سیدهاشم حسینی بحرانی
ترجمه: ابوذر یاسری
برآمدن آرزوی زیارت حضرت
محمد بن احمد میگوید: بیست و چند بار، حج به جای آوردم. و هر بار، خود را به پرده کعبه میآویختم و به حطیم و حجرالأسود و مقام ابراهیم میرفتم و دائماً مشغول دعا میگشتم، و بیشترین دعایم، زیارت مولایم حضرت صاحبالزّمان(ع) بود.
در یکی از سالها که برای خرید مایحتاج، در مکه ماندهبودم، جوانی همراه من بود که همراه خود پنبه رنگ شده داشت. بهای آنها را به وی پرداختم و پنبهها را از دستش گرفتم، ولی آن جوان شروع به چانهزنی کرد، در حالی که من به انتظار ایستاده بودم. ناگاه کسی ردایم را کشید و صورتم را به سویش برگرداندم؛ مردی با هیبت را دیدم که از تماشایش ترسیدم. به من گفت: آیا آن را نمیفروشی؟ و من نتوانستم که جواب منفی بدهم و از چشمم نهان شد و دیگر چشمم وی را ندید. و گمان بردم که مولایم بوده باشند.
روزی از روزها، در باب «صفا» نماز میگزاردم، و به سجده رفته، چانهام را بر سینهام گذارده بودم که فردی مرا با پای خویش تکان داد و به من گفت: سرت را از سینهات بردار. پس همینکه چشم گشودم، همان مردی را دیدم که از فروش پنبهها سؤال کرده بود و هیبتش سبب شد که چشمم تار شود و از دیدگانم نهان گردد. با همان امید و یقین برخاستم و مدتی در حج، در آن موقف، دائماً دعا میکردم.
و در آخرین سال، به همراه یمان بن فتح و محمد بن قاسم علوی و علان کلینی، در پشت کعبه نشسته بودیم و گفت و گو میکردیم که مردی را در حال طواف دیدم و با نگاه به او اشاره کردم و خواستم به دنبالش بروم. طواف کرد تا به کنار حجر اسماعیل رسید، در آنجا گدایی را دید که بر حجر ایستاده و مردم را به خداوند سوگند میدهد که به او کمک کنند و صدقه دهند. همین که نگاه آن مرد به گدا افتاد، خم شد و چیزی را از روی زمین برداشت و به او داد و گذشت. من، نزدیک گدا رفتم و از او درباره چیزی که به او داده بود پرسیدم، ولی از آگاه ساختنم، ابا کرد، به او دیناری دادم و گفتم: آنچه را در دست داری، نشانم بده. دستش را گشود و شمردم که بیست دینار در آن بود. در قلبم یقین پیدا کردم که آن شخص، مولایم(ع) بودهاند. به جایی که نشسته بودم، بازگشتم و چشمم به طواف بود. همین که آن حضرت(ع) از طواف فارغ شدند، به نزد ما آمدند. خوفی شدید از مهابت ایشان ما را فراگرفت و دیدگان همهمان تار شد، و از جای خویش برخاستیم و ایشان نشستند.
از ایشان پرسیدیم که از چه خاندانی میباشند؟ فرمودند:
از عرب.
عرض کردم: از کدام خاندان عرب؟ فرمودند:
از بنی هاشم.
عرض کردیم: از کدام طایفه بنیهاشم؟ فرمودند:
بر شما مخفی نخواهد ماند، إنشاءالله.
آنگاه به محمد بن قاسم نظر نموده، فرمودند:
ای محمد، تو برخیر هستی، انشاءالله.
سپس بیان داشتند: آیا میدانید که زینالعابدین(ع) هنگام فراغت از نماز، در سجده شکر، چه میفرمود؟
عرض کردیم: خیر. فرمودند:
میفرمود: ای کریم، بنده مسکین تو در آستان تو است، ای کریم، بنده فقیرت، زیارت کننده توست، بنده ناچیزت دردرگاه توست ای کریم.
آنگاه از نزد ما رفتند. و موج تفکر ما را فرا گرفت، و فردا آن حضرت(ع) را در حال طواف مشاهده کردیم و چشمانمان به سویشان خیره شد، و همین که از طواف فراغت یافتند، به سوی ما آمدند و نشستند و به گفتوگو پرداختند، سپس فرمودند:
آیا میدانید که زینالعابدین(ع) در دعای تعقیب خویش پس از نماز چه میفرمود؟
عرض کردیم: به ما بیاموزید.
فرمودند:
میفرمود(ع): خداوندا، از تو درخواست میکنم به حق آن اسمت که آسمان و زمین بدان برپاست، و به حق اسمت که بدان پراکنده شده را گرد میآوری و گرد آمده را پراکنده میسازی، و به حق اسمیکه بدان حق و باطل را از یکدیگر جدا میسازی و به حق آن اسمیکه بدان دریاها را پیمانه میکنی و ریگها را میشماری و کوهها را وزن میکند میکنی؛ که انجام دهی برایم چنین و چنان.
و آن حضرت(ع) روی به من نمودند. و من تا زمانی که به عرفات رسیدیم و بر آن دعا مداومت داشتم.
وقتی که از عرفات به مزدلفه رفتیم و شب را آنجا ماندیم، [در عالم خواب] رسول الله(ص) را زیارت کردم، به من فرمودند: آیا به حاجتت رسیدی؟
عرض کردم: کدام حاجت، ای رسول خدا؟
فرمودند: آن مرد، صاحب الامر(ع) بود؛ و آن وقت یقین پیدا کردم.۱
بازگشت اموال غصب شده امامت به حضرت
جمعی از شیعیان امام هادی(ع) میگویند، مولایمان، حضرت ابالحسن(ع) میفرمودند:
از فرزندم جعفر، کنارهگیری کنید که مثل او نسبت به من، مانند نمرود نسبت به نوح است که خداوند عزوجل، راجع به او فرمود: نوح پروردگارش را نداد، داد که ای پروردگار من، پسرم، از خاندان من بود. خداوند فرمود: «ای نوح، او از خاندان تو نیست. او عملی ناصالح است».2
همچنین امام عسکری(ع)، پس از درگذشت پدر بزرگوارشان به ما میفرمودند:
خدا را خدا را، مراقب باشید که برادرم، جعفر، بر سرّی از اسرار آگاهی نیابد، مثل من و او، مانند هابیل و قابیل است، که قابیل بر آنچه خداوند از فضل خویش به هابیل بخشیده بود، حسد ورزید و او را به قتل رسانید. اگر زمینه قتل من برای جعفر، مهیا گردد، آن را به انجام خواهد رسانید، ولی خداوند خواست خود را به انجام میرساند.
و تمامی مردان و زنان و خدمتکارانی که در آن منطقه نظامی(عسکر) سکونت داشتند، وقتی که وارد خانه میشدیم، از کارهای جعفر بر ما شکایت میکردند و میگفتند: او لباس زنان را میپوشد، و شراب مینوشد و به کسانی که در خانهاش زندگی میکنند، درهم و لباس میبخشد که کارهایش را کتمان کنند، آنها نیز از او میگیرند ولی کارهایش را پنهان نمیکنند، و شیعیان پس از امام هادی(ع) او را در انزوا قرار داده و سلام دادن به او را ترک کردهاند و میگویند: بین ما و او تقیه نیست، اگر ما با او رفت و آمد داشته باشیم، و سلام و علیک کنیم و اسم او را ببریم، مردم درباره او به گمراهی میافتند و مانند ما با او رفتار خواهند کرد و ما به سبب این رفتار، اهل دوزخ خواهیم بود.
جعفر (کذاب)، در شامِ روزی که امام حسن عسکری(ع) رحلت فرمودند، بر صندوقها و تمام اموال و داراییهای آن حضرت، مهر زد و آنها را به خانه خود برد و وقتیکه صبح شد، وارد خانه شد تا آنها را بگشاید، امّا همینکه آنها را گشود و در آن نگریست، بهجز مقدار اندکی، چیزی از آنها باقی نمانده بود، و تعدادی از غلامان و کنیزان را به باد شلاق گرفت و آنها میگفتند: ما را نزن، به خدا میدیدیم که شتران کالاها و صندوقها را به خیابان میبرند ولی قدرت تکلم و حرکت از ما سلب شده بود تا آنکه آنها رفتند و درها آنچنان که از پیش بود، بسته شد. و جعفر به سبب ناراحتی، با خود سخن میگفت و بر سرش میکوفت و او از همان اموالی که داشت، میخرید و میخورد تا آنکه جز قوت روزش، چیزی برایش باقی نماند، و او بیست و چهار نفر عائله از دختر و پسر و زن و خدم و حشم و غلام داشت. چنان فقر به او روی آورد که جدّه (جدّه امام عسکری(ع)) دستور داد که از اموالش برای او، آرد و گوشت و جو و علوفه برای چهارپایانش و لباس برای فرزندان و مادرانشان و غلامان و خدمتکاران او پرداخت گردد و برای او مسائل و مشکلاتی بیش از آنچه توصیف کردیم، پیش آمد.۳
کلام حکمتآمیز حضرت در گهواره
ابو نصر طریف میگوید: بر حضرت صاحبالزّمان(ع) [در حالی که کودکی داخل گهواره بودند.] وارد شدم، فرمود:
برایم صندل سرخ بیاور.
برایشان آوردم، سپس فرمودند:
آیا مرا میشناسی؟
عرض کردم: آری؛ فرمودند:
من کیستم؟
عرض کردم: شما سرورم و فرزند سرورم هستید. فرمودند:
در اینباره نپرسیدم.
طریف میگوید، عرض نمودم: فدایتان گردم، برایم بیان نمایید و فرمودند:
أنا خاتم الأوصیاء و بى یدفع الله عزّوجلّ البلاء عن أهلى و شیعتى.
من خاتمالأوصیاء هستم و خدای تعالی، به واسطه من، بلا را از خاندان و شیعیانم برطرف میکند.۴
ارجاع مال شخصی از سوی حضرت
گروهی از علمای شیعه روایت کردهاند که غلامی [متعلق به امام زمان(ع)] را نزد ابوعبدالله بن جنید، در واسط، فرستادند و به او گفتند، که آنرا بفروشد. وی، او را فروخت و بهای آنرا گرفت و چون آنرا به ترازو گذاشت، هیجده قیراط و یک حبّه، کم بود؛ از مال خود هیجده قیراط و یک حبّه وزن کرد و بدان افزود و فرستاد.
امام(ع) یک دینار از آن مال را که وزن آن هیجده قیراط و یک حبّه بود، برگردانیدند.۵
پینوشتها:
۱. الطبری (الآملی)، محمد بن جریر، دلائل الإمامه، ص ۲۹۴.
۲. سوره هود(۱۱)، آیه ۴۶.
۳. الطبری، همان، ص ۲۹۴.
۴. الراوندی، الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۶۶، ح ۳.
۵. شیخ صدوق، کمالالدین و تمام النعمه، ج ۲، باب ۴۵، ح ۷. با استفاده از ترجمه منصور پهلوان.
ماهنامه موعود شماره ۵۸