یکى از همین جمعه ها

ابراهیم یوسفى نژاد

یخ مى لرزد از سرماى آتشفشان فردا
 در پایت ازدحام کرده ایم
 و شعرهایمان را پر مى دهیم
 در باد خاموشى که مى وزد
 شاید بیت غریبى به قله ات برسد
 قله اى که گم شده است
 در آه زمین
 اى سکوت پر از صدا!
 طغیانت،
 چه دور، چه نزدیک
 یکى از همین روزها
 یکى از همین جمعه ها
 
 
جمعه هاى انتظار

 در پاى سرو قدت سر مى نهم به زارى
 باشد که یک قدم هم بر چشم من گذارى
 
 تو آسمانى و من، افتاده چو زمینم
 ره مى برم به سویت دستى اگر بر آرى
 
 جان شکسته ام را امید عافیت نیست
 جز آن که با نگاهى وى را علاج دارى
 
 در سایه بلندت اقبال کوته من
 آن بخت جاودان را، دارد امیدوارى
 
 اى تکیه گاه هستى! از غربتم برون آر
 از تنگناى ظلمت تا اوج رستگارى
 اى آرزوى دلها در صبح دولت تو
 خوش مى رسد به پایان یک عمر انتظارى
 
 چشمان بى فروغم در انتظار رویت
 هر جمعه مى شمارد، یک هفته بى قرارى
 
  

موعود شماره ۴۰

همچنین ببینید

حیرت آینه ها

حیرت آینه ها

بیا که با تو بهاران ز راه می‌آید سوار توسن مهر و پگاه می‌آید تو …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *