قطعات ادبی


نشانه ای بفرست

خیمه‌ات در کجاست؟ مهدی جان
ذی طوی یا مناست؟مهدی جهان
دل برایت بهانه می‌گیرد
در غمت مبتلاست، مهدی جان
این چه هجری‌ست قسمت ما شد؟
انتهایش کجاست؟ مهدی جان
یک نشانی برای ما بفرست
این چه رسم وفاست؟ مهدی جان
بی‌گل رویت، ای گل هستی!
گل اگر بی‌صفاست مهدی جان
بَه! چه زیبایی، ای گل نرگس!
بوی تو جان‌فزاست، مهدی جان
بارها دیده‌ایم روی تو
چهره‌ات آشناست، مهدی جان
گر نگاهی به ما کنی گاهی
این، همان کیمیاست، مهدی جان
جام وصلت اگر به دست ما آید
دردها را دواست، مهدی جان
عشق تو از برای منتظران
بهترین عشق‌هاست، مهدی جان
ذره‌ای از غبار کوی رهت
بهر ما توتیاست، مهدی جان
کشتی و بادبان بحر وجود
بی تو، بی ناخداست، ‌ مهدی جان
شده وقت طلوع، ای خورشید!
گرچه ابری هواست، مهدی جان
هر که خورشید را کند انکار
کور پر مدعاست، مهدی جان
تو مهیا برای آمدنی
این تعلّل ز ماست، مهدی جان
سایه‌ی کفر بر جهان افتاد
این دگر کی رواست؟ مهدی جان
هست هر روز، روز عاشورا
همه جا کربلاست، مهدی جان
خطبه خواندن از آن توست، عزیز
این نه در شأن ماست، مهدی جان
پس بیا خطبه‌ای جهانی کن
آخرین جمعه هاست، ‌ مهدی‌ جان
این که آزرده‌خاطری، شاید
همه از دست ماست مهدی جان
داری از دست ما شکایت‌ها
گله‌هایت بجاست مهدی‌جان
لیک اغماض و عفو و لطف و صفا
شیوه‌ی اولیاست، مهدی جان
یا بیا یا نشانه‌ای بفرست
به خدا این سزاست مهدی جان

    سجاد کتابی (زنجان)

صبح انتظار

دل سرای تو، سرو کوی من
دیدن تو شد، آرزوی من
آشنا به هر واحه‌ی غریب
با همه جهان، گفتگوی من
خسته شد زمین؛ خسته شد زمان
خسته از من و جست و جوی من
سینه شد سپر در رهت بیا
خنجر غمت رو به سوی من
دست من بگیر؛ حال من بپرس
تا نبرده دل، آبروی من
گریه می‌کنم؛ ضجه می‌زنم
بشنوی مگر های و هوی من
شد خزانم از یاد تو بهار
تازه شد ز تو، رنگ و روی من
پیر گشته و کودکم هنوز
شعله‌ور شده تار موی من
می‌رسد به سر، شام انتظار
جلوه می‌کنی، رو به روی من

محمدرضا اصلانی (تهران)


قبله اسلام

ای مهدی (عج) غایب! نظری جانب ما کن
مارا ز غم و رنج در این دهر رها کن
ای حجت بر  حق رخ! پنهان بنمایان
دنیای پر از ظلم، پر از عدل و صفا کن
ای صاحب شمشیرعدالت! به ظهورت
تعجیل کن و یاری مردان خدا کن
افراشته کن پرچم آیین نبی(ص) را
بر پرچم دین خدمت شایان و سزا کن
ای قبله اسلام! بیا از ره احسان
اندیشه این مردم بی‌برگ و نوا کن
بگرفته سراپای جهان را ستم و ظلم
با دادرسی عدل و مساوات به پا کن
دارند تمنای قصاص از تو شهیدان
برخیز و به شمشیر، قصاص شهدا کن
این کشتی طوفان‌زده در بحر ضلالت
دین است؛ رهایش تو ز طوفان بلا کن
«صالح» شده بی‌تاب در اندیشه رویت
یا رخ بنما یا که بدو صبر عطا کن  

صالح درودیان


فروغ روشن

ای فروغ روشن شب‌های من!
ای طلوع صبح هر فردای من!
می‌شود پُر نور و روشن از رُخَت
ظلمت و تاریکی شب‌های من
ای عدالت‌گستر دور از زمین
کِی شود دور از ستم دنیای من؟
فصل سردی چیره گشته بر بهار
خشک و پژمرده گشته گل‌های من
از فراقت ناله‌ها دارم به شب
تا رسد بر کوی تو آوای من
مالِکی بعد از خدا بر این جهان
شاه من! سلطان من! ‌آقای من!
گشته گریان از فراقت دیده‌ام
شد خرابه منزل و مأوای من
هر شبی در بسترم زاری کنم
تا شبی آیی تو در رؤیای من

مسلم اناری (کمیجان)


مرهم وصال

ای آن که برده روی تو از حُسن مه، رواج!
آیا شود که بر شب تارم شوی سراج؟
دیری است تیغ عشق تو دل ریش کرده است
با مرهم وصال، مرا کی کنی علاج؟
چشم‌انتظار گرمی ونورت نشسته‌ام
در زمهریر خانه‌ی دهر و سواد داج
یک دم به چشم لطف، نظر کن بر این گدا
ای پادشاه ملک و خداوند تخت و تاج!
کامم اگر به زهر هلاهل روا کنی،
با شهد ناب و شربت غیرم چه احتیاج؟
هرگز به عمر روی رهایی ندید هیچ
هر کس که اوفتاده در آن بند زلف خاج
«بهروز» را ز درگهت ـ ای شهریار دل! ـ
هرگز مران که می‌شکند دل چنان زجاج

بهروز فؤادی آرانی


طلوع صبحدم

انتظارم را به گلبرگ شقایق می‌نویسم؛
تا بهاران باز روید؛ باز گوید.
بر تنِ خیسِ هزاران قطره قطره
آبِ باران می‌نویسم؛
تا شود بَر دشت‌ها جاری و آنگه
راه جوید؛ باز گوید.
بَر شمیم عِطر یاس و شبنمِ سردِ شبانگاهان نویسم؛
تا طلوعِ صبحدم با عِطر آن
بیدار گردد باز گوید
انتظارم را به نِی، نیزار و انبوه نِیستان‌ها نویسم؛
تا که هر دَم با نِی و با نای، هم آواز گردد؛ باز گوید
انتظارم را به دل با اشک‌هایم می‌نویسم؛
تا شُکوهِ شِکوِه را
با راز گوید؛ باز گوید…

دیبا شریعت


ماهنامه موعود شماره ۶۹

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *