رضا هلال
مترجم: قبس زعفرانى
اشاره:
در قسمت قبلى این مقاله چگونگى نفوذ افکار و اندیشههاى یهود در مسیحیت و شکلگیرى مسیحیت یهودى و نقشى که جنبش اصلاحطلبان پروتستان در این زمینه داشت بررسى شد. در این قسمت ادامه همین بحث را پى مىگیریم.
پس از جدایى »هنرى هشتم« پادشاه انگلستان از کلیساى رم، جنبش اصلاحطلبان پروتستان سراسر بریتانیا را فرا گرفت و با فرمانى که شاه در سال ۱۵۳۸م. صادر کرد، علاوه بر اینکه این آئین در انگلستان رسمیت یافت، به تمام کلیساها نیز دستور داد، سخنان و سفارشات کاهنانه پیرامون کتابمقدس را پایان دهند تا هنرى هشتم جاى پاپ رم را بگیرد و بالاترین مقام در کلیساى انگلستان شود و بدین وسیله محیط و بستر مناسب را براى انتشار مسیحیت یهودى فراهم سازد.
»باربارا توخمن« در کتاب خویش با عنوان کتاب مقدس و شمشیر مىگوید:
پادشاه انگلستان هنگامى که در سال ۱۵۳۸، دستور ترجمه تورات به زبان انگلیسى و چاپ و نشر آن را داد، در واقع فرصت مطالعه تورات را به همه بخشید و بدین وسیله، تاریخ، آداب، رسوم و قوانین یهودیت را وارد انگلستان نمود تا بخشى از فرهنگ این کشور را تشکیل دهد و تأثیر بسیار زیادى طى سه قرن پس از آن بر این فرهنگ بگذارد. پس از آن، بر تورات ترجمه شده نام تورات ملى انگلستان نهاده شد و بیش از هر کتاب دیگرى بر روح زندگى انگلیسیها تأثیر گذاشت. این باعث شد تا داستانهاى تاریخ یهود، ماده اصلى فرهنگ انگلستان و شناخت تاریخ این کشور شود.
توخمن نتیجه مىگیرد:
حکایتها و داستانهاى عهد قدیم، هر روز بیش از روز پیش بر عقل و تفکر پروتستانتیسم تأثیر گذاشت، بهاندازهاى که مؤمنان آنقدر این کتاب را خواندند که تمام مطالب آن را حفظ کردند، براى آنها مسیح »یسوع ناصرى« دیگر مسیح پسر مریم نبود، بلکه او فقط پیامبرى بود، در زمره پیامبران یهود.
این مورخ یهودى (توخمن) از این موضوع به نام »غارت عبرانى« یاد مىکند، همچنین در جاى دیگر، آن را لکهدار شدن عهد قدیم مىنامد.
اما یورش و حمله عبرانى به مسیحیت، در زمان انقلاب »پیورتانىها« که در قرن هفدهم در انگلستان بهوقوع پیوست، به اوج خود رسید.
پیورتانیسم که خود را کالونیسم به شمار مىآورد، افراطىترین و تندروترین شکل پروتستانتیسم بود. به همین دلیل در بزرگداشت کتاب مقدس مبالغه بسیار نمود و با توجه به تعالیم و آموزههاى کالوین عهد قدیم را در رأس کتابهاى مقدس و مذهبى قرار داد. پیورتانىها در عهد قدیم »نمونه آسمانى و ملکوتى حکومت مردمى و دلیل آشکار و واضح پیروى بشریت از قوانین را یافتند، قوانینى که اگر از آن تخطى مىکردند، مجازات آنى و عیان بود«… پیورتانىها به این اکتفا نکردند، بلکه از دولت خواستند، تورات را به عنوان قانون اساسى انگلستان اعلام کند و به رسمیت بشناسد. آنها آداب و رسوم یهودیت را جایگزین اصول مسیحیت نمودند. برخى از آنها اعتقاد داشتند، یهودیت تنها زبان نماز و تلاوت کتابمقدس است و هنگام غسل تعمید کودکان در کلیساها به جاى استفاده از نام قدیسان مسیحى، از نامهاى عبرى استفاده کردند و روز عید قیامت حضرت مسیح به روز شنبه یهودیان تغییر یافت.
طبیعى بود، این حمله عبرانى به مسیحیت پروتستان منجر به ظهور جنبش مسیحیت صهیونیستى شود، جنبشى که بر پیشگوییهاى عهد قدیم در بازگشت یهودیان به فلسطین تکیه مىکرد.
در نیمه سال ۱۶۰۰م. پروتستانها شروع به انعقاد قراردادهایى نمودند که عنوان مىکرد، تمام یهودیان مىبایست اروپا را به قصد فلسطین ترک کنند و »اولیور کرومویل« که خود را مسئول کامنولث۱ بریتانیا – که به تازگى تأسیس شده بود – مىدانست، اعلام کرد، حضور و وجود یهودیان در فلسطین زمینه دومین ظهور مسیح را فراهم مىکند.
در سال ۱۶۲۱، کتاب »هنرى فنش« منتشر شد. این کتاب برهانى قانونى در عصر خود به شمار مىآمد. فنش در کتاب خویش تحت عنوان رستاخیز بزرگ جهان یا بازگشت یهود و به همراه ایشان تمام ملل و مملکتهاى روى زمین به دین مسیح، قاطعانه تفسیر مجازى قدیس آگوستین از پیشگوییهاى تورات پیرامون بازگشت یهود به اسراییل را رد کرد. او در این تفسیر گفته بود، یهود باید به اسراییل معنوى و روحى یا کلیساى مسیح و نه سرزمین اسراییل بازگردند.
در این کتاب آمده است:
نام اسراییل، یهودا، صهیون و اورشلیم در کتاب مقدس ذکر شده است، روحالقدس به معناى اسراییل معنوى یا کلیساى خدا که از مسیحیان و یهودیان یا هر دو آنها تشکیل مىشود، نیست، بلکه منظور اسراییل است که از تیره یعقوب نشأت گرفت… همین مسئله بر بازگشت ایشان به سرزمین و اصول و قوانین قدیمى و پیروزى ایشان بر دشمنانشان نیز منطبق است… آنها کلیساى با شکوه را در خود سرزمین یهودا بر پا خواهند داشت… این تعبیرات و گفتهها، دروغ یا سخنان خداوند نیست، بلکه همه اینها کردار و گفتار یهود است.
در سال ۱۶۴۹م. دو انگلیسى پیورتانیست به نامهاى »جوانا« و »انزرکارتزایت« که در آمستردام زندگى مىکردند، از دولت بریتانیا طلب بخشش کردند، در نامه ایندوپیورتانیست آمده بود:
باشد که ملت انگلستان و ساکنان سرزمینهاى همداستان با ما، اولین کسانى باشند که پسران، دختران و فرزندان اسراییل را سوار بر کشتیهاى خویش مىنمایند تا به سرزمینى که اجدادشان، ابراهیم، اسحاق و یعقوب، آن را به ایشان وعده داده بود، ببرند، تا میراث ابدى ایشان باشد.
با آغاز قرن هفده این اعتقاد در میان روحانیون پروتستان – به ویژه در انگلستان و اسکاتلند و آلمان و هلند – بهوجود آمد که حوادث رؤیاى بزرگ، میان سالهاى ۱۶۶۰ تا ۱۶۶۵م. آغاز خواهد شد. آنها پس از تحقیق و بررسى ملاحظه کرده بودند، آن حوادث، ۱۲۶۰ سال پس از سقوط امپراتورى روم (در سال ۴۰۰ میلادى) به وقوع خواهد پیوست و تاریخ بشرى به فرجام و نهایت خود مىرسد. بنابراین وظیفه دولتهاى مسیحى این است که خود را براى آن حوادث عظیم و بزرگ آماده کنند. همانگونه که یاران و پیروان عقاید مردمى، حوادثى را که پیرامون ایشان بهوقوع مىپیوست با پیشگوییهاى تورات مرتبط دانستند. نزد این افراد، حوادثى که هنگام اصلاحات مذهبى در شمال اروپا به وقوع پیوست، مانند شکست ارماد، موفقیت شورش آلمانیها، پیروزیهاى پروتستانها به ویژه پیروزى پادشاه سوئد »گوستاوآدلف« در جنگ سىساله و اتحاد اسکاتلند و انگلستان همه، حوادث قبل از فرجام تاریخ بودند.
تمام مسائل یاد شده، باعث بازگردانده شدن اعتبار و حیثیت یهود شد؛ چون این اعتقاد وجود داشت که آنان نقشى مهم و اصلى در برنامه خداوند براى فرجام تاریخ ایفا مىکنند.
بدین ترتیب، انگلستان که تا آن زمان، اجازه نداده بود، وجود قانونى یهود در آنجا به ثبت برسد، یکباره خود را اسراییل جدید به شمار آورد و بسیارى از رهبران پیورتانیست، وظیفه مقدس بازگرداندن یهود به سرزمین خویش و رهبرى و هدایت ایشان براى درآمدن به آیین پاک مسیحیت را به جاى مسیحیت دروغینى که کلیساهاى روم آن ترویج مىکردند، برعهده انگلستان گذاشتند.
دیگر کشورهاى اروپایى نیز، پیروزیهاى خویش را بخشى از برنامه الهى براى فرجام تاریخ بشرى تلقى کردند و اعتقاد داشتند، حوادث بهوقوع پیوسته، گامهایى به سوى هزاره و دومین ظهور مسیح است.
یاران و پیروان عقاید مردمى در فرانسه، اقدام به بازگرداندن یهود به فرانسه و مسیحى نمودن آنها کردند، تا پادشاه فرانسه آنها را به اورشلیم هدایت و سپس مسیح ظهور کند تا از آنجا (اورشلیم) بر جهان حکومت نماید و به همراه مسیح، پادشاه فرانسه نیز به عنوان جانشین او بر عرش حضور داشته باشد.
اما نسخه پرتغالى سناریوى عقاید مردمى که »آنتونیو دىویرا«ى یسوعى آن را نوشت، عنوان مىکرد، یهود به پرتغال باز خواهند گشت؛ مسیح براى اصلاح ایشان آنها را به پرتغال باز خواهد گرداند و پس از آن، آنها را به سرزمین مقدس مىبرد!
اینگونه بود که دیدگاه مسیحایى »دومین ظهور مسیح« و هزاره (هزار سال) خوشبختى، بخشى از تصورات و دیدگاههاى ملل اروپایى نسبت به خویش و سرنوشتشان شد. به هر روى در هر سرنوشتى که براى اروپائیان در نظر گرفته شده بود، یهودیان (به آیین مسیحیت درآمده یا در نیامده) نقشى حیاتى و مهم در برنامه خداوند براى فرجام تاریخ بشرى و آغاز تاریخ الهى با ظهور مسیح داشتند.
اعتقاد به مسیحا و هزاره باعث افزایش رجوع و بازگشت به تعالیم و آموزههاى یهودیت شد، بهویژه دیدگاه »قبالیّه« در فهم رسالت الهى و تحقق این موضوع که فرجام جهان نزدیک است، کمک بسیارى کرد.
در این چارچوب، عجیب نیست که مسیحیت یهودى و یهودیت مسیحى به عنوان یک نظریه و تجربه عرضه شود.
بنابراین مسیحیان توقعات و انتظارات خویش را با توقعات و انتظارات یهود مرتبط ساختند، بهویژه با انتشار پیشگوییهاى ظهور مسیح در سال ۱۶۴۸م. و سپس سال ۱۶۶۶م. که از محاسبات قبالیه یهود گرفته شده بود.
روحانیون مسیحى نیز به کتب و متون یهودى مراجعه کردند تا به دقت بدانند، وقتى مسیح به عنوان رهبر سیاسى بازمىگردد، چه اتفاقاتى بهوقوع مىپیوندد؛ چرا که یهود چشم انتظار مسیح سیاسى بوده و هستند. همچنین مسیحیان تلاش کردند، از یهودیان بفهمند، هیکل به چه شکلى بوده است تا دوباره آن را همانگونه بنا نمایند.
در این میان مسیحیان پروتستانى به غور و تفحص در تعالیم و آموزههاى عهد قدیم پرداختند، بهاندازهاى که آنها را گاهى به دلیل اعتقاداتشان و گاهى به دلیل جرح و تعدیل شعائر و آداب و رسوم مذهبى یهودیت و سازگار نمودن آنها با مسیحیت، »یهودى شدگان« توصیف و نامگذارى مىکردند. برخى از این یهودىشدگان اقدام به وارد ساختن اشکال و تصاویر آیین یهودیت در مسیحیت یا اصلاح اعتقادات و باورهاى مسیحى نمودند تا با آیین یهودیت سازگار باشد، اعتقاداتى از قبیل الوهیت مسیح یا عقیده تثلیث یا نهاد و سرشت خداوند.
در این میان برخى از مبلغان مسیحیت یهودى از خود یهودیان بودند و از بارزترین و مهمترین مبلغان یهودىالاصل مسیحیت یهودى در قرن هفدهم، »منسىبناسراییل« بزرگ خاخامان آمستردام بود. او با زیرکى و تیزهوشى توانست، کتاب خویش به نام آرزوى اسراییل را با مسیحیت پیورتانیسم انگلستان و مسیحیت یهود درآمیزد و تفکر لاهوتى را با سیاست عملى مرتبط سازد. »منسى« همچنین دیدگاههاى پیورتانیسم پیرامون فرجام تاریخ را با ظهور مسیح و دیدگاههاى یهودىاش پیوند داد. سپس به ترویج اجازه بازگشت یهود به انگلستان پرداخت و آن را گامى به سوى سیاست متخذه انگلستان در اسکان نهایى یهود در فلسطین عنوان کرد. کتاب آرزوى اسراییل با استقبال گسترده و وسیعى جهت بازگرداندن یهود به انگلستان و پس از آن به فلسطین مواجه شد. همچنین ترجمه انگلیسى کتاب نیز با استقبال فراوان روبهرو گردید و قبل از اینکه منسى در سال ۱۶۵۵م. پاى به انگلستان بگذارد، سه مرتبه تجدید چاپ شد. منسى تأثیر بسیار بزرگى بر »اولیور کرومویل«، به عنوان رئیس کومنولث پیورتانى (۱۶۵۸-۱۶۴۹) گذاشت و این تأثیر با موافقت ورود یهود به انگلستان به عنوان آغاز بازگشت ایشان به فلسطین کاملاً آشکار است.
انتشار عقیده »هزاره« و »بازگشت مسیح« در اقیانوس حوادث قرن هفدهم، باعث به قدرت رسیدن جناح مسیحیت یهودى و در نهایت قدرت یافتن ایده برانگیختگى اسراییل در میان فلاسفه و ادباى اروپا طى دو قرن هفدهم و هجدهم شد.
»جان لاک« واضع نظریه لیبرالیسم در کتاب خویش با عنوان تعلیقاتى برنامههاى قدیس پولس مىگوید:
خداوند مىتواند یهود را در یک سرزمین گرد آورد… و آنها را در اوضاع و احوال درخشانى در کشورشان قرار دهد.
»اسحاق نیوتن«، کاشف قانون جاذبه در کتاب خویش به نام ملاحظاتى پیرامون پیشگوییهاى دانیال و رؤیاى قدیس یوحنا – که پنج سال پس از مرگش منتشر شد – مىگوید:
یهود به وطن خویش باز خواهند گشت… نمىدانم، اینکار چگونه صورت خواهد گرفت، بهتر است آن را به زمان بسپاریم، تا خود آن را تفسیر کند.
او پا را از این هم فراتر گذاشت و سعى کرد، جدول زمانبندى شدهاى براى حوادثى که منجر به بازگشت یهود مىشود، وضع کند و انتظار داشت، نیرویى زمینى دخالت کند و یهودیان پراکنده را بازگرداند.
»ژوزف پرستلى« شیمیدانى که اکسیژن را کشف کرد، به شدت به رسالت ملت یهودى – مسیحى ایمان داشت. او متقاعد شده بود که یهودیت و مسیحیت همدیگر را تکمیل مىکنند. به همین دلیل از یهودیان خواست، اعتراف کنند، یسوع همان مسیح منتظَر است و آنها را اینگونه مورد خطاب قرار داد:
او درخواست کرد، خداى آسمان، خداى ابراهیم، اسحاق و یعقوب که ما مسیحیان او را مىپرستیم، بسان شما که او را مىپرستید، حد و اندازهاى براى زحمات و رنجهاى شما قایل شود و شما را در یک جا گرد آورد، اى معروف ملت روى زمین!
ژان ژاک روسو« فیلسوف قرارداد اجتماعى در کتاب خویش امیل، در سال ۱۷۶۲م. آورده است:
ما به هیچ عنوان پى به انگیزههاى درونى یهود نمىبریم، مگر اینکه ایشان دولتى آزاد و مدارس و دانشگاههایى براى خود داشته باشند«.
»بلیز پاسکال« نوشت که:
اسراییل همان بشارت دهنده سمبلیک مسیح موعود است او احترام شدید خویش نسبت به موفقیتها و دستاوردهاى اولین امت روى زمین، یهود و تمسک و التزام راستین خویش به دین ایشان را ابراز داشت.
»امانوئل کانت« یهودیان را »فلسطینىهایى که میان ما زندگى مىکند« توصیف کرد. به این ترتیب یهودیت مسیحى درون ادبیات قرن هجدهم و نوزدهم نفوذ کرد.
»جان میلتون« در قصیده مشهورش »بهشت بازگردانده شده« از بازگرداندن اسراییل سخن گفت:
شاید خداوند، که زمان مناسب را خوب مىداند، نوادگان ابراهیم را به یاد خواهد آورد و آنها را پشیمان و درستکار باز خواهد گرداند و همانگونه که دریاى سرخ و رود اردن را وقتى پدرانشان به سرزمین موعود بازمىگشتند، شکافت، براى آنها نیز که سریع و شتابان به وطنشان باز مىگردند، دریا را بشکافد… من آنها را به عنایت و توجه خدا و زمانى که انتخاب مىکند، ترک مىکنم.
»الکساندر پاپ« یکى از شاعران مسیحى در قصیده خویش به نام »مسیح« از مملکت بازگردانده شده در فلسطین و از اورشلیم جدید که یهودیان بازگشته از تبعید در آن ساکن مىشوند، سخن مىگوید.
با نزدیک شدن پایان دهه هجدهم، »ویلیام بلیک« یکى دیگر از شعرا با چنین ابیاتى یهود را مورد خطاب قرار داد:
انگلستان بیدار شو… بیدار شو، بیدار شو. خواهرت اورشلیم تو را صدا مىزند؛ چرا این مؤمنان بهسان مردگان مىمیرند و از درهاى تو فاصله مىگیرند.
»گوت هولدلسنگ« شاعر آلمانى داستان ناتانحکیم را در سال ۱۷۷۹م. به رشته تحریر درآورد، حوادث داستان در اورشلیم موطن و زادگاه قهرمان داستان ناتان یهودى در دوره حمله سوم صلیبیها در قرن دوازدهم اتفاق مىافتد و نویسنده از »صلاح الدین ایوبى« تصویر حاکم مسلمان سنگدل و احمقى ارائه مىدهد که قدس را امتحان کرده و در تمام داستان قدر و منزلت ناتان، یهودى حکیم بالا برده شده است.
اما »لرد بایرون« مجموعه اشعار خویش را در سال ۱۸۱۵م. به نام »ترانههاى عبرى« نوشت و در ابتداى مشهورترین قصایدش »به خاطر اینها مىگریم« را سرود:
اى قبیله آواره و سرگردان، اى قبیلهاى که سینهات شرحه، شرحه شده است… چگونه مستقر خواهى شد و راحتى و آسایش را لمس مىکنى؟
کبوتر وحشى از آن خود لانه دارد، روباه نیز براى خود لانهاى دارد. انسانها نیز هر یک وطنى دارند… اما اسراییل جز قبر هیچ چیز ندارد.
و »رابرت براوننگ« در قصیده خویش تحت عنوان »روز صلیب مقدس« که آن را در سال ۱۸۵۵م. نوشت، به افکار و اندیشههاى یهودیت بیش از هر چیز دیگر اشاره مىکند و مىگوید:
خداوند یعقوب را رحمت خواهد کرد
و اسراییل را در دست پیروان خود خواهد دید
هنگامى که یهودا، اورشلیم را مىبیند
بیگانگان به آنها ملحق خواهند شد
و مسیحیان به آن یعقوب چنگ خواهند زد.
پیامبر این چنین گفت و پیامبران نیز چنین اعتقادى دارند.
»جورج الیوت« در سال ۱۸۷۴ روایت دانیالدیروندا را به رشته تحریر درآورد، که در آن زمان بیانگر اوج حضور و تأثیر مسیحیت صهیونیستى در ادبیات اروپا و پذیرش مبادى و اصولى است که یهودیان مسیحى به عنوان دومین قدم جهت بازگشت به فلسطین باید آنها را مىپذیرفتند.
»الیوت« پروتستانى پیورتانیست بود که با جنبش »اوانجیلیسم« همعصر و همدوره بود و در گردهماییها و نشستهاى یهودیان در معبدهایشان حضور مىیافت. در یکى از همین نشستها بود که با »موسى هس« یهودى صهیونیست و نویسنده کتاب معروف روم و قدس در سال ۱۸۶۲ دیدار کرد.
داستان پیرامون رستاخیز قوم یهود بود، آنگونه که شخصیت مردخاى یهودى در داستان از آن تعبیر مىکند:
ملت پراکنده شده ما در سراسر جهان به سرزمین و دولت چشم دوخته است، تا در رشد و تعالى حیات ملى – قومى آن سهیم گردد، بهگونهاى که بازتاب آن میان ملل شرق و غرب طنین افکن شود، ملیتى که بذر نام و موهبت نژاد ما را خواهد کاشت تا وسیلهاى براى گفتوگو و تفاهم باشد، همانگونه که در گذشته بود.
و به درستى که مسیحیت یهودیت »صهیونیستى« با پایان قرن هجدهم تبدیل به مکتب و جناحى قدرتمند در ادبیات غرب شد، اما از آن تاریخ، از میدان لاهوت و فلسفه و ادبیات و نمادها وارد میدان سیاست شد.
»ناپلئون بناپارت« اولین دولتمردى بود که ۱۸ سال قبل از وعده »بالفور«، پیشنهاد تأسیس دولتى یهودى در فلسطین را ارائه داد. او وقتى در سوریه خود را براى حمله بزرگاش به شرق آماده مىکرد، اعلاعیهاى منتشر نمود و در آن از یهود خواست براى برپایى دوباره مملکت قدیمى قدس زیر پرچمش بجنگند:
از ناپلئون بالاترین فرمانده به نیروهاى مسلح جمهورى فرانسه در آفریقا و آسیا و به وارثان مشروع فلسطین.
اى اسراییلیها، اى ملت بىهمتا که هیچیک از قدرتهاى سرکش و طغیانگر نتوانست، نام و موجودیت قومىتان را از شما سلب کند و فقط توانست سرزمین اجدادیتان را از شما بگیرد.
ناظران بیدار و بىطرف سرنوشت ملل، اگر چه مواهب پیامبرانى مانند اشعیا و یوییل را ندارند، اما پیشگوییهاى این پیامبران را با ایمان والایشان دریافتند… آنها دریافتند که آزادگان خداوند هستند… »به صهیون، سرود خوان باز خواهند گشت و با تملک میراثشان سرور و شادى زاده خواهد شد، بىآنکه باعث آزار و اذیت یا رنجیدگى دیگران شوند، شادى در جان و روح آنها همیشه خواهد بود«2.
»بنابراین، اى پرستیدهشدگان، با شادى و سرور بهپاخیزید، این جنگى است که تاریخ بهسان آن را ندیده است و آغاز کننده آن امتى است که به این جنگ به عنوان دفاع از خویش نگاه مىکند؛ چرا که دشمنانش سرزمینش را که از آبا و اجدادش آن را به ارث برده است، غنیمتى شمردند که برحسب امیال و هوى و هوسهایشان مىبایست میان ایشان تقسیم شود[…]فرانسه در این لحظه میراث اسراییل را به شما تقدیم مىکند.
ارتشم که عنایت و توجه الهى با آن همراه است و عدالت آن را رهبرى مىکند و پیروزى همراه اوست، قدس را مقر فرماندهى من ساخت[…]اى وارثان مشروع فلسطین!
اى امتى که با انسانها و سرزمینها تجارت نمىکند، بسان کسانى که آبا و اجدادشان را به تمام ملل فروختند۳، شما را دعوت مىکند، نه براى استیلا بر میراثتان، بلکه شما را براى گرفتن آنچه که از شما گرفته شده و حفظ و مصون نگهداشتن آن از دست غارتگران دعوت مىکند…
بشتابید!! این همان لحظه مناسب است، که هزاران سال دیگر تکرار نمىشود، بشتاید تا حقوقى را که هزاران سال پیش از شما گرفته شده باز ستانید، که آن موجودیت سیاسى شماست، شما که به عنوان ملتى میان سایر ملل زندگى مىکنید، این حق طبیعى و محرز شماست که یهوه را مطابق عقایدتان آشکارا و تا ابد بپرستید، بشتابید.۴
× × ×
اعلامیه ناپلئون به مثابه اعتراف بینالمللى و به رسمیت شناختن موجودیت قومى یهود و حق ایشان در وطن قومى خویش در فلسطین بود. ناپلئون بدین وسیله و تقریباً بیش از یک قرن قبل از اعلامیه بالفور، گوى سبقت را از او ربود.
در اعلامیه اشاراتى به اشعیا و یوییل ملاحظه مىشود و این تعبیرى از مسیحیت – یهودیت صهیونیستى است. اما هدف اعلامیه در پایان پیوستن یهود به ارتش ناپلئون طى حمله ناپلئون به شام (بهار ۱۷۹۹) بود. علىرغم اینکه مضمون اعلامیه با مفهوم رومانتیک ملىگرایى مطابقت داشت، اما بیانگر توجه سیاسى – فردى ناپلئون جهت سوء استفاده از یهود در طرحهاى استعمارىاش بود.
اما شکست ناپلئون در عکا (مه ۱۷۹۹) و عقبنشینى او از فلسطین به مصر، بر رویاى سیاسى – صهیونیستىاش فائق آمد.
بهنظر مىرسد، احیاى مسیحیت صهیونیستى در فرانسه پس از ناپلئون، به زمان امپراتورى ناپلئون سوم (۱۸۵۲-۱۸۷۰م.) بازگردد و نماینده اصلى این مکتب »ارنست لاهاران« منشى ویژه ناپلئون سوم بود.
در سال ۱۸۶۰م. لاهاران کتابى تحت عنوان مسئله شرقى یهودیت: امپراتورى مصر و عربى و احیاى قومى یهودیت را نوشت و در آن با تحسینى بسیار از ملت یهود سخن گفت که: راهى اصلى و مهم و راههاى جانبى دیگرى براى تمدن اروپا باز کرد، که در غیر اینصورت امکان نجات دادن تمدن خاورمیانه که ادعا مىکرد از سوى تمدن اروپا تحت فشار است، ممکن نبود. بنابراین وظیفه تمام کشورهاى اروپایى بود که به جدا شدن فلسطین از امپراتورى عثمانى و دادن آن به یهود کمک کنند«.
اما دعوت لاهاران پس از اعلامیه بناپارت مطرح شده بود، بنابراین انتظار نتایج سیاسى از آن نمىرفت. اگر چه مسیحیت یهودیت »صهیونیستى« فرانسه از زمان بناپارت، تعصب و غیرت مسیحیت صهیونیستى بریتانیا را برانگیخته بود که سهم آن (مسیحیت صهیونیستى بریتانیا) به واقعیت مبدل ساختن رویاى صهیونیستى وطن قومى یهود در فلسطین بود.
انگلستان تا پایان دوره ملکه ویکتوریا (۱۸۳۷-۱۹۰۰م.) شاهد بیدارى و رشد مکتب اوانجیلى پیورتانیست، »به یهودیت درآمدگان« بود و از جمله مهمترین مسیحیان صهیونیست آن زمان مىتوان به »لرد ارل شافتسبرى« هفتم، سرور بشارتدهندگان، اشاره کرد.
در سال ۱۸۳۹م. »لرد شافتسبرى« تمام یهود را براى مهاجرت به فلسطین تحریک و تشویق کرد و در مقالهاى که تحت عنوان »دولت وافقهاى آینده مقابل یهود« از او منتشر شد، توجه خویش به نژاد عبرى و مخالفت با ایده حل و جذب یهود را ابراز داشت. چون معتقد بود، یه٠
پىنوشتها:
.Common wealth .1
2 . اشعیا ۱۰:۳۵.
3 . یوئیل: ۶:۳.
4 . یوئیل ۲۱:۳
موعود شماره 42