«آدمیزاد طومار طولانی انتظار است»٭
در فکر بودم: چه خوب بود که آدم برای انتظار کشیدن جایی داشت. مثلاً کنار خیابانی قدم میزد، میرفت، میآمد.
دوستی فکرم را شنید! گفت: میشناسمت، انتظارت را می دانم، برخیز! لباس بپوش به سفیدی دلهای عاشقان، به میعادگاه میرویم.
من، حیرتزده لباس وضو بر تن کردم. کفشهای بودن پوشیدم و عینک دین بر چشم زدم.
دلم همچون کبوتری در قفس میتپید.
دست دوست در دستم و پای راه در پایم رفتیم، در میان راه نه صدای اتوبوس را شنیدم و نه پچپچ مسافران را، تنها نقطهای بود که به سمت دریا جریان داشت.
آنقدر رفتیم تا بالاخره چشمهای منتظرم تابلوی عجیبی دید: مسجد مقدس امام زمان، عجّلالله تعالی فرجهالشریف.
«در ریههایم وضوح بال تمام پرندههای جهان بود.»٭
چه آسمانی! غرق نور!
و من در میان حیرت و نور گم شده بودم، همیشه قطرهها در دریا گم میشوند، دریایی که پر بود از فرشتگان، ایستاده، نشسته، در رکوع، در سجود، با چشمهایی اشکبار و نگاهی به آسمان.
این همه تسبیح را در یکجا ندیده بودم که در دستها بچرخند و بگویند: تنها تو را میپرستیم و تنها از تو کمک میجوئیم.
آسمان شب از این همه خورشید روز شده بود؛ با این حال به زمین حسرت میخورد که قدمگاه عاشقان، زمین بود.
و زمین! و حتی من هم به زمین حسرت میخوردم، دهان باز کن! بگو، بگو که از کدام طرف رفت و از کدام طرف میآید؟ حرف بزن ای خاک، چیزی بگو!
آتش را با خاک هم میتوان خاموش کرد. برخیز و شعلههای این پروانهها را خاموش کن، حرفی بزن! بگو که شمع را کجا پنهان کردهای؟
و عجبا! عجبا که این پروانهها نه به شعله شمع که به یاد شمع آتش گرفتهاند! نگاهی به اطراف بینداز و ببین که هر جا پرستویی به آرزوی پرواز آمده، پس زمان کوچ کی فرا میرسد؟ سرد است! هوا سرد است! این همه زمزمه را بشنو: مشهدیها، قمیها، اصفهانیها، تهرانیها، و آن خانواده که از پاکستان آمدهاند.
چه میهمانی است! چه باشکوه. و میزبان با لبخندی محزون همچون آفتابی از پشت ابر به میهمانانش رسیدگی میکند، حضورش را میتوان در صدای پرندههای بیابانهای اطراف شنید و در میان موج جمعیت. میتوان حضورش را بین خاکها و سنگهای جمکران بوئید؛ شاید از اینجا رد شده باشد.
دوست دوباره به سراغم آمد: موقع رفتن است.
میگویم: هنوز نیامده؟
لبخند میزند: هفته دیگر هم میآئیم، اگر دعوتمان کردند و من گنبد و منارههای مسجد را در میان اشکهایم بدرود میگویم، شاید تا سه شنبه دیگر.
پینوشت:
٭ سپهری، سهراب، هشت کتاب.
ماهنامه موعود شماره ۶۴