گلبانگ


      باران رحمت

بباران رحمتت را بر کویرم
بنوشان جرعه‌ای زآب غدیرم

بیا ای یکه‌تاز عرصه عشق!
که بی‌تو، بی‌سر و سامان‌ بمیرم

وجودم از فراقت چون نی اما
هماره بوده این ذکر نفیرم:

«برآ! ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم»

به فرمانت شود گیتی به آنی
چو گویی: بر همه عالم امیرم

خردها کامل آید گر بیایی
بداده است این بشارت را بشیرم

به جز روزی اگر از عمر دنیا
نماند پیش خلاق قدیرم

چنان طولانیش گرداند، آنگاه
بیاراید افق‌ها را سفیرم

چه حاجت در بیان اشتیاقم؟
که رخسارم خبر داد از ضمیرم

«جهان‌بین» از غبار غم بگرید
خوشا روزی که بنمایی بصیرم
        امیر مسعود جهان‌بین

 

 

 

غزل انتظار

ای دور زما! همیشه با ما!
در آینه روی توست یا ما؟

ما سوی تو رهسپار و از تو
افسوس چقدر مانده تا ما؟

تو اوجی و ما حضیض، هیهات
سرمنزل تو کجا، کجا ما؟

فریاد تظلم زمان، تو
در زمزمه‌ی خدا خدا ما

با عشق تو هم صدا و همراه
از عشق، جدا، جدا، جدا، ما

تو چشمه آشنایی و مهر
لب تشنه جام روشنا، ما

یک‌رنگ تویی و فارغ از رنگ
بازیچه دست رنگ‌ها، ما

پیوسته به اوج انتها تو
وامانده به قعر ابتدا، ما

از پرده خامشی برون آی!
بی‌پرده سخن بگو تو با ما!
        حمید واحدی (ارومیه)

ماهنامه موعود شماره ۶۴
 

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *