اشاره:
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدباقر تحریری، فرزند مرحوم آیتالله شیخ محمود تحریری(ره)، از اساتید و محققان حوزه علمیه قم و از شاگردان علامه طباطبایی(ره) و آیتالله شیخ علی سعادتپرور(ره) است و در حال حاضر جمعی از جویندگان اخلاق و عقاید اسلامی از مباحث ایشان در قم و تهران بهره میگیرند.
تدریس یک دوره اصول فقه، اسفار ملاصدرا، تفسیر المیزان و شرح بر ادعیه، مناجات و احادیث معصومین(ع)؛ همچون مناجات شعبانیه، دعای عرفه سیدالشهدا(ع)، دعای افتتاح، دعای ابوحمزه ثمالی، حدیث پیامبر اکرم(ص) خطاب به اباذر(ره)، حدیث امام صادق(ع) خطاب به عنوان بصری، و … را میتوان در زمره سوابق علمی و پژوهشی وی برشمرد.
برجستهترین اثر این محقق گرانقدر، کتاب جلوههای لاهوتی، (شرح اخلاقی زیارت جامعه کبیره) است که چندی قبل در سه مجلد انتشار یافت. تبحر و تسلط ایشان در تبیین قرآنی و روایی مباحث «ولایت و امامت» موجب بود تا در همین رابطه، که از جمله لوازم آشنایی با ولایت امام عصر(ع) است، به گفتوگو بپردازیم. نخستین بخش از این گفتوگو را با موضوع «امامت در قرآن» به حضور شما گرامیان تقدیم میداریم، باشد که مورد استفادهتان واقع شود.
با توجه به این که موضوع امامت یکی از اصول دین اسلام و مذهب تشیع میباشد و در آیات و روایات متعددی نیز به مبانی و نیز شاخههای آن پرداخته شده است، به عنوان نخستین پرسش از شما درخواست میکنیم چنانچه ممکن است به مبانی این بحث از منظر قرآن کریم اشاره بفرمایید.
با تشکر از این که درصدد تبیین این بحث مهم و نورانی هستید. با توجه به مسائلی که انسان، همواره در زندگانی دنیاییاش با آن مواجه است به نظر میرسد یکی از مسائل مهم ادیان الهی همین مسئله امامت است؛ خصوصاً از دیدگاه دین مبین اسلام که یک دین جهانی و ابدی است. ابدی بودن دین و جهانی بودن آن باید مبتنی بر مبانی و ملاکهای متناسب با خود آن باشد. به اساسیترین ملاک و مبنا برای جهانی و ابدی بودن دین اسلام مسئله امامت است که هماهنگ با هدف عالی دین میباشد. ویژگی مهم مکتب تشیع هم که موجب زنده بودن آن شده است، همین مسئله امامت است؛ زیرا در هیچ مکتبی اینگونه نیست که امامت از دیدگاه خود مکتب مطرح شود و از درون همان مکتب بجوشد، بلکه باید از خارج مکتب بیاید و آن را رهبری بکند لذا برای شروع بحث ناچاریم که از خود واژه «امام» آغاز کنیم؛ اینکه امام در لغت به چه معناست، در قرآن کریم در چند جا مطرح شده، خدای متعال در چه مواردی آن را بیان فرموده و فرق بین «امام»، «نبی» و «رسول» چیست؟ اینها مسائلی است که در قرآن به آن اشاره شده است.
همچنانکه دَأب قرآن بر این است که در هر مسئلهای اصول و مبانی و کلیات را بیان کند، در این رابطه هم دریغ نکرده است.
واژه امام در لغت به چه معناست و نسبت ما انسانها با آن چیست و در مسیر زندگانیمان چه ارتباطی با امام برقرار میکنیم؟
از جمله کسانی که در علم لغت، واژههای قرآنی را تحلیل کردهاند، «راغب اصفهانی» است که مورد قبول فریقین (شیعه و سنی) است و در این رابطه تحقیقات خوبی کرده است. او واژه امام را به معنای «مقتدا» میداند؛ یعنی کسی که از او تبعیت میشود و الگو قرار میگیرد ـ حال کتاب باشد یا انسان یا سخن یا عمل ـ به عبارت دیگر در آن امری که از آن پیروی میشود، جلودار و پیشوا قرار میگیرد. لفظ اِمام هم به همان «اَمام» برمیگردد؛ به معنای جلودار. و امام، جلودار یک جریان و یک سیر است.
بعد از تحلیلِ معنای لغوی این لفظ باید به ساختار وجودی خودمان برگردیم. انسان، عمدتاً در رفتار و کردار و عملکردهایش سعی میکند که یک الگویی داشته باشد. سیر وجودی انسان را که در این عالم ملاحظه میکنیم، میبینیم از ضعف و جهل برخاسته و در مراحلی از وجودش با ضعف و جهل همراه است و دیگران به او کمک میکنند و امورش را اداره میکند و چارهای هم نیست. مشکل انسان غیر از حیوانات است. حیوانات از همان ابتدای به وجود آمدن، رفتارشان مشخص است و خداوند متعال به گونهای آنها را آفریده است که یک درک غریزی در وجودشان نهاده که چه مسیری را بروند و لذا از همان ابتدا به گونهای از محیط خانوادهشان استقلال پیدا میکنند. اما انسان این گونه نیست. انسان رشد تدریجی در علم و دستگاههای ادراکی و تحلیلی دارد، لذا وقتی که خوب ملاحظه شود، این رشد ایجاب میکند که در هر زمینهای، الگویی را جلودار خودش قرار دهد که از آن تبعیت کند و آن مسیر را بپیماید تا وقتی که به یک شکوفایی عقلانی میرسد که میتواند حق را از باطل و خوب را از بد تمیز دهد. در آن مرحله هم باز میبینیم که به دنبال الگوهای فکری است که از جهت عقلانی و ادراکی، قانونی را پیش روی خودش قرار دهد که کارهایش را با آن قانون هماهنگ کند. آن قانون، طبق این تحلیل «امام» انسان میشود. یعنی انسان آن ضابطه و قانون را پیشروی خود قرار میدهد تا به آن عمل کند. از این جهت با این تحلیل کوتاه استفاده میشود که اصلاً مسئله طلب امامت به این معنا فطری انسان است و هر انسانی به هر حال، فکر یا شخصیتی را در امور زندگی، مقتدای خود قرار میدهد. باید ملاحظه شود که اینها از مقدمات لازمه بحث است و بعداً باید بیشتر به آن پرداخت. اساساً قرآن کریم معارفی را که بیان میکند بر اساس فطرت انسان است آنچنان که مقتضا و درخواست فطرت است، معارف اسلام پاسخگوی صحیح درخواست آن امور درونی انسان است.
اگر احساس نیاز و ضرورت داشتن امام، موضوعی فطری است پس چرا در طول تاریخ میبینیم که انسانها و اقوام، معمولاً در برابر انبیا که امام مردم تلقی میشوند، عکسالعملهای منفی و مقاومتآمیز نشان میدادند؟
سؤال خوبی است. منظور آن است که مقتضای فطری بودن تبعیت از امام این است که انسانها همواره به دنبال امام بر حق باشند؛ اما مطلبی که عرض شد فراتر از این است. آن مطلب بیانگر این است که انسان به طور کلی در هر یک از امور خود به دنبال امام است ولی چون انسان تمایلات مختلفی دارد؛ هم تمایلات ظاهری و مادی و هم تمایلات روحی و معنوی، همچنین از طرف دیگر خدای متعال میخواهد ما در این عالم تحت قوانینی که خودش برای انسان آفریده است به آن اهداف حقیقی، عمیق و مخفی از وجودمان نائل شویم، لذا همواره تخلف از امر فطرت هم وجود داشته است. اصل الگوپذیری و مقتدا داشتن یک امر فطری است، منتهی خدای متعال میخواهد این امر فطری را در قالب صحیح آن رشد بدهد؛ چرا که او انسان را برای آن اهداف عالیه آفریده و تنها خودش میداند که راه رسیدن به آن هدف واقعی چیست و چه کسانی میتوانند متکفل بیان این راه و مقتدای انسان باشند. لذا در بحثهای بعد به این اشاره خواهیم کرد. هر امر فطری به ایجاد خدای متعال در نهادِ انسان قرار داده شده و او هر چه که این امر فطری را شکوفا میکند، در عالم آورده است منتهی انسان به گونهای است که میتواند امور فطریاش را با اختیار شکوفا کند و یا اینکه جلوی شکوفایی آن را بگیرد و در مسیر منحرف آن را شکوفا کند. با این تحلیل عقلایی میتوان گفت مسئله تمایل به الگو در نهاد انسان قرار داده شده است، منتهی چون انسان ابعاد گوناگونی دارد در هر بُعدی یک الگو میخواهد و عدم تأمل در ابعاد اصلی و فرعی وجود او، و تمایلات حقیقی و غیر حقیقی آن موجب میشود که گاهی یک بعد انسان بر بُعد دیگرش غلبه کند؛ مثلاً بعد مادی بر بعد روحیاش غلبه میکند؛ چون ابتدا ابعاد ظاهری انسان شکوفا میشود و نتایج نزدیکتری نسبت به ابعاد روحانی دارد، لذا تمایل عمومیبشر به شکوفایی این ابعاد مادی است و اگر بُعد عقلانی انسان شکوفا نشود و انسان به دنبال مقتضیات روحیاش نرود، قطعاً این بعد بر بعد دیگر رحجان پیدا میکند. به همین دلیل انبیا، اولیا و امامانی که میآمدند تا رهبری بعد روحانی انسان را به دست گیرند و او را به آن نتایج حقیقی برسانند، مورد بیمهری انسانها قرار میگرفتند.
قرآن کریم امامان را دو قسمت کرده است: «امام کفر» و «امام حق»؛ لذا به پیروان حق میفرماید که اول امامان کفر را نابود کنید. وقتی آن سردستهها نابود شوند قهراً بقیه که به نحوی تحت رهبری آنها هستند، یا متنبّه میشوند و یا از مخالفت دست برمیدارند: «فقاتلوا أئمّه الکفر».1
اساساً این مسئله جنبه روانی هم دارد. چیزهایی که جلودار کارهای انسان هستند، شخصیت او را شکل میدهند؛ یعنی شخصیت هر انسان با امری که آن را در هر زمینهای الگو و مقتدای خودش قرار میدهد، ارتباط دارد. اگر انسان در خوردن یک طریقه خاصی را دنبال کند همیشه نحوه خوردن در قالب مخصوص خودش ظهور میکند. از این جهت قرآن کریم بیان میکند که انسانها در روز قیامت برای حشر فرا خوانده میشوند و این حشر موازین و قواعد خاص خودش را دارد که این موازین در حقیقت الگوها و امامان انسان هستند. هر کسی با همان موازینی که رفتار و کردار و عقایدش را منطبق کرد، صدا زده میشود: «یوم ندعو کلّ أناسٍ بإمامهم».2
کسی که به باطل اقتدا کرده و روح و شخصیت انسانیاش در هر جهتی از طریق باطل شکل پیدا کرده، به همان الگو صدا زده و در قیامت محشور میشود، و آن کسی که مقتدای او امام حق است نیز به همین شکل. از این اصطلاحات قرآن، اهمیت امامت و نقشی را که امام بر عهده دارد، استفاده میکنیم . به همین دلیل قرآن کریم از لفظ «امام» استفاده کرده و به جای آن نفرموده «یوم ندعو کلّ أناس بنبیّهم» یا «یوم ندعو کل أناس برسولهم» و یا عباراتی از این دست. از دیدگاه قرآن خلقت انسان با وجود نبی همراه است. چه بسا قبل از اینکه انسانها به وجود بیایند به صورت کثیر نبی خلق کرده و همینطور رسول در هر زمانی بوده ولی غفلت از امام هرگز وجود ندارد. معلوم میشود که قرآن کریم مبیّن این مطلب است که «امام» از ابتدای خلقت انسان در نظام هستی بوده است، چون با آن بیانی که عرض کردیم الگوخواهی انسان امری فطری است و خدای متعال امور فطری و استعداد شکوفایی آنها را از اول ایجاد فرموده است. از طرفی با این تعبیراتی که گفته شد امام، شخصیت بخش وجود انسان است و انسان هم که در هر زمینهای به دنبال الگویی میگردد، بنابراین شخصیتش در آن زمینه آنگونه ظهور پیدا میکند. نکته دیگری برای تکمیل این بحث عرض کنم و آن اینکه گاهی قرآن کریم، کتابی را هم که الگو قرار گرفته است، امام نامیده: «و من قبله کتاب موسی اماماً و رحمه»3 یعنی قبل از قرآن، کتاب موسی(ع) را امام آورده است.
چه تفاوتی بین «رسول» و «نبی» و «امام» در قرآن کریم وجود دارد؟
از اصطلاحات قرآن کریم استفاده میشود که این سه واژه بیانگر سه وظیفه است. خدای متعال انسان را برای عبودیت خودش آفریده و این همان هدف عالی آفرینش است. به همین دلیل باید شخصی بین مردم باشد تا راه رسیدن به این عبودیت و پیاده کردن آن را بیان کند. پروردگار ما این راه را از طریق انبیا و اولیا بیان نموده و از طرفی فرموده است که رهبری این راه باید از جنس خود انسان باشد در حالی که عدهای بهانهجو برای شانه خالی کردن از قبول مسئله هدایت الهی اعتراض میکردند که ما ملائکه را میخواهیم، چرا آنها پیامبر ما نمیشوند؟ خداوند متعال هم میفرماید: اگر ملائکه را هم میآوردیم در قالب بشری بودند «… و للبسنا علیه ما یلبسون».4
به هر حال باید به گونهای باشد که با انسان گفتوگو کند و حجت بر انسان تمام گردد. انسانهای متعارف که اکثریت را هم تشکیل میدهند نمیتوانند با ملائکه مجرد ارتباط محسوسی داشته باشند لذا خداوند متعال هم چنین کاری نمیکند.
از اینجا نتیجه میگیریم که خدای متعال که انسان را در این عالم آفریده و به ملائکه هم فرموده که من میخواهم او را خلیفه و جانشین خودم قرار بدهم باید افرادی را برای انسانها بفرستد تا راه جانشینی را به آنها بگویند. این افراد باید از خدای متعال خبر بگیرند. پس در مرحله اول برای ارتباط انسانها با عالم غیب مسئله نبوت مطرح میشود. («نبوت» از «نبأ» به معنی خبرگیری است). خداوند متعال انبیای متعددی داشته است، اگر چه در قرآن کریم تعداد آنها ذکر نشده است ولی از روایات استفاده میشود که خداوند متعال ۱۲۴ هزار پیامبر داشته است که اول آنها حضرت آدم(ع) ـ بوده است. اجمالاً برخی از این انبیا فقط جنبه خبرگرفتن برای خودشان را داشتهاند که به نظر میرسد مقدار آنها کم باشد و اما آن قسم دیگر از انبیا که برای اجرای هدف آفرینش مقرر شدهاند علاوه بر گرفتن خبر، وظیفه رساندن خبر را هم دارند، با این تفاوت که حیطه رساندن خبر هم در بین آنها متفاوت بوده است. قرآن کریم چنین کسانی را اصطلاحاً «رسول» مینامد.
آیا تنها تفاوت بین نبی و رسول همین ابلاغ اخبار به مردم است یا اینکه از حیث وجودی هم متفاوت بودهاند به گونهای که در نحوه ارتباط با خداوند و گرفتن وحی سطوح مختلفی داشتهاند
؟ فرقی که عموم علما بیان میکنند همین سمت گیرندگی خبر توسط نبی و گرفتن و رساندن اخبار به وسیله رسول است که البته خود رسولان هم از لحاظ حیطه رسالتشان به اولوالعزم و غیر اولوالعزم تقسیم میشوند. لکن مرحوم علامه طباطبائی(ره) از آیات قرآن کریم استفاده میکنند که اینطور نیست و نبی هم یک سِمَت رساندن دارد؛ با این فرق که رسول بعد از رساندن وحی، اتمام حجت هم میکند. به این معنا که این مطلبی را که من به شما میرسانم از ناحیه خداوند متعال است، اگر کسی از آن تبعیت کند به نتایجش میرسد و اگر کسی از روی عناد و ابطال مخالفت کند مبتلا به عذاب الهی میشود. پس به این معنا هم انبیا و هم رُسُل واجب الاطاعه بودهاند. فرق «رسول» با «امام» یک مقدار ظریفتر است و آن این است که بعد از پذیرش مسئله رسالت توسط انسانها، امام زمام امور آنها را به دست میگیرد و آنها را رهبری میکند. به طور روشنتر فرق آن دو این است که کار رسول ارائه کلیات و مقتدا بودن و تبعیت شدن در اصول کلی زندگی است ولی امام آن اصول را در جزء جزء اعمال انسانها پیاده میکند تا بدین وسیله مقتدای انسانها باشد.
همانطور که شما بیان فرمودید طبق تعریف مرحوم علامه، فرق انبیا و رسل در اتمام حجت است یعنی انبیا حجتهای الهی نبودند پس چگونه واجب الاطاعه بودهاند؟
خداوند متعال برای رساندن هدایتش، برای انسانها درجاتی را قائل شده است. بعضی از آنها رسالت اصلی را دارند و برخی رسالت فرعی. رسولانی که عنوان نبوّت بر آنها غلبه دارد، بدین معنا حجت نبودهاند تا تبعیت از کلامشان فی حدّ ذاته ملاک باشد، بلکه حجت بودن آنها در پرتو رسولان بالاتری است که رسالتشان اصالتاً حجت بوده است بنابراین آنها رسولان تبلیغیِ آن رسولان اصلی بودهاند و همان رسولان اصلی حجتاند. بدین معنا که تبعیت از آنها آثار و نتایجی دارد و عدم تبعیت و مخالفت آنها هم آثار شومی دارد اما نه فی حد ذاته و به عنوان خودشان بلکه ایشان فرع رسولان بالاتر یعنی حجتهای الهی بودهاند که اتمام حجت میکردند. حال باید حقیقت رسولان اولوالعزم روشن شود. آنها رسولانی بودند که دین مشخصی داشتند و صاحب کتاب بودند. حکم خداوند متعال اینطور بین آنها اقتضا کرده که از اول خلقت تا نهایت خلقت پنج نبیّ الوالعزم داشته باشد. قرآن کریم در آیه ۷ سوره احزاب اسامی این پیامبران الوالعزم را آورده است:
و إذ أخذنا من النبییّن میثاقهم و منک و من نوح و إبراهیم و موسی و عیسی بن مریم و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً.
و [یاد کن] هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم، و از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم، و از [همه] آنها پیمانی استوار گرفتیم.
الوالعزم بودن آنها را از روایات میفهمیم. خدای متعال در ابتدا میفرماید: ما از همه انبیا میثاق و پیمان گرفتیم تا هدایت ما را به مردم برسانند ولی در مورد پیامبران الوالعزم میفرماید: «و أخذنا منهم میثاقاً غلیظاً» یعنی ما از ایشان میثاقی غلیظ گرفتیم یعنی غیر از میثاق همه انبیا، یک میثاق خاص. سپس در آیه بعد میفرماید:
لیسئل الصادقین عن صدقهم و أعدّ للکافرین عذاباً علیما.ً۵
تا راستان را از صدقشان باز پرسد، و برای کافران عذابی دردناک آماده کرده است.
معنای اتمام حجت همین است. اگر چه آیه شریفه در بیان قیامت و نتایج اعمال کفار است ولی به آن حجت گفته میشود. «حجت» چند معنا دارد مثل اینکه شخصی یقه دیگری را بگیرد که چرا این کار را کردی؟ ما کردار را به تو نشان داده بودیم. پس اولین حجت همواره از آنِ خداست که با آوردن راه و معین کردن هدف و رهبر، دهان بشر را بسته است و میفرماید اگر این کار را نمیکردیم و میخواستیم از این بشر سؤال کنیم، یقه ما را میگرفت:
رسلاً مبشّرین و منذرین لئلّا یکون للناس علیالله حجّه بعد الرسل.۶
پیامبرانی که بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا برای مردم، پس از [فرستادن] پیامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجتی نباشد.
امکان دارد لفظ اولوالعزم که در روایات آمده است مأخوذ از این آیه شریفه باشد که فرمود:
«…اولوالعزم من الرسل».7
اگر چه در آیه شریفه اسامی آنها ذکر نشده است ولی روایت ضمن تصریح به ۵ نفر بودن ایشان، اسامی آنها را هم بیان میکند. برجستگی خاص آنها علاوه بر دیگر رسولان، کتابی است که آوردند و باید در ابلاغ و حفاظت از کتابشان تا جایی که میتوانند دفاع و مقاومت بکنند، حتی اگر منجر به ریختن خونشان شود. این صاحبان عزم و جزم به هیچ وجه حقّ شانه خالی کردن از سمت رسالتشان را ندارند.
در عین حال ما ملاحظه میکنیم که خدای متعال برای عدهای از این رسولان، مقام دیگری را هم بیان کرده، حتی برای بعضی از انبیای الولعزم و آن مقام «امامت» است. از اینجا معلوم میشود مقام امامت، از جانب خداوند مقام خاصتری است. ممکن است امامت و رسالت در یک جا جمع بشود اما سمتها فرق میکند.
حضرت ابراهیم(ع) بعد از طیّ مراحلی به مقام امامت نصب میشوند. این بحث، بحث شریفی است مفسران هم بحث کردهاند لکن بهترین آنها از علامه طباطبائی (ره) است. بحثهای متعددی پیرامون آیه ۱۲۴ سوره مبارکه بقره و آیاتی که بیانگر این هستند که خدای متعال حضرت ابراهیم(ع) را پس از طیّ مراحلی به مقام امامت نائل فرمود، مطرح است ولی در اینجا فقط به صورت گذرا بحثی را عرض میکنم که بیانگر ارتباط مقام امامت با مقام رسالت الوالعزمی و همچنین نبوت حضرت ابراهیم(ع) باشد خداوند متعال حضرت ابراهیم(ع) را به کلماتی امتحان کرد و بعد از اینکه آن حضرت از آن امتحان به خوبی و به طور کامل بیرون آمد، به او فرمود که تو را برای مردم، امام قرار میدهیم.
از آیات شریفه استفاده میشود که حضرت با مسئله تبعید و مسئله مبارزات طولانی با بتپرستها، ستارهپرستها و انسانپرستها امتحان شد و بالاخره از همه آنها پیروز بیرون آمد که اینها مراحل اولیه رسالت حضرت است. همین طور استفاده میشود که یکی از امتحانات مهم بعد از رسیدن ایشان به فرزند است؛ آنچنان که خانمش تعجب کرد که آیا ما در زمان پیری فرزنددار میشویم؟ و بعد از فرزنددار شدن خدای متعال او را امتحان بزرگی کرد؛ به تعبیر قرآن: «بلاء عظیم؛ این بلای عظیمی است» و آن ذبح حضرت اسماعیل(ع) است. حضرت ابراهیم (ع) از این امتحان هم سربلند بیرون آمدند. بنابراین معلوم میشود که این اعطای مقام امامت در اواخر عمر شریف آن حضرت بوده است. مرحوم علامه طباطبائی میفرماید، کسی نگوید امامت همان مسئله رسالت است، بلکه این امامت بعد از رسالت است.
آیات متعددی که ما فقط به مضامین آنها اشاره کردیم بیانگر این است که مقام امامت یک اصلی است که قبل از اسلام هم در بین امتها مطرح بوده است. در دو جای دیگر قرآن داریم که امامت را در رابطه با انبیای بنیاسرائیل بیان میفرماید: در آیه ۲۴ سوره سجده میفرماید:
وجعلنا منهم ائمّهً یهدون بأمرنا لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون.
و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت میکردند.
و وقتی آیات قبلش را بررسی میکنیم این نکته را به طور صریح استفاده میکنیم که ضمیر «فیهم» به چه کسانی برمیگردد:
و لقد آتینا موسی الکتاب فلا تکن فی مریهٍ من لقائه و جعلناه هدیً لبنی اسرائیل.
کتاب را هدایت برای بنیاسرائیل آوردیم…. بحث بنیاسرائیل است «فیهم» یعنی از این بنیاسرائیل که البته عدهای از بنیاسرائیل هم بودند. آیه دیگری که به این معنا دلالت میکند آیه ۷۳ سوره انبیاست که میفرماید:
و جعلنا هم ائمه یهدون بأمرنا…
قبل از این جمله انبیائی را ذکر میکند که عبارتند از حضرت لوط و حضرت اسحاق و حضرت یعقوب (ع) . در این جا ضمیر «هم» به همه آنها برمیگردد که البته باز از انبیای دیگر هم اجمالاً ذکری به میان میآورد. بحث ما این است که چه کسانی ائمه قرار داده شدند:
و نجیّناه و لوطاً إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین و کلّاً جعلنا صالحین.
از آیه ۵۱ سوره انبیا شروع میکند به بیان سرگذشت حضرت ابراهیم(ع) و مراحلی که برایشان وارد شد سپس تقریباً مسائل رسالت را بیان میکند تا به مسئله افتادن در آتش و نجات از سوزش آن میرسد. پس از آن به حضرت لوط(ع) که در روایات از پیامبران تبلیغی حضرت ابراهیم(ع) معرفی شده است. و در آخر به حضرت اسحاق و حضرت یعقوب (ع) میرسد. حضرت اسحاق از فرزندان حضرت یعقوب و حضرت یعقوب هم نوه حضرت ابراهیم(ع) است. میفرماید ما همه اینها را امام قرار دادیم. چیزی که مهم است توصیفاتی است که خدای متعال برای این امامان بیان فرموده است. در این دو جا میفرماید ما از انبیای بنیاسرائیل امامانی قرار دادیم تا هدایت به امر کنند. خود این بحث لطیف و عمیقی است که اکنون مجال آن نیست.
خلاصه مطلب اینکه تا اینجا نتیجه میگیریم مسئله امامت از دیدگاه قرآن یک حقیقتی جدای از مسئله رسالت است گرچه با هم جمع میشود، و امامت در پرتو رسالت است. حضرت موسی(ع) رسول بوده است. تا کتابی به ایشان داده شود و آن کتاب امام باشد. از این نکته استفاده میکنیم که سمت امامت همان مقتدا شدن در جمیع امور انسان به سوی خدای متعال است.
شخص رسول با دارا شدن چه خصوصیتی امام میشود؟ همچنین بعد از وصول به سمت امامت، مردم چه وظیفهای در قبال ایشان دارند با توجه به این نکته که از قبل هم اطاعتشان واجب بوده است. پس تکلیف مردم نسبت به مقام رسالت در مقایسه با مقام امامت چه تفاوتی دارد؟
قطعاً هر یک از این سمتهایی که خداوند متعال به کسی میدهد باید با یک سری شایستگیهای شخصی همراه باشد. یعنی شخص باید در ارتباط با خدای متعال شایستگیهایی را ابراز کند وگرنه هر کسی قابلیت ارتباط مستقیم با خدای متعال یا ملائکهای که وسائط فیض خداوند هستند را ندارد. لذا هم انبیای الهی و هم رسولان الهی آن شایستگی را در مقام اعتقاد صالح یعنی پذیرش ربوبیّت مطلقه خدای متعال دارند و اینکه در نظام عالم تنها او باید حاکم و قانونگذار باشد. و یکی از ابعاد اعتقادی نبیّ این است که او اولین کسی است که به مسئله نبوتش معتقد است. نمیشود نبی، نبی باشد اما معتقد به نبوت خودش نباشد یا شک در نبوت خودش داشته بشد. همه اینها به توحید برمیگردد و بازگشت آن به شئون ربوبیّت خداوند متعال است. بنابراین اول باید موحّد باشد و از شئون موحّد بودن این است که خدای متعال را ربّ تکوینی عالم و ربّ تشریعی انسان بداند. و این که ربوبیّت تشریعی خدای متعال ـ که در حقیقت اداره کردن انسان است ـ از طریق وسائط انجام میشود. باید به این مسائل اعتقاد داشته باشد، به وسائط فیض الهی یعنی ملائکه ایمان داشته باشد، و اینکه به هر حال کسی باید باشد که این قوانین را در عالم بگیرد. این در مقام اعتقاد بود و اما در مقام عمل هم باید تعبیت بکند و از آن طرف هر مقدار مقام و سمت بیشتر باشد شایستگی فرد هم باید بیشتر باشد، چون انسان فعالیتهای گوناگونی دارد و به وسیله فعالیتهایش دارای سطحی عمیق میشود لذا میتوان گفت رابطه انبیا و درجات انبیا در اثر همین عمیق شدن درکهایشان و تبعیتشان از خداوند متعال است و لذا بعد از آن مراحلی که در مقام رسالت حضرت ابراهیم(ع) گذشت، نسبت به مقام امامت هم این مسئله مطرح است. این حضرت ابراهیم(ع) بود که در امتحانهایش در مواجهه با بتپرستان و ستارهشناسان و خورشیدپرستان و … سپس نمرود و در آن قضیه خرد کردن بتها از خود شایستگیهایی نشان میدهد که در قرآن از او تعبیر به (صالح) شده است: «و کلاً جعلنا صالحین».
قرآن کریم همه این مراحل را در آیه ۱۲۴ سوره بقره مقدمه مقام امامت به حضرت ابراهیم(ع) قرار داده است:
و إذ ابتلی ابراهیم رَبّهُ بکلماتٍ.
و هنگامیکه خدای متعال ابراهیم را به کلماتی امتحان کرد.
معلوم میشود امامت مرحله بالاتری است برای اینکه شخص ارتباط ویژهای با عالم غیب برقرار میکند. این ارتباط ویژه را در سوره سجده آیه ۲۴ بیان میکند:
و جعلنا منهم ائمّه یهدون بأمرنا.
ما عدهای از بنیاسرائیل را امامانی قرار دادیم که اینها به امر ما هدایت میکردند.
هدایت به امر یک هدایت ویژهای است.
آیا رسول هم هدایت به امر دارد؟
رسول تنها با عنوان رسالتش این چنین هدایتی را ندارد. اگرچه با عالم غیب مرتبط است اما این ارتباط هم دارای مراتبی است: در مرتبه اول شخص متصل به عالم غیب میشود ولی مرتبه بالاتر این است که همانطور که عالم غیب در این عالم تصرف میکند و موجودات این عالم را اداره میکند، کسی هم که به هدایت امر رسیده است اینگونه میشود. اصلاً خودش برای رساندن خیرات به انسان واسطه میشود. بنابراین هر کدام از مسائل نبوت و رسالت و امامت یک شأن خاص را بیان میکنند. یک مقام فقط پیام خدا را میرساند، یک مقام اتمام حجت هم میکند و مقام دیگر سمت اداره هم دارد.
امام، نظام وجود انسان، بیان جزئیات مسائل انسان، پیاده کردن قوانین و بالاتر از آن، امر انسانها را به عهده میگیرد و آنها را با افعال اختیاری به کمال واقعیشان میرساند.
اساساً در دیدگاه قرآن کریم موجودات این عالم زمینهای هستند تا خدای متعال به وسیله آنها کمالاتش را در این عالم ظهور دهد نه اینکه تحقق برخی موجودات به وسیله برخی موجودات به وسیله برخی علیّت مستقلّه داشته باشد. آیات ۵۸ تا ۶۵ سوره واقعه مثالهایی را در این رابطه دارد. انسان نسبت به سرنوشت خود نیز اینچنین است. بدین معنا که انسان در تعیین سرنوشت خودش مستقل نبوده بلکه افعال اختیاری و امور دیگری که قبل از افعال اختیاری هستند و عبارتند از همان معتقدات انسان، همه اینها زمینه میشود تا خدای متعال با فراهم آمدن زمینه، انسانهایی را که مراحلی را طی کردند به سعادت برساند؛ در جنبه شقاوت هم همین طور است.
بنابراین امام یک شأن ظاهری دارد که همان بیان جزئیات و پیاده کردن همه قوانین در شئون گوناگون زندگی است، و یک شأن واقعی دارد و آن اینکه امام(ع)، انسانهایی را که او را مقتدا قرار میدهند و از رفتار و گفتار امام تبعیت میکنند، به سعادت میرساند. امام از طرف خداوند واسطه فیض خاص انسان در این عالم میشود. معنای هدایت به امر در حقیقت این است که خدای متعال این انسان را به مرتبهای از قرب خودش میرساند که قابلیت پیدا میکند انسانها را به آن هدف خاصشان برساند. لذا قرآن کریم میفرماید:
یوم ندعو کلّ أناس بإمامهم.
امام نقش رهبری باطنی و ظاهری در وجود انسان را دارد، در حالی که رسول فقط نقش رهبری ظاهری را داراست. و ما از این آیات استفاده میکنیم که «وساطت فیض»، امام را از رسول متمایز میکند.
آیا همان شئون اجتماعی مثل حکومت و ولایت را که امام دارد، رسول هم دارد و فرقی از این نظر بین آنها نیست؟
آن فرقها هم هست لکن یک فرق رسول و امام این است که رسول برای رساندن خبر باید داخل مردم بیاید ولی امام چنین وظیفهای ندارد. فرمودند: «مَثَل امام، مَثَل کعبه است که: یُؤتی و لا یَأتی.»
مردم باید به سوی او بروند و او به سوی مردم نمیآید.
لذا به حسب ظاهر برای حفظ این شئون، امامت بعد از رسالت است. چون انسان در جهت کمالپذیری تنها یک بعد ندارد و برای این ابعاد گوناگون هم نیاز به گیرندگی قوانین از عالم غیب را دارد، و اینکه از لحاظ معنوی نیازمند سیر باطنی است تا مراحل کمال را بپیماید، لذا خدای متعال امام را قرار داده است. لذا میفرماید همین انبیا و رسولان را که بعضی از آنها الوالعزم بودند و حضرت ابراهیم (ع) هم از آنها بود، همینها را امام قرار دادیم:
و جعلناهم ائمهً یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فِعل الخیرات.۸
این آیه سوره انبیا ویژگی خاص و منحصر به فردی از مقام امام را نشان میدهد و آن این که اصلاً کار خیر را به ایشان وحی کردیم. به فرموده علامه طباطبائی(ره)؛ قرآن نمیفرماید به ایشان وحی کردیم که کار خیر کنند، بلکه میفرماید خیرات را به ایشان وحی کردیم؛ یعنی خیرات را به ایشان نشان دادیم و از ملکوت عالم برای آنها پردهبرداری شد. لذا برای حضرت ابراهیم(ع) آمده است که ملکوت آسمانها و زمین را به وی نشان دادیم.
پس تا اینجا معلوم شد که مسئله امامت دو رکن دارد، برخی از این ارکان برای انبیا هم هست لکن برای امام باید به تمام معنا ظهور پیدا کند: «لمّا صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون». امام هم باید به مقام صبر تامّ برسد و هم به مرحله یقین به آیات. سپس در سوره انعام درباره حضرت ابراهیم(ع) بیان میکند که منظور از این یقین همان اشراف به ملکوت است.
وکذلک نُری ابراهیم ملکوت السموات و الأرض ولیکون من الموقنین.۹
و اینگونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقینکنندگان باشد.
بنابراین مسئله امامت هم از جهت شخص مرتبه بالاتری از مقام رسالت است و هم از جهت رابطه مردم با امام یک رابطه خاصتری است. چون میفهمند که در این عالم نیاز به یک الگوی تام دارند؛ هم به حسب ظاهر که مربوط به اعمال فردی و اجتماعی و پیاده کردن قوانین اجتماعی آنهاست، و هم از جهت باطنی برای اینکه تحت رهبری امام باشند تا وقتی یک عمل سیاسی تحت اشراف امام به حق انجام میشود. قرب به حق پیدا کنند که این قرب و رشد وجودی در اثر عمل سیاسی صحیح یا عمل اجتماعی درست انجام میشود و این قرب همان هدایت باطنی و تکامل روحی است که خدای متعال این کمالات را به وسیله وسائط فیض در عالم ظاهر میکند و بالاترین کمال برای انسان هم قرب حقیقی است، همان که میفرماید:
یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السلام.۱۰
خداوند، هر که را ازخوشنودی او پیروی کند، به وسیله آن [کتاب] به راههای سلامت رهنمون میشود.
نباید این آیات را بدون توجه معنا کنیم. کسی که خود تبعیت میکند و هدایت شده است، چگونه هدایت میشود؟ این همان مراتب هدایت است .
هدایت دو جور است؛ یکی نشان دادن را و دیگری بردن به هدف. نشان دادن راه کار انبیا و رسل است، حتی اولوالعزم آنها ولی، رساندن کار امامت است و همان طور که عرض کردیم رفتن به سوی هدف در نهاد و فطرت انسان واقع شده است و اینکه رفتن با یک الگویی باید باشد. خدای متعال هم به اینگونه امور فطری پاسخ مثبت داده است. از اول خلقت هم این مسائل را آورده است منتها چون به حسب ظاهر باید یک قانونی ارائه شود، مسئله نبوت و رسالت نمایش عمومی دارد و اما مسئله رفتن که به وسیله امام است یک مسئله مخفی است.
چگونه میتوان بین نشان دادن راه و رساندن به هدف فرق گذاشت در حالی که سعادت انسانها در گرو عمل اختیاری آنهاست. پس این هدایت به امر چه تفاوت فوقالعادهای با آن راه نشاندادن دارد. به علاوه اینکه حضرتعالی مهمترین ویژگی امام(ع) را هدایت به امر ذکر فرمودید که «یهدون بأمرنا»، این چه ویژگیای است که امام پیدا کرده است، آیا همان تصرف در نفس انسانهاست یا ویژگی دیگری است؟
اختیار و انتخاب انسان در همه مراحل ثابت است. تا وقتی انسان در این عالم است، اختیار از او جدا نمیشود و یا به تعبیری ما مجبوریم که مختار باشیم، و اصلاً همین مایه کمال و امتیاز انسان است. هدایت باطنی امام هم مانع اختیار نمیشود. مثلاً کسی که صداقت و راستگویی را انتخاب کرده است طبق دستور رسول و تأکید و تبیین امام آن را انجام میدهد و بدین وسیله نفسش را آماده میکند تا به یکی از مراحل کمال انسانی برسد. رساندن این نفس به آن مرحله کمالی، کار امام است که البته بعد از انتخاب میباشد. حتی حیطه کار امام فراتر از اینهاست. به عنوان مثال قرآن کریم میفرماید، شما دانه را در دل زمین میاندازید و وظیفه دارید زمین، آب، هوای و نور مناسب را برای این دانه درخت فراهم کنید، اما شما درخت را ایجاد نمیکنید؛ کار شما فراهم کردن زمینههاست. ما هستیم که آن حقیقت را به این دانه میدهیم. این دانه، درخت بالقوه است؛ یعنی آن قوای نباتی در او هست که ممکن است درخت بالفعل بشود و ممکن هم هست نشود. اما اگر درخت شد معلوم میشود عنایت الهی بوده است و این فعل خداوند متعال است.
امور وجودی که از کتم عدم ظاهر میشوند و حقیقت هستی اشیا هستند باید از عالم غیب محقق شود و گرنه موجودات زمینهها را فراهم میکنند. و البته ظهور این امور از عالم غیبت نیاز به وسائط فیض دارد. خدای متعال مدبّرات امر را از همین جهت قرار داده است.
امام(ع) آن حلقه واسطه بین خداوند متعال و انسان است تا بعد از اینکه انسان به حق برخورد و آن را پذیرفت و به آن عمل کرد و قابلیت پیدا کرد آن وقت او را به کمال نهایی برساند. کسی که اولین رساننده به کمال نهایی است خود خدای متعال است؛ لکن از طریق وسائل. بنابراین اختیار انسان از بین نمیرود لذا ممکن است نعوذ بالله کسی یک عمر کار خوب کند ولی یک دفعه برگردد و مجرای اختیارش عوض شود و یا مدتی کار بد کند ولی یک مرتبه برگردد. تا مدتی که کار بد میکرده تأثیرات سوء در نفس گذاشته است منتها بازگشتن زمینه ظهور آثار نیک را در او فراهم میکند. از اینجا کار هدایتی خاصّ امام شروع میشود. همان طور که خدای متعال فرمود، کسی که توبه کند ما زنگار گناه را از دلش میزداییم. این همان هدایت خاص الهی است. خاصیت توبه این است که وقتی من زمینه را آماده میکنم تازه خداوند توبه میکند. این توبه خدا یعنی زدودن اثر گناه که همان تکامل بخشیدن است. این امر به واسطه وسائط فیض خداوند انجام میشود و امام در نظام تشریعی عالم این وساطت را دارد.
با توجه به کلمه «امر» آیا این بحث مربوط به «أولو الأمر» هم میشود؟
بله، در قرآن کریم «امر» به معانی گوناگونی آمده است باید سیاق آیات را ملاحظه کرد؛ چون در اینجا مسئله هدایت به امر است یک معنای دیگری است، غیر از آن مسائل ظاهری.
آیا رسول مکرم اسلام(ص) هم مانند پیامبران دیگر بودند که بعداً شأن امامت را پیدا کردند، و یا اینکه از همان زمان بعثتشان به رسالت، امام هم بودند؟
این را باید از روایات استفاده کنیم. وقتی از طریق بعضی از آیات اثبات شد که شأن رسولاکرم(ص) اشرف از همه انبیا است آنگاه به وسیله روایات میتوان این مطلب را استفاده کرد که ایشان همزمان با مسئله رسالت، مسئله امامت را نیز داشتند که البته بحث مفصلی دارد و بعداً به آن اشاره خواهیم کرد.
آیا در فاصله بین حضرت عیسی(ع) و بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص)، پیامبری بوده است؟
طبق برخی روایات احتمال میرود بعضی از اجداد پیامبر اکرم(ص) مثل حضرت عبدالمطلب و هاشم از انبیا باشند.
آیا شریعت حضرت عیسی(ع) را تبلیغ میفرمودند؟
اگر شرایط حضرت عیسی(ع) باقی بوده باشد باید همان شریعت را تبلیغ میکردند در حالی که چون شریعت تحریف شده بود، ظاهراً از صحنه کنار رفته بودند.
با تشکر از این که در این گفتوگو شرکت نمودید.
پینوشتها:
۱. سوره توبه (۹)، آیه ۱۲.
۲. سوره اسراء (۱۷)، آیه ۷۱.
۳. سوره احقاف (۴۶)، آیه ۱۲.
۴. سوره انعام (۶)، آیه ۹.
۵. سوره احزاب (۳۳)، آیه ۸.
۶. سوره نساء (۴)، آیه ۱۶۵.
۷. سوره احقاف (۴۶)، آیه ۳۵.
۸. سوره انبیا (۲۱)، آیه ۷۳.
۹. سوره انعام (۶)، آیه ۷۵.
۱۰. سوره مائده (۵)، آیه ۱۶.
ماهنامه موعود شماره ۷۰