اسماعیل شفیعی سروستانی
»فرهنگ مهدوى« و »موعودگرایى« ویژه شیعى اگر چه وجوه اشتراک بسیارى با همه باورهایى که در میان ملل و نحل، تحت عناوینى چون »منجى گرایى« و »مسیانیسم« شناخته مى شود؛ دارد لیکن، شناسایى »منجى آخرالزمان« به عنوان »حجت حى خداوند« بارزترین وجه تفارق آنها به شمار مى رود. از همین روست که این فرهنگ بلافاصله تبدیل به جریانى زنده، جارى و تعهدآور مى شود و همه صورتهاى ناپسند اما پذیرفته شده و جارى موجود را به مدد معیارهاى منبعث از کلام وحى و سیره و سنت ائمه دین(ع) نقد مى کند؛ مى سنجد؛ ارزش گذارى مى کند؛ نفى یا اثبات مى کند و وجهى مطلوب و پسندیده را پیشنهاد مى نماید.
در چنین نگرشى آنکه خود را در مواجهه با مناسبات فردى و جمعى ناپسند و نکوهیده مى بیند، منفعل و دست بسته در هواى منجى آخرالزمان نمى نشیند و روزگار را با پذیرش منفعلانه سنتهاى ناپسند نمى گذراند.
ما بى آنکه جایى نوشته شده باشد یا مرامنامه اى را مکتوب ساخته باشیم، مبتنى بر اصول، مبانى و مبادى فرهنگ و علم بریده از منبع وحى، جوانانمان را مى پروریم و با سلب حیثیت از تمامى نمونه ها و اسوه هاى پسندیده دینى، قهرمانان صحنه هاى ورزشى و به ظاهر هنرى و فرهنگى غرب را الگو و نمونه بودن و زیستن نونهالان قرار مى دهیم. چنانکه در مناسبات اقتصادى، سیاسى و اجتماعى الگوهاى غربى را اساس برنامه ریزى و حرکت عمومى مردم مى شناسیم و دستیابى به مدرنیته و مدینه توسعه یافته فرنگى را تنها راه خلاصى از فلاکتها و درماندگیها معرفى مى کنیم.
شاید از همین روست که در تمامى گفت وشنودها »آمار و استاندارد«هاى اعلام شده مجامع جهانى را ملاک میزان رشد و ترقى و یا عقب ماندگى فرهنگى و اقتصادى جامعه اسلامى معرفى مى کنیم؛ بى آن که براى یک لحظه درباره مبادى و مقاصد فرهنگ و تمدن غربى اندیشیده باشیم و یا دریافتهاى سیصد چهارصد ساله فرنگى را مبتنى بر معیارهاى دینى به نقد کشیده باشیم.
البته در شعارها و سخنرانیها همواره از حوزه فرهنگ مذهبى دفاع کرده ایم و اصلاح پاره اى از صورتها را در مناسبات اجتماعى؛ مانند پوشش اسلامى و دورى از منکرات آشکارى که انسان را از دایره اهل مدینه اسلامى خارج مى سازد درخواست کرده ایم، اما به هیچ روى درباره دامنه و گستره معروف و منکر و نحوه ظهور و بروز آن در مناسبات و معاملات مردم نیندیشیده ایم و عزم جزمى را براى بسط معارف و محدود ساختن منکرات در میان شهر و دیارمان بارز نساخته ایم.
فرزندان ما همچنان از آبشخور علوم غربى سیراب مى شوند. با روشهاى علم الابدان، علم الاجتماع و روانشناسى منفک از وحى فرنگى تربیت مى شوند و در شهر و خیابان و خانه اى رفت و آمد دارند که عموماً بر پایه الگوهاى پذیرفته شده غربى شکل گرفتهاند. به همین دلیل است که همواره بر آمار منکرات، ناهنجاریهاى اخلاقى و اجتماعى و آشفتگیهاى اقتصادى، سیاسى و اجتماعى جامعه اسلامى افزوده شده است. گویا بى آن که بخواهیم، میلیونها جوان را در مسابقه اى وارد ساخته ایم که میدان مسابقه، معیار موفقیت و داور و حاکمش را فرهنگ و تمدن غربى در پى بیش از چهارصد سال الحاد و رویگردانى از آسمان تعیین نموده و پیشنهاد داده است.
بى گمان سیر و سفر در »عالم غربى« و بسط همه مناسبات ویژه آن، چنین وضعى را مى طلبد. چنانکه تداوم حیات این »عالم« نیز در گرو حفظ و حراست همین ملاکها، الگوها و مناسبات است. اما، جاى این پرسش باقى است که: آیا ضرورتاً نیل به »عالم دینى« و سیر و سفر در آن نیز در گرو دستیابى به همه ملزومات غربى و سنتهاى پذیرفته شده آنها در مناسبات و معاملات است؟
مگر نه اینکه همواره مقصدها و آمالها هستند که نحوه بودن و نحوه رفتن را معلوم مى سازند؟
آیا جز این است که مقصد و مطلوب بشر غربى و فرهنگ و تمدن ویژه آن با همه آنچه که در جغرافیاى فرهنگ و ادب دینى اعلام شده متفاوت است؟
امید دست یافتن به »عالم دینى« و در عین حال گسترش مناسبات »عالم غربى« به آن مى ماند که مقصد خودمان را رسیدن به قله رفیع دماوند در زمستانى سرد قرار داده باشیم اما خود را ملزم به رفتن در طریق دریاى خزر و استفاده از همه ادوات و ابزار ویژه آن سرزمین و حتى نوع پوشش همراه ساخته باشیم. بى گمان هیچ یک از این مسافران به قله دماوند نخواهند رسید حتى اگر تمامى طول مسیر را با شعارهاى کوهنوردان طالب فتح دماوند طى کرده باشند.
ورود به جغرافیاى فرهنگ مهدوى، قرین با از جاى خاستن است؛ زیرا منجى مورد اعتقاد و تمنا در این فرهنگ »حجتى« است که براى بودن و زیستن حرف دارد؛ براى چگونه بودن تعریف دارد و »تفکر آماده گر« را در عرصه تاریخ مبدل به »عمل آماده گر« مى سازد.
میزان این آمادگى و حضور، نسبت به مقدورات، ظرفیتها و اختیارات تغییر مى پذیرد. گاه در هیئت نمازگزارى ندبه کننده ظاهر مى شود که در خلوت شبانه همه تمناى خود را به فرا رسیدن وقت ظهور موعود منجى، در پیشگاه خداوندگار هستى عرضه مى دارد و گاه در هیئت سرپرست یک خانه، مدیر یک کارخانه و…. که در این صورت جغرافیاى تکلیف او گسترده و گسترده مى شود تا آن که رخصت حاکمیت بر یک سرزمین را مى یابد. در این وجه همه مسئولیت بسط این تفکر و فرهنگ و زمینه سازى براى دستیابى به سرزمین منتظر، بر دوش او گذاشته مى شود.
آنگاه که مردى در میانه سرزمین کفر و زندقه در خانه اى مهجور مى ماند ناگزیر به »اکل میته« است؛ ناگزیر به »تقیه« است؛ ناگزیر به دامن فرا چیدن از مناسبات است؛ ناگزیر به خلوت گزینى و سکوت است اما، وقتى همه این حصرها برداشته شود، هیچ کس معذور نیست. گویا چنان حجت تمام مى شود که هر لحظه غفلت و سستى او را در اقیانوسى از مسئولیت و تعهد وارد مى سازد به طورى که دیگر هیچ عذرى از او پذیرفته نیست. به همان سان که بروز و ظهور هر جرم و جنایت در جغرافیاى آن سرزمین، او را شریک در پیامدهایش مى سازد. و این تنها در جغرافیاى فرهنگ مهدوى ویژه شیعیان معنا مى یابد و همین امر هم آن را از سایر ملل و نحل مستثنى مى سازد.
در چنین موقعیتى، هیچ مسلمان شیعى، رخصت اتخاذ روش منجى گرایى منفعل را ندارد چنانکه هیچ حاکمى رخصت پیروى از شیوه ها، سنتها، طرحها، برنامه ها و بالاخره استراتژى بیگانگان را در وقت اداره سرزمینهاى مسلمانان ندارد؛ زیرا موانع فراروى او برداشته شده، قدرت بدو منتقل شده و از معذوریت خارج گشته است.
در چنین موقعیتى همه مقدورات مادى و عوامل انسانى ناگزیر تحت مدیریت و طرحى واحد و فراگیر جهت طى مسیرى بسیج مى شوند که به ملاقات منجى، دیدار موعود آخرالزمان و حجت حىّ خداوند مى انجامد. همین امر آنان را در زمره منتظران وارد مى سازد و همین سنت آنها را در وقت ارتکاب لغزش و اشتباه در برابر حجت خداوند مستعد بخشش و چشم پوشى مى کند.
هر دولتى در عصر غیبت، »دولت در گذار« و »دولت زمینه ساز« است و زمینه سازى تکلیف بزرگ »دولت در گذار« در عصر غیبت است. »گذار بزرگ« نیازمند مردان بزرگ است. جمعیتى که چونان آهن سخت و چونان آتش گدازندهاند، خلل ناپذیر، فعال و مهیا براى مجاهده بزرگ.
»گذار بزرگ« نیازمند خردمندى، عشق و ایثار جماعتى است که بصیرتشان آنان را در شناسایى خصم و همراهى با دوست یارى مى دهد تا در صبرى جمیل خود را مهیاى قبول شداید و سختیهاى دوران گذار سازند.
»گذار بزرگ« نیازمند آمادگى نسلى است که براى همراهى با »موعود« آخرالزمان همه قواى جسمانى، عقلانى، نفسانى و روحانى خویش را مهیا ساختهاند.
»گذار بزرگ« نیازمند مدیرانى لایق است که، نقش و جایگاه خویش را در برابر سرمایه هاى بزرگ خداوندى (نسل جوان، ایمان و باورها، ثروت و دارایى، موقعیت و فرصت و گستردگى زمین خدادادى) درک کرده باشند تا به دور از همه پیرایه ها و بهانه ها زمینه هاى تربیت و رشد نسلها را فراهم آورند.
گفت وگو از »تعلیم و تربیت نسل منتظر«، اگر چه مبحثى سنگین و چندوجهى است اما، ضرورتى است که بى هیچ تعارف باید انجام شود و بى تردید غفلت از آن ما را و جوانان ما را با سخت ترین بحرانها روبرو مى سازد.
»موعود« باب این گفت وگو را مى گشاید و از همه صاحبان قلم و اندیشه براى ورود به این عرصه دعوت مى کند. عرصه اى که مى تواند معلوم کند براى »تربیت نسل منتظر« چه باید کرد و چه نباید.والسلام
سردبیر
در چنین نگرشى آنکه خود را در مواجهه با مناسبات فردى و جمعى ناپسند و نکوهیده مى بیند، منفعل و دست بسته در هواى منجى آخرالزمان نمى نشیند و روزگار را با پذیرش منفعلانه سنتهاى ناپسند نمى گذراند.
ما بى آنکه جایى نوشته شده باشد یا مرامنامه اى را مکتوب ساخته باشیم، مبتنى بر اصول، مبانى و مبادى فرهنگ و علم بریده از منبع وحى، جوانانمان را مى پروریم و با سلب حیثیت از تمامى نمونه ها و اسوه هاى پسندیده دینى، قهرمانان صحنه هاى ورزشى و به ظاهر هنرى و فرهنگى غرب را الگو و نمونه بودن و زیستن نونهالان قرار مى دهیم. چنانکه در مناسبات اقتصادى، سیاسى و اجتماعى الگوهاى غربى را اساس برنامه ریزى و حرکت عمومى مردم مى شناسیم و دستیابى به مدرنیته و مدینه توسعه یافته فرنگى را تنها راه خلاصى از فلاکتها و درماندگیها معرفى مى کنیم.
شاید از همین روست که در تمامى گفت وشنودها »آمار و استاندارد«هاى اعلام شده مجامع جهانى را ملاک میزان رشد و ترقى و یا عقب ماندگى فرهنگى و اقتصادى جامعه اسلامى معرفى مى کنیم؛ بى آن که براى یک لحظه درباره مبادى و مقاصد فرهنگ و تمدن غربى اندیشیده باشیم و یا دریافتهاى سیصد چهارصد ساله فرنگى را مبتنى بر معیارهاى دینى به نقد کشیده باشیم.
البته در شعارها و سخنرانیها همواره از حوزه فرهنگ مذهبى دفاع کرده ایم و اصلاح پاره اى از صورتها را در مناسبات اجتماعى؛ مانند پوشش اسلامى و دورى از منکرات آشکارى که انسان را از دایره اهل مدینه اسلامى خارج مى سازد درخواست کرده ایم، اما به هیچ روى درباره دامنه و گستره معروف و منکر و نحوه ظهور و بروز آن در مناسبات و معاملات مردم نیندیشیده ایم و عزم جزمى را براى بسط معارف و محدود ساختن منکرات در میان شهر و دیارمان بارز نساخته ایم.
فرزندان ما همچنان از آبشخور علوم غربى سیراب مى شوند. با روشهاى علم الابدان، علم الاجتماع و روانشناسى منفک از وحى فرنگى تربیت مى شوند و در شهر و خیابان و خانه اى رفت و آمد دارند که عموماً بر پایه الگوهاى پذیرفته شده غربى شکل گرفتهاند. به همین دلیل است که همواره بر آمار منکرات، ناهنجاریهاى اخلاقى و اجتماعى و آشفتگیهاى اقتصادى، سیاسى و اجتماعى جامعه اسلامى افزوده شده است. گویا بى آن که بخواهیم، میلیونها جوان را در مسابقه اى وارد ساخته ایم که میدان مسابقه، معیار موفقیت و داور و حاکمش را فرهنگ و تمدن غربى در پى بیش از چهارصد سال الحاد و رویگردانى از آسمان تعیین نموده و پیشنهاد داده است.
بى گمان سیر و سفر در »عالم غربى« و بسط همه مناسبات ویژه آن، چنین وضعى را مى طلبد. چنانکه تداوم حیات این »عالم« نیز در گرو حفظ و حراست همین ملاکها، الگوها و مناسبات است. اما، جاى این پرسش باقى است که: آیا ضرورتاً نیل به »عالم دینى« و سیر و سفر در آن نیز در گرو دستیابى به همه ملزومات غربى و سنتهاى پذیرفته شده آنها در مناسبات و معاملات است؟
مگر نه اینکه همواره مقصدها و آمالها هستند که نحوه بودن و نحوه رفتن را معلوم مى سازند؟
آیا جز این است که مقصد و مطلوب بشر غربى و فرهنگ و تمدن ویژه آن با همه آنچه که در جغرافیاى فرهنگ و ادب دینى اعلام شده متفاوت است؟
امید دست یافتن به »عالم دینى« و در عین حال گسترش مناسبات »عالم غربى« به آن مى ماند که مقصد خودمان را رسیدن به قله رفیع دماوند در زمستانى سرد قرار داده باشیم اما خود را ملزم به رفتن در طریق دریاى خزر و استفاده از همه ادوات و ابزار ویژه آن سرزمین و حتى نوع پوشش همراه ساخته باشیم. بى گمان هیچ یک از این مسافران به قله دماوند نخواهند رسید حتى اگر تمامى طول مسیر را با شعارهاى کوهنوردان طالب فتح دماوند طى کرده باشند.
ورود به جغرافیاى فرهنگ مهدوى، قرین با از جاى خاستن است؛ زیرا منجى مورد اعتقاد و تمنا در این فرهنگ »حجتى« است که براى بودن و زیستن حرف دارد؛ براى چگونه بودن تعریف دارد و »تفکر آماده گر« را در عرصه تاریخ مبدل به »عمل آماده گر« مى سازد.
میزان این آمادگى و حضور، نسبت به مقدورات، ظرفیتها و اختیارات تغییر مى پذیرد. گاه در هیئت نمازگزارى ندبه کننده ظاهر مى شود که در خلوت شبانه همه تمناى خود را به فرا رسیدن وقت ظهور موعود منجى، در پیشگاه خداوندگار هستى عرضه مى دارد و گاه در هیئت سرپرست یک خانه، مدیر یک کارخانه و…. که در این صورت جغرافیاى تکلیف او گسترده و گسترده مى شود تا آن که رخصت حاکمیت بر یک سرزمین را مى یابد. در این وجه همه مسئولیت بسط این تفکر و فرهنگ و زمینه سازى براى دستیابى به سرزمین منتظر، بر دوش او گذاشته مى شود.
آنگاه که مردى در میانه سرزمین کفر و زندقه در خانه اى مهجور مى ماند ناگزیر به »اکل میته« است؛ ناگزیر به »تقیه« است؛ ناگزیر به دامن فرا چیدن از مناسبات است؛ ناگزیر به خلوت گزینى و سکوت است اما، وقتى همه این حصرها برداشته شود، هیچ کس معذور نیست. گویا چنان حجت تمام مى شود که هر لحظه غفلت و سستى او را در اقیانوسى از مسئولیت و تعهد وارد مى سازد به طورى که دیگر هیچ عذرى از او پذیرفته نیست. به همان سان که بروز و ظهور هر جرم و جنایت در جغرافیاى آن سرزمین، او را شریک در پیامدهایش مى سازد. و این تنها در جغرافیاى فرهنگ مهدوى ویژه شیعیان معنا مى یابد و همین امر هم آن را از سایر ملل و نحل مستثنى مى سازد.
در چنین موقعیتى، هیچ مسلمان شیعى، رخصت اتخاذ روش منجى گرایى منفعل را ندارد چنانکه هیچ حاکمى رخصت پیروى از شیوه ها، سنتها، طرحها، برنامه ها و بالاخره استراتژى بیگانگان را در وقت اداره سرزمینهاى مسلمانان ندارد؛ زیرا موانع فراروى او برداشته شده، قدرت بدو منتقل شده و از معذوریت خارج گشته است.
در چنین موقعیتى همه مقدورات مادى و عوامل انسانى ناگزیر تحت مدیریت و طرحى واحد و فراگیر جهت طى مسیرى بسیج مى شوند که به ملاقات منجى، دیدار موعود آخرالزمان و حجت حىّ خداوند مى انجامد. همین امر آنان را در زمره منتظران وارد مى سازد و همین سنت آنها را در وقت ارتکاب لغزش و اشتباه در برابر حجت خداوند مستعد بخشش و چشم پوشى مى کند.
هر دولتى در عصر غیبت، »دولت در گذار« و »دولت زمینه ساز« است و زمینه سازى تکلیف بزرگ »دولت در گذار« در عصر غیبت است. »گذار بزرگ« نیازمند مردان بزرگ است. جمعیتى که چونان آهن سخت و چونان آتش گدازندهاند، خلل ناپذیر، فعال و مهیا براى مجاهده بزرگ.
»گذار بزرگ« نیازمند خردمندى، عشق و ایثار جماعتى است که بصیرتشان آنان را در شناسایى خصم و همراهى با دوست یارى مى دهد تا در صبرى جمیل خود را مهیاى قبول شداید و سختیهاى دوران گذار سازند.
»گذار بزرگ« نیازمند آمادگى نسلى است که براى همراهى با »موعود« آخرالزمان همه قواى جسمانى، عقلانى، نفسانى و روحانى خویش را مهیا ساختهاند.
»گذار بزرگ« نیازمند مدیرانى لایق است که، نقش و جایگاه خویش را در برابر سرمایه هاى بزرگ خداوندى (نسل جوان، ایمان و باورها، ثروت و دارایى، موقعیت و فرصت و گستردگى زمین خدادادى) درک کرده باشند تا به دور از همه پیرایه ها و بهانه ها زمینه هاى تربیت و رشد نسلها را فراهم آورند.
گفت وگو از »تعلیم و تربیت نسل منتظر«، اگر چه مبحثى سنگین و چندوجهى است اما، ضرورتى است که بى هیچ تعارف باید انجام شود و بى تردید غفلت از آن ما را و جوانان ما را با سخت ترین بحرانها روبرو مى سازد.
»موعود« باب این گفت وگو را مى گشاید و از همه صاحبان قلم و اندیشه براى ورود به این عرصه دعوت مى کند. عرصه اى که مى تواند معلوم کند براى »تربیت نسل منتظر« چه باید کرد و چه نباید.والسلام
سردبیر
ماهنامه موعود – شماره ۳۸