اینجا
از نور روی ماه تو هرگز
در ماهوارهها اثری نیست
صد آه،
از نام و از نشانِ تو اینجا
حتی
«در روزنامه هم خبری نیست»…
امّا
فردا که ماهِ روی تو تابید
دیگر
از ماهوارهها اثری نیست
فردا
با روشنایی همه عالم
از گامهای سبز عبورت،
با مُژدههای پیک ظُهورت
دیگر
از روزنامهها خبری نیست.
٭ ٭ ٭
به طلوع مینگرم؛
به غروب مینگرم؛
خورشید،
گلِ آفتابگردانِ روی توست.
٭ ٭ ٭
به طلوع مینگرم
به غروب مینگرم
وقتی تو گریه میکنی؛
خورشید کاسه خون میشود٭
٭ ٭ ٭
آنهایی که به جای تو برای همه تصمیم میگیرند؛
به همه ظلم میکنند.
آنهایی که غافل از تو به زندگی خویش میپردازند،
به خویش ظلم میکنند.
امروز، ظلم همه جای زمین را فراگرفته است؛
بیا!
پینوشت:
٭ اشاره به: «لأندبنّ علیک صباحاً و مساءاً»
و «لأبکینّ علیک بدل الدموع دما».
حسین بیاتانی
زلال نگاه
تمام خانه پر از آفتاب خواهد شد
دوباره برف و یخ کوچه آب خواهد شد
شکوفهها به چمن دسته دسته خواهد رُست
زمین پر از گل و عطر گلاب خواهد شد.
بزن تو پرده به سویی وگرنه ـ ای همه خوب!ـ
در انتظار تو دلها کتاب خواهد شد.
دلا! دعای فرج را بخوان که می دانم،
دعای زندهدلان مستجاب خواهد شد.
زلال سبز نگاهت، عنایت ار بکند،
سؤال تشنگیام را جواب خواهد شد.
گل محمّدی(ص) ار بشکفد به طرف چمن،
دهان دوباره پر از شعر ناب خواهد شد.
من این فراز، شما را دوباره میگویم،
تمام خانه پر از آفتاب خواهد شد.
امیرعلی مصدق
دستان تنها
آقا نگاهت جای آهوهاست، میدانم
دستان پاکت مثل من تنهاست، میدانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمیگیرد
جای دل تو وسعت دریاست، میدانم
برگشتنت در قلبهای مرده مردم
همرنگ طوفانیترین دریاست، میدانم
آقا؛ اگر تو برنمیگردی، دلیل آن
در چشمهای پرگناه ماست، میدانم
جای سرانگشتان پرنورت، در این ظلمت
مانند ردّ باد بر شنهاست، میدانم
ای کاش برگردی که بعداز این همه دوری
یکباره حسّ بودنت زیباست، میدانم
کی باز میگردی؟ برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست، میدانم
تو باز میگردی؛ اگر امروز نه، فردا
از آتشی که در دلم برپاست، میدانم
سپیده شمس
چشمهای منتظر
ای حضور سبز!
کوچههای روشن فردا،
از همین امروز
چشم در راهاند.
چشمهای منتظر
ـ ای مثل باران پاک! ـ
باغ را سرشار از عطر نفسهای تو میخواهند.
هرکجای شهر،
خانه خانه، کوچه کوچه،
عاشقان جمعاند.
دوستان تو،
جمعشان تنها تورا ـ ای دوست! ـ کم دارد.
شهرما هرچند
جشن میلاد تو را هر سال،
غرق در نور و سرور و شور و لبخند است،
تا نیایی،
شادمانی نیز،
طعم غم دارد.
آه ای همسایه با خورشید!
آه، ای همخانه با مهتاب!
اشتیاق و خلوت شب زندهداران را،
با طلوع جاودان خویش دریاب!
سهیل محمودی
ماهنامه موعود شماره ۵۶