فخرالدین عراقى
نگارا! جسمت از جان آفریدند
ز کفر زلفت ایمان آفریدند
جمال یوسف مصرى شنیدى؟
تو را خوبى دو چندان آفریدند
ز باغ عارضت یک گل بچیدند
بهشت جاودان زان آفریدند
غبارى از سر کوى تو برخاست
وزان خاک، آب حیوان آفریدند
غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون، لعل و مرجان آفریدند
سراپایم فدایت باد و جان هم
که سر تا پایت از جان آفریدند
ندانم با تو یک دم چون توان بود؟
که صد دیوت نگهبان آفریدند
دمادم چند نوشم دفرد دردت؟
مرا خود مست و حیران آفریدند
ز عشق تو عراقى را دمى هست
کزان دم روى انسان آفریدند
ز کفر زلفت ایمان آفریدند
جمال یوسف مصرى شنیدى؟
تو را خوبى دو چندان آفریدند
ز باغ عارضت یک گل بچیدند
بهشت جاودان زان آفریدند
غبارى از سر کوى تو برخاست
وزان خاک، آب حیوان آفریدند
غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون، لعل و مرجان آفریدند
سراپایم فدایت باد و جان هم
که سر تا پایت از جان آفریدند
ندانم با تو یک دم چون توان بود؟
که صد دیوت نگهبان آفریدند
دمادم چند نوشم دفرد دردت؟
مرا خود مست و حیران آفریدند
ز عشق تو عراقى را دمى هست
کزان دم روى انسان آفریدند
ماهنامه موعود ـ شماره ۳۸