با من بمان
ای سبز! تا همیشه افلاکها بلند
کی میشود به پاس تو کولاکها بلند؟
هر روز در حیاط حسینیه میشود
دستان پاک و پرعطش تاکها بلند
در انتظار رویش فردا نشستهایم
فردا که باز میشود ادراکها بلند
فردا که میشود ـ به خدا ـ نعرههای مرگ
از شانههای وحشی ضحاکها بلند
احساس کردهاید که این کوه سخت چیست؟
کاهی که شد به حرمت پژواکها بلند
روزی که میشود به یقین، با تمام درد
با هر نشانه، ناله شکاکها بلند
با من بمان، بمان دلم از خاکها گرفت
ای سبز تا همیشه افلاکها بلند
مرضیه کمالیزاده (مشهد)
مَدار عشق
معنی روان عشق، آبروی جویبار
با تو تازه میشود، لحن گویش بهار
از تو هر کجای باغ، میتوان نشان گرفت
پشت یک درخت بید، زیر سایه چنار
از شکوه پَر زدن، از رها شدن بگو
ما قفس نشستهایم، ای تو آسمانْ تبار
نقطه شروع عشق، راز خلقت تو بود
دور میزند فلک، تا ابد بر این مدار
معنی دوبارهای، واژه از تو میشود
با تو بوی پنجره، میدهد تن حصار
از عطش کلافهایم، ای دلیل تشنگی
بیبهانه مثل ابر، بر کویرمان ببار
افسون امینی
لحظههای سبز
هنوز سکوت مبهم تو
از حریم پنجره
تجاوز نکرده
هنوز،
تکرار لحظههای سبزت
قطره، قطره
بر غریبی سایهها نمیگرید
تا، بشوید
بُهت رنگین غصههایم را
چه میشد، میآمدی!
چرخی میزدی
بر قلب گر گرفتهام
بر شانههای خستهام
که جایی برای طلوع خورشید ندارد.
چه میشد، میآمدی
سکوت پنجره را
با اشارهای میشکستی
و پشیمانی پیشانیام را
با آبشار صمیمیت میشستی
انتظارم
تا شانههای تو میرسد
چه میشد
عقربهها را کنار میزدی
سوار بر بال نسیم
کوچههای غربت را در مینوردی
تا خاطرات کهنه
با آمدنت
خیس خیس شود
تا آن روز
من سکوت چشمان پنجره را
رسوا
نخواهم کرد.
سلبیناز رستمی