السلام علی ربیعالانام ونضره الایاّم
نشریه موعود شماره قبل – فروردینماه – بدون سرمقاله منتشر شد. درج توقیع شریف حضرت صاحبالزمان، علیهالسلام, به جای سرمقاله سخن بسیاری داشت. شاید میخواستم بگویم:
آن زمان که پای سخن «ولی» به میان میآید، باید سپر انداخت، زبان در کام کشید و جمله گوش شد. همه حرمان و دوری، افسردگی و خزانزدگی و غیبت، حاصل زبانآوری در وقت سکوت و سکوت در وقت زبانآوری است. محصول ناتوانی در سلب حیثیت از خود و ولایتناپذیری، همان که همه داستان و ماجرای وصل و هجران، قرب و فراق و بینصیب ماندن ابنای بشر را در خود دارد.
به قول شاعر:
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
هجران و فراق، قضای نامردی بود و کیفر ناسپاسی و جفا بر برگزیدهترین مردان مجتبی و مصطفای حضرت رحمان.
چه حیف که با رجوع به نسیان، ماجرای رفته، در نزد ما بدل به خاطره میشود، سرخویش میگیریم و به سادگی از کنار خاطرهها میگذریم و به کار و بار جهان مشغول میآییم. گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده و هیچ واقعهای در جریان نیست. شاید حسب همین غفلت است که انبوه بیدارباش و تذکار مندرج در سنت های هستی، عبرت های تاریخی، وقایع جاری و حتی کلمات و زیارات اولیاءالله در ما کارگر نمیافتد. ورنه، آمد و شد فصل ها و بهار و خزان طبیعت کافی بود که بدانیم ثقل زمین کجاست و ما به کجا.
ایام و آنات، به خود واگذار شده نیستند که بهارآفرین باشند یا خزانآفرین.
عرض میکردم؛ تجربه زمستان و شب هجران بر ما نوشته نشده بود؛ برای خود رقم زدیم. با رویگردانی از بهارآفرین و خورشید حقیقت که اینک واسپس ابر، روز و روزگار ما را نظاره میکند و بر حال خلق عالم که بسته ظلمند و در کمند ابلیس میگرید.
کاش به همان سان که عید و نوروز را پاس میداریم، در کار طبیعت نیز مینگریستیم. در لحظهلحظه و برگ برگش رازهاست که بر صاحبان خرد و خردورزی گشوده میشود.
آن زمان که سردی و فسردگی چون بختکی بر صحن و سرای طبیعت افتاد، تجدید عهد با اسم حی، با بهار و بهارآفرین، همه سر زندگی، شادمانگی و رویش را دیگر بار به ثمر نشاند. چنانکه، در خزان و زمستان سخت تعصب و آلودگی و جهالت، تجدید عهد با حضرت رحمه للعالمین، باران رحمت و اخلاق و حریت را سبب شد، در بهاری که نام دلارای محمد مصطفی-صلواتالله و سلامه علیه- را با خود داشت. هیهات که بشر، علیرغم تجربه میوه انس و عهد و مهر و مشاهده گلستان معرفت و ولایت و طهارت در بازی با ابلیس و خوشرقصی نفس، روی به نسیان آورد و رسم جفاکاری پیشه کرد و به تجربه خزان دوباره نشست. زمستان التقاط و نفاق و شرک را پذیرا شد و انجماد دوری و غیبت را بر خود حلال شمرد, و شد همه آنچه که نباید.
با این همه، یاد بهار و بهارآفرین در میانه هستی ماند. در خاطره شیرین گل و گیاه و طبیعت. یادی که کومهها را روشنی و رهگذران کوچههای لغزنده را استعداد ماندگاری میداد تا شاید در وقتی دیگر، چنان آتشی افروخته شود، خورشیدی تابیدن بگیرد که تمامی سردی و زمستان و انجماد از میان برود.
شاید به همین سبب بود که از روی شفقت، رهیافتگان به خانه خورشید و بهار، همگان را، سرمازدگان را دعوت به پاسداری از «یاد» و خاطره بهار و بهارآفرین کردند و تجدید عهد دوستی و مهر با «حقیقت بهار و سرزندگی» را باعث بازگشت حیات بر فرش سرد و یخزده روز مرگی.
بهار خود، وامدار بهارآفرین هستی بود، حقیقتی که سیطره وَلایت و گستره وِلایتش همه پهنه آسمان و زمین را زیر نگین دارد.
بهار بود و بهارآفرین اما گسست عهد فسردگی و انجماد را روزی روزان و شبان مردم ساخت. بهار میآید و بهارآفرین، اگر عهدی دوباره، چون موجی خزنده و گرم لایههای برف و یخبندان را از هم بگلسد.
باید بهار را باور آورد، بهار را خواند!
فصل ربیع و ماه ربیع و تجدید عهد با بهار آفریدهها بر همه خانواده موعود مبارک باد!
راستی این شماره موعود، همراه با جوانه «موعود» یعنی «موعود نوجوان» تقدیم میشود. شاید اگر خزان کم توفیقی و کملطفی دوستانمان نبود، مجله موعود جوان روی به تعطیلی نمیگذارد. حجت بر ما تمام بود اما بر دیگران … هرگز.
جوانه موعود نوجوان را باید پاس داشت تا به برگ و بار بنشیند. حرکت از ما و برکت از او.
شما هم دست به کار شوید، همه بر و بچههای خانواده که جملگی گل های باغ نبوی و مهدویاند. همه مربیان و معلمان که عاشق ماندگاری و بهار و شیفته به بار نشستن این جوانهاند. از شما حرکت و از او برکت.
عزت زیاد – سردبیر
ماهنامه موعود شماره ۶۳