آخرین موعود
تنها گواه پرسهام در جستجوی آخرین موعود
از کوچه آیینه تا بنبست حیرت، سایه من بود
آری! تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
اما زمین، پژواک سرد آسمان، بر من دری نگشود
شبگیر تا شبگیر بر سطح نمک از جاده زنجیر
برگرده، بار درد میبردی مرا ای زخم بی بهبود
اکنون مرا بیهوده وامگذار و بیفردا به شب مسپار
مپسند ـ ای یار! ـ از خدایم ناامید از خاک و ناخشنود
موعود فردای مرا با خود کجا بردی که با فریاد
مرگم درودی میفرستد؛ زندگی میگویدم بدرود؟
ننگ نشستن را چه باید نام کرد اینجا که خاکستر،
خورشید عنوان میکند خود را به جز فردای وهمآلود؟
یوسف علی میر شکاک
د ر انتظار بهار حقیقی
بگذار
گنجشکهای خرد
در آفتاب مهآلود
بعد از ظهر زمستان
به تعبیر بهار بنشینند
و گلهای گلخانه
در حرارت ولرم والر
به پیشواز بهاری مصنوعی بشکفند.
سلام بر آنان
که در پنهان خویش
بهاری برای شکفتن دارند
و میدانند
هیاهوی گنجشکهای حقیر،
ربطی با بهار ندارد
حتی کنایهوار
بهار غنچه سبزی است
که مثل لبخند باید
بر لب انسان بشکفد
بشقابهای کوچک سبزه،
تنها یک «سین»
به سینهای ناقص سفره میافزاید
بهار کی میتواند
این همه بیمعنی باشد؟
بهار آن است که خود ببوید؛
نه آن که تقویم بگوید!
سلمان هراتی(ره)
عید در دو نگاه
نگاه اول
عید، «حوّل حالنا» است
که واجب است بفهمیم
عید، شوقی است
که پدرم را به مزرعه میخواند
عید، تنپوش کهنه باباست
که مادر
آن را به قد من کوک میزند
و من آن قدر بزرگ میشوم
که در پیراهن میگنجم
عید، تقاضای سبز شدن است
یا مقلّب القلوب!
نگاه دوم
عید،
سوپرمارکتی است
که انواع خوردنیها در آن هست
عید، بوتیکی است
که انواع پوشیدنیها در آن هست
عید،
ملودی مبارک باد است
که من با پیانو مینوازم
شب بخیر دوست من!
سلمان هراتی(ره)
لحظه سرشاری
خیال سبز تماشایت، به ذهن آینهها جاری است
و چشم آینهها انگار، بدون چشم تو زنگاری است
شب من و شب گیسویت، قصیدهای است چه طولانی
حکایتی ز پریشانی، همیشه مبهم و تکراری است
میان رخوت دستانم، حضور مبهم پالیز است
و روح سرد خزان انگار، هنوز در تن من جاری است
من و تلاطم تو خالی، تو و زلالی و سرشاری
بیا و جام مرا پر کن، کنون که لحظه سرشاری است
چراغ روشن شب پژمرد، ستارهها همه خوابیدند
به یاد تو، دل من اما، هنوز در تب بیداری است
در این تلاطم دلتنگی، بیا و از سر یکرنگی
دلی بده به غزلهایم، اگر چه از سر ناچاری است
سید مهدی حسینی
ماهنامه موعود شماره ۶۲