که پاسخ دهنده ای برایش نیافته، نوشته بودم و می خواستم آنها را از عالم شهرمان-احمد بن اسحاق که نماینده حضرت امام عسکری (ع) بود، بپرسم .
لذا به دنبالش رفتم و وی را در حالیکه برای رسیدن به محضر امام (ع) به قصد سامرا از قم خارج شده بود، در یکی از منازل بین راه دیدم. با او مصافحه نمودم و گفتم: اولاً مشتاق دیدار شما بودم و ثانیاً طبق معمول سؤالاتی از شما دارم. گفت: من نیز مشتاق ملاقات مولایم ابومحمد (ع) هستم و می خواهم اشکالاتی را که درباره تأویل و تنزیل دارم از محضرشان سؤال کنم . همراهیت با من مبارک است زیرا بدین وسیله به دریایی وصل خواهی شد که عجایب و غرایبش ناتمام و فناناپذیر است و آن امام(ع) است.
با هم به سامرا رفتیم و به درب خانه مولایمان رسیدیم و اذن طلبیدیم، و اجازه فرمودند و به داخل شرفیاب شدیم. بر دوش احمد بن اسحاق انبانی قرار داشت که محتوی ۱۶۰ کیسه دینار و درهم بود و سر هر کیسه آن را صاحبش مهر زده بود .
سعد میگوید : نمی توانم مولای خود حضرت ابومحمد (ع) را در آن هنگام که دیدارشان نمودم و نور سیمایشان ما را فرا گرفتهبود به چیزی تشبیه جز ماه شب چهارده تشبیه کنم . بر زانوی راست امام (ع) کودکی نشسته بود که از نظر خلقت و منظر همچون ستاره مشتری، و فرق مبارکش مانند الفی بین دو واو گشوده بود . در مقابل مولایمان اناری طلایی قرار داشت که نقش های بدیع آن در میان دانه های قیمتیش می درخشید و آن را یکی از بزرگان بصره تقدیم کرده بود . در دست آن حضرت (ع) قلمی قرار داشت که چون می خواستند با آن بر صفحه کاغذ چیزی بنویسند، آن طفل انگشتانشان را میگرفت و مولای ما انار را در مقابلش رها میکردند و کودک را به آوردن آن سرگرم می ساختند تا ایشان را از نوشتن باز ندارد .
به آن حضرت سلام نمودیم و ایشان پاسخ گرمی دادند و اشاره کردند که بنشینیم . هنگامیکه از نوشتن فارغ شدند، احمد بن اسحاق آن انبان را از زیر عبایش بیرون آورد و مقابل حضرت (ع) نهاد. امام (ع) به آن طفل نگریستند و فرمودند:
فرزندم، مُهر را از هدایای شیعیان و دوستانت بردار.۱
و آن کودک فرمود:
مولای من آیا رواست که دستی طاهر را به سوی هدایای آلوده و ناپاکی که حلال و حرام آن در هم آمیخته است دراز کنم.۲
و مولایم فرمودند:
ای پسر اسحاق، آنچه در انبان است را بیرون آور تا (این کودک) حلال آن را از حرامش جدا نماید.۳
همین که احمد اولین کیسه را از انبان خارج ساخت، آن طفل فرمود :
این کیسه متعلق به فلان شخص، فرزند فلان و ساکن فلان محله قم است. درون آن ۶۲ دینار است که ۴۵ دینارش از محل بهای فروش زمین سنگلاخی است که صاحبش آن را از پدر خود به ارث برده بود و ۱۴ دینارش از محل بهای ۹ لباس و ۳ دینار از اجاره دکانهاست.۴
مولایمان فرمودند :
راست گفتی فرزندم، اکنون این مرد را راهنمایی کن که حرام کدام است.۵
آن کودک فرمود :
وارسی کن که آن دینار ری مربوط به تاریخ فلان سال که نقش یک طرف آن محو شده و آن طلای آملی که وزن آن ربع دینار است، کجاست . سبب حرمتش این است که صاحب این دینارها در فلان ماه از فلان سال، یک من و یک چارک نخ را به همسایه خود داد تا آن را برایش ببافد ولی مدتی بعد دزد آن نخها را ربود . بافنده به صاحب آن خبر داد که نخها ربوده شده اما صاحب آن گفته وی را تکذیب کرد و به جای آنها یک من و نیم نخ از او بازستاند و از آن نخ ها جامه ای بافت که این دینار و آن طلا بهای آن است.۶
وقتی که احمد بن اسحاق آنرا گشود، درون آن نامهای بود که در آن نام صاحب مال و مقدار آن نوشته بود و دینارها و طلا با همان نشانه درون آن قرار داشت.
سپس کیسه دیگری را بیرون آورد و آن کودک فرمود :
این متعلق به فلان شخص، فرزند فلانی، ساکن فلان محله قم است و درون آن ۵۰ دینار میباشد که دست زدن به آن بر ما روا نیست.۷
عرض نمودم : چرا؟ فرمود :
زیرا این از بهای گندمی است که صاحب آن بر کشاورزانش درباره تقسیم آن ستم کرده است و سهم خود ا با پیمانه کامل برداشته اما سهم کشاورزان را با پیمانه ناقص داده است.۸
مولایمان فرمودند :
راست گفتی فرزندم .
سپس به احمدبن اسحاق فرمودند :
همه اینها را بردار و به صاحبانشان بازگردان یا آنکه بسپار که آن را به صاحبانشان بازگردانند، زیرا ما به آن نیازی نداریم، و لباس آن پیرزن را بیاور.۹
و احمد گفت: آن لباس درون جامهدانی بود که آن را فراموش کردم؛ و هنگامیکه رفت تا آن را بیرون بیاورد، در آن هنگام امام (ع) به من نظری نمودند و فرمودند :
ای سعد، برای چه اینجا آمدی؟۱۰
عرض نمودم: احمد بن اسحاق مرا به دیدار مولایمان تشویق نمود. حضرت فرمودند :
آن سؤالاتی که می خواستی بپرسی چه؟۱۱
عرض کردم : سرورم آن سؤالات نیز باقی است. آنگاه امام فرمودند :
پس (آنها را) از نور چشمم سؤال کن.۱۲
و آن طفل فرمود :
از هرچه برایت پیش آمده سؤال کن.۱۳ {mospagebreak}
عرضه داشتم: ای مولا و فرزند مولای ما، از شما (اهل بیت) برای ما روایت کردهاند که رسول خدا(ص) طلاق زنان خود را به دست امیرالمؤمنین(ع) قرار دادند، و حضرت امیر(ع) در روز جنگ جمل به سراغ عایشه فرستادند و به او فرمودند: «تو با فتنهگری خود بر اسلام و مسلمین غبار ستیزه پاشیدی و فرزندانت را از روی نادانی به پرتگاه نابودی کشاندی، اگر دست از من برنداری، تو را طلاق میدهم»، در حالی که زنان رسول خدا(ص) با رحلت آن حضرت(ص) مطلقه شدهاند. [حضرت صاحبالزمان(ع)] فرمودند:
طلاق چیست؟۱۴
عرض کردم: بازگذاشتن طریق [ازدواج]. فرمودند:
اگر طلاق آنها با رحلت رسول خدا(ص) باشد، پس چرا برای آنها شوهر کردن حلال نبود؟۱۵
عرض کردم: زیرا خدای متعال شوهر کردن را بر آنها حرام نموده بود. آن حضرت(ع) فرمودند:
چطور؛ در حالی که رحلت رسول خدا(ص) راه را برای آنها باز کرد؟۱۶
عرض کردم: ای فرزند مولایم پس آن طلاقی که رسول خدا(ص) حکم آن را به امیرالمؤمنین(ع) واگذار فرمودند، چه بود؟ حضرتشان فرمودند:
خداوند متعال شأن زنان پیامبر(ص) را عظیم گردانید و آنان را به شرافت مادری امت مخصوص کرد و رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: ای اباالحسن، این شرافت تا هنگامیبرای آنها باقی است که به طاعت خدا مشغول باشند و هر کدام از آنها که پس از من از امرخدا نافرمانی و علیه تو خروج (شورش) کند، راه را برای شوهر کردنش باز بگذار و او را از شرافت مادری مؤمنان ساقط کن.۱۷
عرض کردم: معنای «فاحشه مبیّنه» که اگر زن در مدت «عدّه» آن را مرتکب شود، بر شوهر او رواست که او را از خانهاش بیرون براند، چیست؟ فرمودند:
منظور از فاحشه مبینه «مساحقه» است نه زنا؛ زیرا اگر زنی مرتکب زنا شود و حدّ بر او جاری شود، نباید مردی که میخواسته با او ازدواج کند، به خاطر اجرای حد از ازدواج با او امتناع کند اما اگر مساحقه کند، باید «رجم» شود و رجم، خواری است. و کسی که خداوند فرمان رجمش را بدهد، او را خوار ساخته و کسی را که خدا خوار سازد، وی را دور گردانیده است و هیچ کس را نسزد که با او نزدیکی نماید.۱۸
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، معنای فرمان خدا به پیامبرش موسی(ع) که به او فرمود:
فاخلع نعلیک إنّک بالوادی المقدّس طویً.۱۹
نعلین خود را بدر آر که در وادی مقدس «طوی» هستی.
چیست؛ زیرا فقهای فریقین (شیعه و سنی) میپندارند نعلین او از پوست مردار بوده است. آن حضرت(ع) فرمودند:
هر کس چنین گوید به موسی افترا بسته و او را در نبوتش نادان شمرده است زیرا امر از دو حال خارج نیست؛ یا نماز موسی در آن روا بوده و یا نبوده است. اگر روا بوده، طبعاً جایز است که با نعلین در آنجا پای نهد، زیرا هرچند آن بقعه مقدس و مطهر باشد از نماز مقدستر و مطهرتر نبوده است و اگر نماز موسی در آن نعلین جایز نبوده است، لازم میآید که موسی حلال و حرام را نداند و نداند که چه چیزی در نماز روا و چه چیزی ناروا است که این [عقیده] کفر است.۲۰
عرض کردم: پس مقصود از آن چیست؟ فرمودند:
موسی در وادی مقدس با پروردگارش مناجات کرد و گفت: «بارالها، من تو را خالصانه دوست دارم و از هرچه غیر تو است دل شستهام» در حالی که اهل خود را بسیار دوست میداشت. خدای متعال به او فرمود: «نعلین خود را بدر آر» یعنی اگر مرا خالصانه دوست میداری و از هرچه غیر من دل شستهای، قلبت را از محبت اهل خود تهی ساز.۲۱
عرض کردم: ای فرزند رسول خدا(ص) تأویل آیه «کهیعص»22 چیست؟ فرمودند:
این [حروف] از اخبار غیبی است که خداوند زکریا را از آن آگاه نموده و سپس آنرا به [حضرت] محمد[ص] بازگو نموده است و داستان آن از این قرار است که زکریا از پروردگارش درخواست کرد که نامهای پنجتن مطهر را به وی بیاموزد و خداوند متعال جبرئیل را بر او فرستاد و آن نامها را به او تعلیم نمود. زکریا هنگامیکه «محمد» و «علی» و «فاطمه» و «حسن» را یاد میکرد، اندوهش برطرف میشد و گرفتاریش زایل میگشت اما چون «حسین» را یاد مینمود، بغض و غصه گلویش را میگرفت و میگریست و مبهوت میشد. روزی گفت: «بارالها، چرا وقتی آن چهار نفر را یاد میکنم، تسلی مییابم و اندوهم برطرف میشود، اما وقتی حسین را یاد میکنم اشکم جاری و نالهام بلند میشود؟» خداوند متعال او را از این ماجرا آگاه کرد و فرمود: «کهیعص؛ کاف، ها، یا، عین، صاد». « کاف» اسم کربلا، «هاء» رمز هلاک عترت و «یاء» نام یزید ظالم بر حسین(ع) و «عین» عطش و «صاد» صبر اوست. چون زکریا این مطلب را شنید نالان و اندوهناک گردید و تا سه روز از عبادتگاهش بیرون نیامد و به کسی اجازه نداد که نزد او بیاید و گریه و ناله سرداد و نوحه او چنین بود که: «بارالها، از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود تقدیر کردهای دردمندم؛ خدایا، آیا این مصیبت را در آستانه او نازل میکنی و آیا جامه این مصیبت را بر تن علی و فاطمه میپوشانی و این فاجعه را بر ساحت آنها فرود میآوری.» و بعد از آن میگفت: «بارالها! فرزندی به من عطا کن تا در پیری چشمم به او روشن باشد و او را وارث و وصیّ من قرار ده و منزلت او را نزد من مانند منزلت حسین قرار بده و چون او را به من ارزانی داشتی، مرا شیفته او گردان و سپس مرا دردمند او نما همچنان که حبیبت، محمد را دردمند فرزندش گردانیدی.» و خداوند یحیی را به او داد و او را دردمند وی ساخت و دوره حمل یحیی شش ماه بود و بارداری حسین(ع) نیز شش ماه بود که آن نیز داستانی طولانی دارد.۲۳
عرض کردم: سرورم، چرا مردم از انتخاب امام برای خویش منع شدهاند؟ آن حضرت(ع) فرمودند:
امام مصلح یا مفسد؟۲۴
عرض کردم: امام مصلح. فرمودند:
آیا امکان ندارد که انتخابشان فرد مفسدی را شامل شود در حالی که احدی از صلاح و فساد درون دیگری آگاه نیست؟۲۵
عرض کردم: چرا، ممکن است. حضرت(ع) فرمودند:
علت آن همین است و برایت دلیل دیگری میآورم که عقلت آن را بپذیرد. به من بگو رسولان الهی که خدای متعال آنان را برگزیده و کتاب بر آنها فرو فرستاده و وحی و عصمت را پشتیبان آنان نموده تا پیشوای ملتها و برای برگزیدن هدایتیافتهتر از دیگران باشند. [پیامبرانی] مانند: موسی و عیسی(ع)، آیا با وجود برتری عقلی و کمال علمیشان ممکن است منافق را مؤمن بپندارند و او را انتخاب کنند؟۲۶
عرض نمودم: خیر. فرمودند:
این موسی ـ کلیمالله ـ است که با وجود تزاید عقل و کمال و نزول وحی بر او، هفتاد تن از برجستگان قوم و شخصیتهای سپاهش را برای میقات پروردگار خویش برگزید و در ایمان و اخلاص آنها هیچگونه شک و تردیدی نداشت، اما انتخاب او بر منافقین تعلق گرفته بود. خداوند متعال میفرماید:
واختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا.۲۷
و موسی هفتاد نفر از قوم خود را برای میقات ما برگزید.
تا آنجا که میفرماید:
لن نؤمن لک حتّی نری الله جهرهً فأخذتهم الصّاعقه بظلمهم.۲۸
[آنان به موسی گفتند:] تا خدا را آشکارا نبینیم، به تو ایمان نمیآوریم. پس صاعقه عذاب به سبب ظلمشان ایشان را فرا گرفت.
وقتی که میبینیم انتخابشدگان [دست] پیامبر فاسد بودند، نه صالح ـ در حالی که او میپنداشت آنها صالح هستند ـ درمییابیم که انتخاب (برگزیدن) اختصاص به کسی دارد که به ضمایر و سرایر وجود مردم آگاه است. در جایی که پیامبران به جای صالح، فاسد باشند، انتخاب مهاجرین و انصار اعتبار و ارزشی ندارد.۲۹
[…] سعد میگوید: سپس مولایمان، حضرت حسنبنعلی، امام عسکری(ع) همراه با آن طفل مبارک برای اقامه نماز برخاستند و من نیز بازگشتم و به جستجوی احمدبناسحاق پرداختم، و او گریهکنان به استقبالم آمد. از او پرسیدم: چرا تأخیر کردی و چرا گریان هستی؟ گفت: جامهای را که مولایم فرمودند گم کردهام.
به او گفتم: تقصیری متوجه تو نیست، برو و حضرت(ع) را آگاه کن. شتابان رفت و خندان برگشت و بر محمد و آلش(ص) صلوات میفرستاد. پرسیدم خبر چیست؟ گفت: آن جامه را دیدم که زیر قدوم مولایم گسترده بود و بر آن نماز میخواندند.
سعد میگوید: خدای را سپاس گفتم و پس از آن نیز چند روزی به منزل مولایمان رفتیم اما آن کودک گرانقدر را نزد آن حضرت مشاهده نکردیم.۳۰
پینوشتها:
۱. یا بنیّ فضّ الخاتم عن هدایا شیعتک و موالیک .
۲. یا مولای أیجوز أن أمدّ یداً طاهراً إلی هدایا نجسهٍ و أموالٍ رجسهٍ قد شیب أحلّها بأحرمها .
۳. یابن إسحق، إستخرج ما فی الجراب لیمیّز ما بین الحلال و الحرام منها.
۴. هذه لفلان بن فلانٍ من محلّه کذا بقم، یشتمل علی اثنین و ستّین
ماهنامه موعود شماره ۶۴