بیاد آور آن هنگامی را که خدای ابراهیم او را با وسایل گوناگونی مورد آزمایش قرار داد و او به خوبی از عهده آزمایش برآمد. خدا به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. [ابراهیم(ع)] عرض کرد: از ذرّیّه من نیز! خدا فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمیرسد.
مقام امامت رفیعترین مقام معنوی
این آیه شریفه از جمله آیاتی است که در مسئله «امامت» مورد استدلال قرار گرفته؛ هم از جهت اثبات لزوم امام در میان بشر و هم از جهت اثبات عصمت برای امام؛ و نشان میدهد عالیترین و رفیعترین مقام از مقامات معنوی که نصیب برخی از اولیای خدا میشود، مقام امامت است که پس از طیّ مراحل متعدّد از مقامات معنوی، شایستگی نیل به آن مقام را پیدا میکند و هادی الی الله میشوند.
اقسام هدایت
هدایت دو قسم است:
۱. ارائه الطّریق؛ یعنی: راهنمایی کردن و راه را نشان دادن. ۲. ایصال به مطلوب؛ یعنی: به مقصد رساندن. راه نشان دادن، غیر از به مقصد رساندن است! از باب مثال شما در خیابان در اتومبیل خود نشستهاید. کسی میآید و از شما آدرس منزلی را میپرسد. شما راهنمایی میکنید و میگویید: تا انتهای این خیابان برو. بعد دست راست اولین کوچه و سومین خانه است. این ارائه الطریق و راهنمایی کردن است. اما اگر او را در ماشین خود نشاندید و بردید و به مقصد رساندید؛ این «ایصال به مطلوب» است. مقام نبوت مقام ارائه الطریق است که با ابلاغ احکام آسمانی دین، راه حرکت به سوی خدا را نشان بندگان خدا میدهد اما مقام امامت مقام ایصال به مطلوب است که جان و روح انسان را در مسیر اعتقادات حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه با اشراق شمس ولایت خویش حرکت میدهد و او را به مقصد اعلای معرفه الله و محبّه الله و لقاء الله میرساند آنگونه که آفتاب با اشراق اشعّه خود بذر را حرکت میدهد و آن را درختی بارور میسازد.
رسول اکرم(ص) واجد سه مقام نبوّت، رسالت و امامت
از میان اولیای خدا(ع) بعضی به مقام نبوت میرسند و از میان انبیا برخی به مقام رسالت نائل میشوند و از میان رسولان نیز افراد معدودی حائز مقام امامت میگردند، البتّه اقلیّتی هم دارای هر سه مقام از نبوت و رسالت و امامت میباشند چنانکه حضرت رسول الله اعظم(ص) واجد تمام مقامات، آن هم در رتبه اعلا و ارفع آنها بودهاند، چون همه انبیا و رسل(ع) در یک رتبه نیستند و فاصل و افضل دارند. این گفتار خداست که میفرماید:
… و لقد فضّلنا بعض النبییّن علی بعض…؛ ۲
… ما بعضی از پیامبران را بر بعضی تفضیل دادهایم…
امامان(ع) پس از پیامبر اکرم(ص) اگرچه دارای نبوت و شریعت جدید نمیباشند، اما مقام امامتشان که حرکت دادن روح و جان بشر و رساندن آن به مقصد اعلا میباشد تا روز قیامت ثابت و باقی است و در عین حال که تمام مقامات معنوی جمیع انبیاء و رسل(ع) را دارند؛ ولی چون بعداز نبوت ختمیّه، نبیّ و شریعتی نباید باشد آن مقرّبان درگاه خدا، پیامبر و مبعوث برای تأسیس شریعت نمیباشند و معالوصف از جهت وصایتشان برای پیامبر خاتم(ص) افضل از همه انبیا و رسل(ع) میباشند. حال آیه شریفه نشان میدهد که مقام امامت، مقام ارفع و اعلایی است که ولی خدا پس از طی مراحلی به آنجا میرسد.
در هرحالی مورد امتحان خداییم
ربّ ابراهیم، ابراهیم را در معرض ابتلا قرار داد؛
یعنی: خدای ابراهیم(ع) از آن نظر که ربّ است و میخواهد تدبیر و تکمیل کند و از نقص به کمال برساند متصدّی تکمیل ابراهیم شد. ابتلا یعنی: آزمایش و امتحان. قبلاً بیان شده که امتحان الهی از سنخ امتحانات ما نیست! امتحان خدا یعنی موجودی را در آغوش حوادث و وقایع گوناگون قرار میدهد تا استعدادهایی که در کمون ذات آن موجود هست بارز شود و از قوّه به فعلیّت برسد. مثل اینکه باغبان بذر را تحت عواملی از تابش آفتاب و بارش باران و وزش بادها قرار میدهد تا رشد و نموّ کرده و تبدیل به درخت یا بوته گلی گردد این سنت همیشگی و همگانی پروردگار عالمیان است و هیچ موجودی از این سنّت الهی مستثنی نمیباشد. درباره انسان فرموده است:
إنّا خلقنا الإنسان من نطفه أمشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیراً؛ ۳
ما انسان را از نطفه مختلط [سرشار از استعدادهای فراوان] آفریدیم که او را در معرض ابتلا و آزمایش قرار دهیم و سرانجام او را شنوا و بینا گردانیدیم.
در آیه دیگر خطاب به تمام انسانها میفرماید:
و لنبلونّکم بشیءٍ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثّمرات…؛ ۴
به طور قطع و مسلّم ما شما را با [پیش آوردن صحنههای گوناگون از] ترس و گرسنگی و فقر و بیماری، از دست دادن اموال و عزیزان و … میآزماییم…
ما هماکنون در هر حال و هرکاری که هستیم مبتلا میباشیم! یعنی: مورد امتحان خدا قرار گرفتهایم با افکار و اخلاق و اعمال و حرکات و سکناتمان در حال پس دادن امتحان هستیم. فکری که میکنیم، سخنی که میگوییم و چشمیکه به جایی میافکنیم در حال حرکت و سیر امتحانی خدا میباشیم:
إذ یتلقّی المتلقّیان عن الیمین و عن الشّمال قعید٭ ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب عتید؛ ۵
دو گیرنده حرف و عمل از سمت راست و چپ نشستهاند و کوچکترین کلمهای از زبانی صادر نمیشود مگر اینکه نگهبان آماده ضبط آن را میگیرد در محفظه جان نگه میدارد و آنرا طریق امتحان انسان قرار میدهد.
سنگینی ابتلای اولیای خدا
آری؛ همه ما در همه حال در مسیر امتحانی خاص حرکت میکنیم و مبتلا به ابتلای خدا میباشیم. جوانان مبتلا به شهوتند! ثروتمندان مبتلا به ثروت! قدرتمندان مبتلا به قدرت! دانشمندان مبتلا به علم و دانش و همچنین اصناف و گروههای دیگر از انسانها همه مبتلا به ابتلای مناسب با شرایط ویژه خود میباشند در این میان انبیاء و اولیای مقرّب در پیشگاه خدا صحنههای ابتلای سنگینتری دارند.
و إذ ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهّن؛
خدای ابراهیم او را با کلماتی مبتلایش ساخت و او آنها را به اتمام رسانید و از صحنه امتحان و آزمایش خدا با مقبولیّت کامل بیرون آمد. مفسّران میفرمایند: مقصود از (کلمات) که ابراهیم(ع) به وسیله آنها مبتلا و آزمایش شد همان وقایع طاقتفرسایی بود که در زندگی آن حضرت پیش آمد و او را در آغوش خود فشرد و به نهایت درجه پختگیش رسانید.
سه صحنه دشوار امتحانی برای حضرت ابراهیم(ع)
حضرت ابراهیم(ع) در سه صحنه بسیار دشوار امتحانی قرار گرفت ابتدا در سنین اول جوانی (ظاهراً بیش از شانزده سال از سنش نگذشته بود) در حالی که یک تن تنها در مقابل دنیایی از کفر و شرک و الحاد ایستاده و آنها را دعوت به توحید میکرد، آنچنان از خود مقاومت نشان داد که به فرموده قرآن، جمعیت کافر و ملحد در میان خود فریاد کشیدند:
… حرّقوه و انصروا آلهتکم إن کنتم فاعلین؛
… او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید، اگر کاری از شما ساخته است.
او را در میان خرمنی از آتشسوزان افکندند و در ازای این از خودگذشتگی از جانب خدا به آتش فرمان رسید:
… یا نار کونی برداً و سلاماً علی إبراهیم؛ ۶
… ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش.
امتحان دیگرش اینکه در سنّ کهولت و پیری از جانب خدایش مأمور شد که باید همسرت (هاجر) را با کودک نوزادت [اسماعیل(ع)] ببری در میان بیابان خشک و سوزان حجاز بگذاری و برگردی!! حال آن زن بینوا هرچه التماس میکند: آخر من یک زن تنها با یک کودک شیرخوار در این بیابان بیآب و آبادانی چه کنم؟! او میگوید: این مأموریّتی است که من دارم و باید انجام بدهم! آیا این کار انصافاً کار دشواری نیست؟ اگر بگوییم از نظر مردان غیور از رفتن در میان آتش هم دشوارتر است، اغراق نگفتهایم.
اما سومین صحنه امتحانیش از هر دو صحنه پیشین نیز دشوارتر و طاقتفرساتر شد و آن اینکه باید با دست خودت سر نوجوان سیزده ساله دلبندت را ببری!! آه چه دستور هولانگیزی و چه کار مردافکنی و چه بار کمرشکنی! ابراهیم(ع) این بارهای سنگین را به دوش گرفت و سالم به مقصد رسانید که خدایش میفرماید:
ابراهیم آنها را به نحو تمام و کمال انجام داد؛ آنگاه خداوند منّان در مقام تقدیر و تجلیل از این فداکاریها عالیترین مدال افتخار را به سینه این بنده مسلم و مخلص خود نصب کرد و فرمود [ای ابراهیم] اینک من تو را امام برای مردم قرار دادم که اداره و رهبری جامعه بشر را از تمام ابعاد و جهات از ظاهری و باطنی، مادّی و معنوی، جسمی و روحی، دنیوی و اخروی، تکویناً و تشریعاً نیازمندیهای آنها را برطرف سازی و هادی به تمام معنای کلمه برای آدمیان باشی. چنانکه فرموده است:
و جعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات…؛ ۷
ما آنها را امامان مردم قرار دادیم که به امر و فرمان ما هدایت میکنند، انجام کارهای نیک را به آنها وحی کردیم…
همان امری که خودش اثرگذاری آن را بیان کرده و فرموده:
إنّما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ ۸
امر و فرمان او این است که هرچه را اراده کند به او میگوید: موجود شو، آن هم موجود میشود.
امکان استفاده این معنا از این جمله هست که به طور وحی تکوینی ساختمان وجود امامان(ع) را منبع و چشمه جوشان تمام افکار و اخلاق و اعمال نیک قرار دادیم و لذا تنها آنها هستند که میتوانند جامعه بشر را در تمام گذرگاهها هدایت کنند.
امامت حضرت ابراهیم(ع) پس از کسب مقامات معنوی
این روایت از حضرت امام صادق(ع) منقول است:
«خداوند ابراهیم را پیش از اینکه پیامبرش قرار دهد، عبد و بنده خود قرار داد و پیش از اینکه او را رسول خود سازد نبّی و پیامبرش گردانید و پیش از اینکه او را به عنوان خلیل خود برگزیند؛ به عنوان رسول خویش انتخاب کرد و پیش از اینکه او را امام قرار دهد، خلیل خود قرار داد و پس از اینکه تمام این مقامات عالیه را در وجود او جمع کرد، آنگاه به او فرمود: اینک من تو را امام مردم قرار دادم و این مقام آنچنان در نظر ابراهیم بزرگ و با عظمت جلوه کرد که عرضه داشت: خدایا! از ذرّیّه و دودمان من نیز امامانی انتخاب کن. خدا فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمیرسد.»9
تفاوت لطیف عبد با عابد
از جمله نکات شایان دقّت در این روایت این است که، امام(ع) اوّلین پلّه برای ارتقای به مقامات عالیه را عبودیّت نشان داده که خداوند پیش از اینکه ابراهیم(ع) را به مقامات بلند نبوّت و رسالت و … ارتقاء دهد او را به عبد بودن و بنده واقعی بودن پذیرفته است. به این لطیفه هم باید توجّه داشت که عبد با عابد فرق دارد. عبادت با عبودیت متفاوت است. عابد کسی است که دارای عبادت از نماز و روزه و … است اما عبد آن کسی است که به مرحله تسلیم محض بودن در مقابل فرمان مولایش رسیده و جز اطاعت از فرمان او به چیزی نمیاندیشد و جز رضا و خشنودی او چیز نمیطلبد و این معنای عبودیت و بنده بودن است که از عهده همه کس برنمیآید!
بنده آن باشد نه قهر آرد نه خشم
هرچه گویندش بکن، گوید به چشم
مردمیکه اهل نماز و روزه و حجّ و خمس و زکاتند اما وقتی صحنه گناهی از حرام کاری و حرام خواری پیش آید؛ دست از فرمان خدا برمیدارند و اتباع از شیطان و هوای نفس خود میکنند! اینان عابدند و اهل عبادت، اما عبد نیستند و واجد مقام بندگی و عبودیت نمیباشند. عبد الله و بنده خدا بودن و عبودیت داشتن؛ شرف و کرامتی است که نصیب هرکسی نمیشود. عبودیت زمینه ساز رسالت است که در تشهد نماز میگوییم:
أشهد انّ محمّداً عبده و رسوله؛
گواهی میدهم که محمّد، عبد و فرستاده اوست.
یعنی ابتدا به عبودیّت محمد(ص) و سپس به رسالت آن حضرت شهادت میدهیم. عبودیت، سکّوی پرواز به آسمان و اولین قدم برای رفتن به معراج است، که خدا فرموده:
سبحان الّذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی…؛ ۱۰
منزه آن خدایی که عبدش را شبانه برای سیر و سفر به آسمان از مسجدالحرام حرکت داد…
اینجا نفرموده: (أسری بنبیّه)؛ یا (برسوله)؛ یعنی از آن جهت که نبیّ و رسولش بوده به آسمان نبرده است بلکه فرموده: أسری بعبده؛ از آن جهت که بنده و عبدش بوده، آسمانیش کرده است. چون بنده بوده، رسولش کرده و چون بنده بوده به معراجش برده است. آنچه که واقعاً کمال است و بسیار پربها، عبد بودن و عبودیت داشتن است نه تنها عابد بودن و عبادت فراوان انجام دادن. چه بسا آدمیکه یک سال و چند سال در بستر بیماری و در حال اغما افتاده و قادر به حرکت و انجام عبادت نیست امّا چون عبد است و دارای عبودیت، هر نفسش تسبیح و هر نالهاش تحمید است و در همان حال اغما، نامه عملش پر از عبادات فراوان است. اما آن یکی عابد است و نماز و روزه و ذکر و دعای بسیار دارد ولی وقتی سر دو راهی بین خدا و هویٰ قرار میگیرد، هویٰ را بر خدا ترجیح میدهد و در نتیجه نامه عملش را خالی از آن همه عبادات میبیند.
لزوم مقام عصمت امام(ع)
باری، پس از اینکه از آیه مورد بحث، عظمت و رفعت مقام امام استفاده شد، از جمله آخر لزوم مقام عصمت برای امام نیز استفاده میشود که امام باید معصوم از هرگونه خطا و عصیان باشد زیرا وقتی ابراهیم(ع) مقام امامت در نظرش بزرگ آمد از خدا تقاضا کرد که امامت را در ذرّیّه و نسل وی تداوم بخشد. خداوند در جواب آن تقاضا نه اثبات کلی کرد و نه نفی کلّی. بلکه فرمود: امامت که عهد و پیمان من است تناسب با ظالمان از ذرّیّهات ندارد. یعنی تنها آن گروه از ذرّیّهات شایستگی برای امامت دارند که دامنشان منزّه و مطهّر از آلودگی ظلم باشد و عنوان ظلم به هیچ نحوی از انحاء انطباق با آنها نداشته باشد و از طرفی هم فرموده است:
…من یتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه…؛ ۱۱
…هرکس تعدّی از حدود خدا بنماید به خود ظلم کرده…
و ظالم به حساب آمده است و ظالم، حقّ تصدّی امامت که عهد خداوند است ندارد! آدم کم خرد را نشاید که امام انسان پرهیزکار باشد. در اثر یک لحظه ارتکاب گناه در تمام مدت عمر، عنوان ظالم بر او منطبق میگردد و از صلاحیّت تصدّی امامت خارج میشود و لذا به مفاد آیه شریفه، تنها کسی اهلیّت امامت دارد که در تمام مدّت عمرش مبرّی و معصوم از هرگونه ظلم و ارتکاب خطا و گناه باشد.
اینجا تذکّراً عرض میشود: اما اکنون در شرایطی قرار گرفتهایم که اصول اعتقادی ما (به ویژه اصل امامت) از طرف دشمنان حقّ از طرق گوناگون مورد هجوم قرار گرفته و با القاء شبهات و تشکیکات ایجاد تزلزل در اذهان بسیاری از افراد ناپخته و خام مینمایند! در چنین شرایطی ما وظیفه داریم ابتدا با تفکّر و تحقیق و مطالعه کتابهایی که در زمینه اعتقادات نوشته شده و استمداد از افکار عالمان بصیر و امین، پایه اعتقادات خود را محکم کنیم و سپس در صورت توانایی، به تحکیم اصول اعتقادی دیگران نیز بپردازیم. بعضی از جوانهای پاک و متدیّن گاهی میگویند: ما وقتی با فلان آدم بحث دینی میکنیم، از ما نمیپذیرد، چه کنیم؟ عرض میشود: ما موظّف نیستیم که عقیده خود را به کسی بقبولانیم بلکه موظّفیم پس از اینکه عقیده خود را برای خودمان روشن و متقن ساختیم، برای طرف بحث خود بیان کنیم اگر دیدیم او از در لجاج و عناد وارد میشود و اصلاً نمیخواهد بپذیرد در این صورت وظیفه داریم او را به حال خود رها کنیم تا بحثمان سر از جدال و مراء (ستیز) در نیاورد که این خود از رذایل است! خدا به رسولش(ص) فرموده است:
… قل الله ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون؛ ۱۲
… بگو: الله و سپس رهاشان کن تا در باطل گرایی خود بازی کنند.
…و إن تولّوا فإنّما علیک البلاغ…
…اگر از تو روبرگرداندند تو وظیفهات تنها ابلاغ و رساندن است…
که انجام دادهای و پذیرفتن یا نپذیرفتن آنان مربوط به تو نمیباشد! البته اگر دیدید طرف بحث شما واقعاً میخواهد تحقیق کند و بفهمد ولی شما توانایی رفع شبههاش را ندارید در این صورت با کمال شهامت بگویید: من بیش از این نمیدانم، شما به شخص عالمتر از من مراجعه کنید و فلان کتاب را مطالعه نمایید.
بیان اجمالی اصول اعتقادی
حال به این روایت که اصول اعتقادی ما را به طور اجمال بیان میفرماید توجّه فرمایید:
حضرت امام صادق(ع) از آباء کرامش نقل فرموده که: رسول خدا(ص) فرمود: جبرئیل از خداوند بلند مرتبه برای من حدیث کرد که او فرمود: کسی که اقرار کند که خدایی جز من نیست و محمد(ص) بنده من و رسول من است و علیّ بن ابیطالب(ع) خلیفه من و امامان از فرزندان او حجّتهای من هستند؛ او را به رحمت خودم داخل بهشت میکنم و به عفو خودم از آتش نجات میدهم و کسی که شهادت ندهد که جز من خدایی نیست یا شهادت به این بدهد ولی شهادت ندهد که محمد بنده من و رسول من است یا به این شهادت بدهد ولی شهادت ندهد که علی بن ابیطالب خلیفه من است یا به این نیز شهادت بدهد ولی شهادت ندهد که امامان از فرزندان او حجّتهای من هستند در این صورت نعمتم را منکر شده و عظمتم را کوچک شمرده و نسبت به آیات من و کتابها و رسولان من کفر ورزیده است…
معرّفی امامان دوازدهگانه از زبان رسول اکرم(ص)
[در این بین] جابربن عبدالله انصاری [از اصحاب رسول خدا(ص)] از جا برخاست و گفت: ای رسول خدا! بفرمایید امامان از فرزندان علی بن ابیطالب کیانند؟!
از جمله روایاتی که رسول خدا(ص) همه امامان دوازدهگانه را مشخّصاً معرّفی فرمودهاند این روایت است که فرمود:
اسامی امامان را یکی پس از دیگری ذکر فرمود تا به امام محمد بن علی باقر(ع) رسید. اینجا فرمود: ای جابر! تو زنده میمانی و او را درک میکنی. وقتی او را درک کردی از من به او سلام برسان. آنگاه اسامی دیگر امامان را ذکر کرد تا به حضرت مهدی(عج) رسید و فرمود: او کسی است که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد آنگونه که از ظلم و ستم پر شده است.
در ادامه سخن فرمود:
اینان ای جابر! خلفا، اوصیا، فرزندان و خاندان منند. کسی که آنها را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و کسی که آنها را نافرمانی کند، مرا نافرمانی کرده و کسی که آنها یا یکی از آنها را منکر شود، مرا منکر شده است! به سبب آنهاست که خدا آسمان را از اینکه سقوط بر زمین کند نگه میدارد و به سبب آنهاست که خدا زمین را از اینکه اهلش را به اضطراب بیفکند حفظ میکند.۱۴
امام(ع) حافظ نظام عالم به اذن خداوند
آری؛ وجود اقدس امام به اذن خدا حافظ نظام عالم است. روزی روزیخوران، به یمن و برکت امام به آنها میرسد؛ ثبات و بقاء زمین و آسمان در پرتو نور وجود اقدس امام محقّق میگردد.
بیمنه رزُق الوری' و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء؛
این روایت را نیز مورد توجه قرار بدهیم که حضرت امام باقر(ع) به نقل از آباء کرامش از امام امیرالمؤمنین(ع) از رسول خدا(ص) از جبرئیل که خداوند تبارک و تعالی فرمود:
قسم به عزّت و جلال خودم، من به طور حتم عذاب میکنم هر امّتی از امم اسلامی را که تن به ولایت و حاکمیت پیشوای جائری بدهد که از جانب خدا منصوب به ولایت نشده باشد اگرچه آن امت در اعمال خود صالح و پرهیزگار از گناهان باشد و به طور حتم مشمول عفو خود قرار میدهم هر امتی را که تن به ولایت پیشوای عادلی بدهد که منصوب از جانب خدا باشد اگرچه آن امت در اعمال خود ناصالح و بد عمل باشد!۱۵
قبولی اعمال منوط به اقرار به ولایت
در روایت دیگری حضرت امام صادق(ع) فرمود:
اولین چیزی که مورد پرسش قرار میگیرد از بندهای که در حضور خدا نگه داشته شود نمازهای واجب، زکات واجب، روزه واجب، حجّ واجب و ولایت ما اهل بیت است. حال اگر اقرار به ولایت ما کرده و مرده باشد، تمام اعمالش از نماز و روزه و زکات و حجّ مقبول خدا میشود و اگر اقرار به ولایت ما در حضور خدا نداشته باشد، هیچکدام از اعمالش مقبول در نزد خدا نمیگردد.
یکی از اصحاب امام صادق(ع) گفته است: سالی در عرفات خدمت امام بودم. از کثرت جمعیّت حجّاج متعجّب شدم! به حضور امام(ع) عرض کردم امسال چه جمعیت زیادی به حجّ آمدهاند! امام نگاهی به اطراف انداخت و فرمود:
نزدیک من بیا. (شاید از جهت تقیّه۱۶ لازم بود آهسته گفته شود).
به امام نزدیک شدم، فرمود:
خس و خاشاکی است که موج از هر طرف میآورد.
به خدا قسم حجّ نیست مگر از آن شما، نه به خدا قسم خداوند از کسی جز شما قبول نمیکند.۱۷
ولایت علی و آل علی(ع) اصل اصیل دین
این روایات و نظایر اینها نشان میدهند: آنچه در دین اصالت دارد، موضوع ولایت علی و آل علی(ع) است و خداوند آن دینی را میپذیرد که از طریق اهل بیت رسول(ع) به دست آمده باشد. آنچه از معارف و احکام از غیر این طریق به دست آمده باشد در نزد خدا اصلاً دین به حساب نمیآید. البتّه هیچگاه نباید از این حقیقت غافل شویم که پیروی از اهل بیت(ع) وقتی صادق خواهد بود که در مقام عمل، ظهور و بروز داشته باشد وگرنه صرف ادعّای تمسّک به ولایت، تأثیری در نجات انسان نخواهد داشت!!
مردی خدمت امام صادق(ع) آمد و گفت: از پدر بزرگوار شما نقل میکنند که فرموده است:
همین که حقّ را شناختی [و معتقد به ولایت ما شدی] هر کاری که خواستی انجام بده و دنبال همین حرف تمام حرامها را حلال میدانند [آیا این نقل درست است]؟!
امام(ع) فرمود: خدا لعنتشان کند این چه حرفی است که میزنند؟! پدرم فرموده است وقتی حقّ را شناختی [و در مسیر ولایت ما قرار گرفتی] هر کار نیکی را که خواستی انجام بده [مطمئن باش] که از تو قبول میشود!۱۸
رعایت اعتدال در عملکرد محبّان ولایت
تمسّک به ولایت اهل بیت(ع) وقتی تحقق مییابد که انسان ابتدا از معارف و تعلیمات آن اولیای خدا آگاه گردد و سپس با رعایت اعتدال دور از هرگونه افراط و تفریط، دانستههای خود را در مقام عمل ظاهر سازد.
امام امیرالمؤمنین(ع) برای عیادت علاء بن زیاد (از دوستانشان) تشریف فرما شدند. دیدند خانه وسیعی دارد. فرمود: به این خانه وسیع در دنیا چه نیازی داری؟ در آخرت به چنین خانهای نیازمندتر خواهی بود! آنگاه فرمودند: البتّه میتوانی از همین خانه برای آخرتت نیز خانه بسازی. در این خانه سفرههای اطعام بگسترانی؛ صله ارحام نمایی؛ از مستمندان دستگیری کرده و در حلّ مشکلات مردم کوشا باشی. عرض کرد: اطاعت میکنم یا امیرالمؤمنین ابعد گفت: من از برادرم عاصم به حضورتان شکایت دارم. فرمود: از چه جهت از او شاکی هستی؟ گفت: او به کلّی ترک دنیا کرده. نه به وضع خوراک و پوشاک خودش میرسد و نه حقوق اهل و عیالش را رعایت میکند. امام(ع) از شنیدن این سخن ناراحت شد و فرمود: او را پیش من بیاورید. وقتی او وارد شد امام(ع) فرمود:
ای دشمنک خود! شیطان پلید، تو را به سرگردانی واداشته است آیا به زن و فرزندت رحم نکردی؟
آیا تو میپنداری خدا دوست ندارد آنچه را که حلال کرده است تو از آنها استفاده کنی؟
گفت: یا امیرالمؤمنین! من میخواهم از شما در خوراک و پوشاک پیروی کنم. فرمود:
وای برتو! من مثل تو نیستم!
خداوند بر پیشوایان حقّ واجب کرده که خود را همدوش با ضعفا و تهیدستان مردم قرار دهند تا فقر و تنگدستی به آنها فشار نیاورد و پریشان حالشان نگرداند.
او میگفت: یا امیرالمؤمنین! من میبینم شما نان جو و نمک میخورید و لباس وصلهدار میپوشید! من هم میخواهم مثل شما غذا بخورم و لباس بپوشم. امام(ع) فرمود: من با تو فرق دارم! من زمامدار مردمم، من باید طوری زندگی کنم که با ضعفا در یک ردیف باشم تا اندکی از ناراحتی آنها کاسته شود زیرا وقتی آنها اغنیا را میبینند که زندگی غرق در رفاه از لحاظ خوراک و پوشاک و مسکن و مرکب دارند طبعاً از زندگی فقیرانه خود ناراحت میشوند و غصه میخورند ولی وقتی دیدند من هم که زمامدارشان هستم در زندگی همدوش با آنها هستم دلخوش شده و کمتر غصه میخورند اما تو که در یک چنین موقعیتی نیستی باید زندگی عادی داشته باشی و برخود و اهل و عیالت تنگ نگیری!
موقعیت ویژه رهبران دینی
این گفتار لطیف هم از عالم جلیل القدر مرحوم وحید بهبهانی(ره) که از اعاظم علمای عصر خود بوده است. نقل شده: روزی یکی از عروسهای خود را دید لباسی از جنس و سنخ لباس زنهای اعیان و اشراف پوشیده است! ناراحت شد. پسرش یعنی شوهر آن خانم را خواست و توبیخش کرد که چرا باید زن تو (عروس من) اینگونه لباس پوشیده باشد؟! پسر هم که مرد عالمیبود دلیل از آیه قرآن آورد و گفت: خدا فرموده است:
بگو: چه کسی زینتها و نعمتهای خدادادی و خوراکهای طیبب را بر بندگان خدا حرام کرده است…؟۲۰
آقا فرمود: این را من هم میدانم. من نگفتم: نوشیدن و پوشیدن و مسکن و مرکب خوب داشتن حرام است. اینگونه ممنوعیّتها و سختگیریها در دین ما نیست ولی یک مطلب دیگری اینجا هست و آن اینکه ما امروز پیشوای دینی مردم محسوب میشویم، زندگی ما باید آرامبخش روحی فقرا و تنگدستان از مردم باشد! آنها که نمیتوانند با ثروتمندان و اعیان و اشراف جامعه همدوشی کنند طبعاً ناراحت میشوند. تنها مایه تسکین آلام روحی آنها ما هستیم که وقتی زندگی ساده ما را میبینند، آرامش خاطر پیدا میکنند و میگویند باکمان نیست آقا هم مثل ما زندگی میکند. حال اگر ما هم به رنگ اغنیاء درآییم، آن یگانه مسکّن آلام روحی را هم از دست آن بینوایان گرفتهایم؛ که نمیتوانیم وضع موجود را دگرگون کنیم پس حداقل این مقدار همدردی با ضعیفان را داشته باشیم و خود را همرنگ با اغنیا نسازیم!
آری او و امثال او هستند که حقّ دارند بگویند:
ألحمدلله الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایه أمیرالمؤمنین و الائمه؛
وگرنه تمسّک به ولایت امیرالمؤمنین تنها با گفتن این جمله حاصل نمیشود! مکتب فضیلت پرور امیرالمؤمنین(ع) در دامن خود انسانهایی از مردان و زنان میپروراند که راستی عظمت و جلالت و حریّت و آزادگی روحیشان دلها را میلرزاند و چشمها را خیره میسازد. به عنوان نمونه از گروه زنان در تاریخ تشیّع، نام سوده، بنت عماره به چشم میخورد. این زن از قبیله هَمْدان بوده و قلبش از حبّ امام امیرالمؤمنین(ع) موج میزده است. اساساً قبیله همدان که تیرهای از مردم یمن بودند از آن جهت که به دست امیرالمؤمنین(ع) مسلمان شده بودند؛ زن و مردشان از شیعیان با اخلاص و فداییان حقیقی آن حضرت بودند از این لحاظ سوابق درخشان در تاریخ اسلام و تشیع دارند.
سوده که ذوق شعری هم داشته است در جنگ صفیّن با سرودن چند شعر مهیّج و آتشبار که به وسیله سربازان مجاهد در میدان جنگ خوانده میشد؛ احساسات سپاهیان امیرالمؤمنین(ع) را تحریک کرد و به آنها نیروی ثبات و استقامت بخشید آنچنان که حمله سختی به لشگر معاویه بردند و نزدیک شد که شیرازه لشگر از هم پاشیده شود و معاویه شکست قطعی بخورد و… لذا این اشعار آن روز معاویه را چنان آتشی کرد که کینه آن زن شیردل را در دل گرفت و دنبال فرصتی میگشت که انتقام آن روز را از وی بگیرد.
معاویه در مقام انتقام از سوده همدانی
این جریان گذشت و امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید و معاویه حاکم مطلق بر امّت اسلامیشد و بُسْربن اَرْطاه را که آدمیبیرحم و خونخوار بود و بغض و عداوت شدید نسبت به امیرالمؤمنین(ع) داشت حاکم و فرماندار بر قبیله همدان کرد. او چون میدانست آن قبیله از دوستان امیرالمؤمنین(ع) هستند؛ بنای اذیّت و آزار بر آنها گذاشت؛ مالیاتهای سنگین بر آنها بست و هرکس لب به اعتراض میگشود اموالش را مصادره میکرد و سپس گردن میزد! مردم بیچاره هم که میدانستند او تمام این اختیارات را از شخص معاویه گرفته است از هرگونه اقدام و چارهاندیشی مأیوس بودند و جز سوختن و ساختن چارهای نمیدیدند.
سوده که دادخواهیها و انسان دوستیها و عدالت پروریهای علی(ع) را دیده بود. از مشاهده آن همه مظالم و بیدادگریهای فرماندار معاویه به ستوه آمد. از طرفی هم میدید مردان و جوانان قبیله چنان مرعوب بیدادگریهای او شدهاند که انتظار هیچگونه اقدامی از آنها نمیرود! ناچار به فکر افتاد که شخصاً چارهای بیندیشد. روی همین فکر با عزمی راسخ مردانه سوار شتر شد و راه طولانی حجاز تا شام را در پیش گرفت و یکراست به دربار معاویه وارد شد و از دربان خواست برای ورود او اجازه بگیرد. گفت: به معاویه بگو: سوده بنت عماره است و قصد ملاقات دارد همین که معاویه اسم سوده را شنید او را شناخت که همان زن با شهامتی است که در صفین دلش را به درد آورده است. او سوده را در آسمان میجست و اینک او با پای خود به دربار معاویه آمده است! خیلی خوشحال شد و گفت: بگو: وارد شود. تا چشم معاویه به سوده افتاد گفت: هان ای زن تو همان نیستی که در صفین با اشعار رزمی خود سپاهیان علی را علیه من تشجیع کردی. سوده بدون ترس و وحشت گفت: بله، من همان زنم و آن اشعار را هم آن روز من گفته بودم و امروز هم هیچ معذرتخواهی نمیکنم. اما معاویه، آن روز گذشته و جنگ صفین تمام شده است تو گذشته را نادیده بگیر و سخن از حال به میان آور. معاویه گفت: نه، من کسی نیستم که گذشتهها را فراموش کرده باشم. سوده گفت: من نگفتم تو فراموش کردهای. گفتم: گذشته را نادیده بگیر. من امروز به منظور دیگری از حجاز پیش تو آمدهام. معاویه که آدم زرنگ خونسردی بود گفت: بسیار خوب گذشته را نادیده گرفتم، بگو حال برای چه آمدهای؟ سوده گفت: معاویه! تو امروز زمامدار امت اسلامیشدهای. مقدّرات یک ملت عظیمی را به دست گرفتهای. از خدا بترس. روز قیامت و حسابی در کار است. خداوند قهّار منتقم درباره حقوق از دست رفته مردم از تو بازخواست میکند. تو مرد خونخواری را بر ما مسلط کردهای که همچون خوشههای گندم ما را درو میکند. از روزی که میان ما آمده، مردان ما را میکشد، اموال ما را تصاحب میکند، مانند گاو مستی که در علفزار افتد، حقوق ما را پایمال میکند و از هستی ساقطمان میسازد.
سوده همدانی معاویه را تهدید میکند
اگر ملاحظه فرمانبرداری تو نبود؛ ما خود میتوانستیم دسته جمعی بپاخیزیم و حساب او را یکسره نماییم ولی گفتم بهتر این است که مستقیماً به تو مراجعه کنم و شکایت او را نزد تو آورم. حال اگر او را عزل کردی؛ بسی خشنود میشویم و از تو تشکّر میکنیم وگرنه خود میدانیم و عامل تو. معاویه از این حرف سخت برآشفت و فریاد کشید: هان ای زن تو چنان گستاخ گشتهای که در حضور من اینگونه سخن میگویی و مرا از قیام و انقلاب قبیلهات میترسانی؟! به خدا قسم هم اکنون دستور میدهم تو را با نهایت ذلّت و خواری بر شتر چموشی سوار کنند و به سوی بسر بن ارطاه بفرستند تا به هر نحوی که او مصلحت دید درباره تو حکم کند!
زن بیچاره مظلوم ستم دیده این سخن را که شنید ساکت شد و سر به زیر انداخت. چه بگوید؟!
عکسالعمل نانجیبانه معاویه
معاویه نانجیب بنا کرد در مقابل یک زن مظلوم بیپناه چموشی کردن و عربده کشیدن. زن با کمال وقار و متانت بدون اینکه خود را ببازد چند لحظه سکوت کرد و سر به زیر انداخت. بعد همانطور که چشم به زمین دوخته بود دو بیت شعر سرود و شروع کرد آهسته و آرام آنرا خواندن:
صلّی الإله علی روحٍ تضمنّها قبر
فاصبح فیه العدل مدفوناً
قد حالف الحقّ لایبغی به بدلاً
فصار بالحقّ و الإیمان مقروناً
درود و صلوات خدا بر روان پاک آن بزرگمردی باد که وقتی زیر خاک رفت، حقّ و عدالت را هم با خود زیر خاک برد. او با حقّ و عدالت پیمان بسته بود که جز راه حقّ و ایمان نپیماید و لحظهای از حقّ جدا نشود.
این دو بیت را خواند و بیاختیار گریه کرد. معاویه کهاندکی تحت تأثیر قرار گرفته بود، گفت: هان ای سوده! این شخص که گفتی و او را ستودی که بود؟ گفت: او به خدا قسم مولا و سرور من امام امیرالمؤمنین علی(ع) بود. گفت: مگر علی(ع) درباره تو چه کرد؟ گفت: معاویه! وقتی او شخصی را برای گرفتن زکات میان قبیله ما فرستاد، عامل آن حضرت نسبت به ما اجحافی کرد، من برای شکایت پیش علی رفتم. وقتی رسیدم؛ مشغول نماز بود و همین که احساس کرد کسی وارد شده و کاری دارد نمازش را کوتاه کرد و با کمال رحمت و مهربانی پرسید: با من کاری داری؟ گفتم: مردی را که میان ما فرستادهاید نسبت به ما اجحافی رواداشته است به شکایت از وی آمدهام. وقتی علی این حرف را از من شنید رنگش متغیّر شد و گریهکنان دست به آسمان برداشت و گفت:
خدایا! تو خود شاهد بر من و بر عُمّال من هستی. من به آنها دستور ظلم به خلقت را ندادهام.
بعد خطاب به عاملش نوشت؛ از لحظهای که این نامهام را خواندی از کار برکناری. آنچه امول از مردم گرفتهای نگهدار تا عامل دیگری بفرستم. اموال را تحویل او بده و خود به نزد من بیا. با همین چند جمله کوتاه آن عامل را عزل کرد. معاویه! آن رفتار علی(ع) بود با من و این هم رفتار تو شد با من!
تأثّر معاویه از سخنان سوده همدانی!
معاویه سخت تحت تأثیر قرار گرفت و به منشی خود دستور داد برای بسر بن ارطاه فرمانی بنویسد که آنچه از سوده گرفته به او پس بدهد و با او خوشرفتار باشد. سوده گفت: آیا این فرمان تنها متعلّق به من است یا برای همه قوم و قبیله من؟ گفت: تنها برای تو است. گفت: من هم نمیخواهم! این برای من ننگ است که خودم را از قوم و قبیلهام جدا کنم. اگر برای همه قومم مینویسی؛ میبرم وگرنه که بگذار من هم با سرنوشت آنها شریک باشم. دستور داد بنویسند، این زن با قوم و قبیلهاش در امان باشد و اموالشان را به صاحبانشان برگردانند. آنگاه با یک دنیا تعجّب و حیرت گفت: ای عجب! مگر سخنان علی(ع) چقدر به شما جرأت و شهامت داده است که در حضور من این چنین آزادانه و بیپروا سخن میگویید؟!۲۱
به هرحال ما هم از صمیم قلب میگوییم:
الحمدلله الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایه امیرالمؤمنین و الائمّه(ع) اللهمّ عجّل لولیّک الفرج و اجعلنا من المنتظرین لظهوره و اجعل خاتمه أمرنا خیرا.
پینوشتها:
۱. سوره بقره (۲)، آیه ۱۲۴.
۲. سوره اسراء (۱۷)، آیه ۵۵.
۳. سوره انسان (۷۶)، آیه ۲.
۴. سوره بقره (۲)، آیه ۱۵۵.
۵. سوره ق (۵۰)، ایات ۱۷ و ۱۸.
۶. سوره انبیا (۲۱)، آیات ۶۸ و ۶۹.
۷. سوره انبیا (۲۱)، آیه ۷۳.
۸. سوره یس (۳۶)، آیه ۸۲.
۹. کافی، جلد۱، صفحه ۱۷۵.
۱۰. سوره اسراء (۱۷)، آیه ۱.
۱۱. سوره طلاق (۶۵)، آیه ۱.
۱۲. سوره انعام (۶)، آیه ۹۱.
۱۳. سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۰.
۱۴. مجلسی، بحارالأنوار، ج ۲۷، صص ۱۱۸ و ۱۱۹، ح ۹۹.
۱۵. کلینی، کافی، ج ۱، ص ۳۷۶.
۱۶. تقیّهه: پرهیز از افشاء عقیده در شرایط غیرمناسب.
۱۷. بحارالأنوار، ج ۲۷، ص ۱۷۲، ح ۱۴.
۱۸. بحارالأنوار، ج ۲۷، ص ۱۷۴، ح ۱۹.
۱۹. نهجالبلاغه فیض، خطبه ۲۰۰.
۲۰. سوره اعراف (۷)، آیه ۳۲.
۲۱. سفینه البحار، ج ۱(سود)، ص ۶۷۱.