آغاز امامت خاتم الاوصیا(ع)
مهدی خلیلیان
تنهای تنها نشسته است؛ در پستوی خانه در سوگ پدر … شیونها، نشان از شهادت دارند. دوست و دشمن آمدهاند. فرصت تماشای پیکر پاک پدر را از چشمانی معصوم میستانند و برای بدرقهای غریبانه تا مسجد شهر میکشانند. دشمنان، خرسند بودند و دوستان، ناامید؛ که آوای غلامی نیک سیرت، آنان را نوید دیدار بخشید. خوبان باز میگردند. با دیدن کودک، سر به سجده مینهند و با او ـ تا همیشه ـ دست بیعت میدهند…
آری، خورشید دین، هرگز غروب نمیکند.
بیعت با بیداری
بیعت با خورشید، بیعت با بیداری است؛ از آنگاه که نگین کعبه، در حضور خورشید رسالت و مرادش، تمام مظلومیت را در چشمهایش به نظاره نشست و چون بستگان او را عهدشکن یافت، به یاریاش شتافت. او کسی جز «علی» نبود، که نخستین سرود بیعت را در ده سالگی سرود و همواره پایبند پیمانش بود.
هشت سال بعد، هشت تن از مسافران مکه، ندای نیکی و رستگاری را از زبان محمد(ص) نیوشیدند و بیعت مولود کعبه را استمرار بخشیدند… سالها بعد، دوازده سیاهپوش در سحرگاهان صحرای «منا» پیرامون آفتاب فروزان رسالت گرد آمدند و بیعتی دیگر، که: به آفریدگار، شرک نورزند و حق زندگی را از فرزندانشان نستانند… و بیعت به «غدیر» رسید؛ در کنار برکهای به وسعت دریا، با مولا.
و ما، اما چرا سکوت کردهایم، چرا نشستهایم؟ چرا عهدمان را گسستهایم؟ دستهای سبز و مهربان خورشید، از پشت ابرها، ما را به سوی خود فرا میخواند!
دیوارهای فاصله را برداریم تا بهار، زودتر برسد
«ربیع» مجال و انگیزهای دیگر برای عاشقانه ماندن است؛ بهار در بهار، که با بهار طبیعت نیز همراه است. خداوند، به برکت وجود او، همگان را آفرید. اگر او نبود، هیچ کس نبود و هیچ چیز در دنیا، قرار نمییافت.
و ما باید در ربیع، بهاری شویم. دستها را برآریم و دل به موعود (عج) بسپاریم که بیعت حضرتش بر گردن ماست. این شیوه بندگان است به اربابان!
«دعای عهد» را در سالروز شکفتن امامتش و غدیر انتظار، دست در دست یک دیگر ـ در مدارس، دانشگاهها، حوزههای علمیه و … ـ نثارش سازیم. پنجرهها را بگشاییم. زنگها را بنوازیم و ایمان بیاوریم اگر خویشتن خویش را بیاراییم، خورشید پنهان، ظاهر خواهد گشت؛ وگرنَه، هرگز در انتظار گشایش نباشیم؛ که شیخ بزرگوار: مفید(ره) فرمود: «حضور آشکار آن حضرت(عج) مانع دارد و مانع، ما هستیم!»
ربیع، فرصت خوبی است برای برداشتن حجابها و کوتاه کردن دیوارهای فاصله … تا بهار، زودتر بیاید.
مدهوش صبح «صادق»یم
فاطره ذبیحزاده
سپیده صبح صادق، دمیده از سمت اشراق مدینه! لعل لب فرشتگان، مترنم از نوای خوش بشارت است؛ بشارت آمدن کودکی از تبار صالحان و هادیان!
فرشتگان، سر از حجرههای آسمان بر آوردهاند، تا رد روشن شهاب جعفر صادق(ع) را تا کهکشان دامان پاک و پر ستاره «ام فروه»، بدرقه کنند. دشتی از اقاقیا و داوودی، تا پای خانه پر نور باقرالعلوم صف کشیدهاند و چشم دوختهاند بر جمال بیمثال گل تازه دمیدهاش.
شور و شوق، به سماع آمده است در دیدگان خیس شیعیان علی. امشب، نور سینایی صادق، بر قلب طور مدینه تابیده است و عاشقان ولایت، مدهوش جلوه پر فروغ و ربانی اویند.
مقدمش گلباران!
هفده ربیع، بهاریترین فصل اهل زمین است. در نیلوفرانه قدوم ختم رسل، برای روشنی دیدگان جد عزیزش، نور در دیدگان منتظر آینهها پراکندهاند؛ نور عالمگیر صادق آل محمد را!
مولای عطوفی آمده است که در تاریکی شبانه کوچههای مدینه، به رسم علی(ع)، انبان نان فقیران بنیساعده را بر دوش میگرفت. زبانش از ذکر خدا لبریز بود و بیشتر روزهایش به روزه سپری شد. پینه دستانش، آشنای دیرینه بستانهای مدینه بود.
آری، صادق آل محمد(ص)؛ آمده است؛ صابر راه حق و رئیس مذهب عشق، آمده است. قدومش گلباران!
رحمت دو جهان میآید
معصومه داوود آبادی
عود بسوزانید و کوچههای دلتان را مفروش از شکوفه کنید که برترین مخلوقات خداوند، از راه میرسد. محمد(ص) میآید با معجزه شقالقمر. آسمان به پیشوازش، خاک جزیرهالعرب را ستاره میپاشد.
ای همسایگان روشنی و نور! دف بزنید و آستین بیفشانید که رحمت دو جهان با قدمهای بهشتیاش زمین را متبرک کرده است. سپیدهدم، به مبارک باد دریا آمده است و کوه، سرود میلادی بزرگ را به بازتاب برخاسته. او میآید و آیین مهربانی، روح بشریت را تسخیر خواهد کرد.
امین حرفهای مگو
در جوانه دستهایت، شور صد سپیدار، دف میزند.
دشتهای جستوجو را که میدوی، رودخانههای صداقت، رد گامهایت را راه میافتند.
هوای سینهات، نفسهای کوهستان را مکرر میکند. قلبت، امین حرفهای مگو است و دهانت، آیههای مبین امانت را به تفسیر میآید.
به روشنی نگاهت، سپیدههای جهان گواهند. حتی خاک، راستی قدمهایت را سوگند میخورد.
آمدی و …
ای سپید بزرگ آیین! آمدی و دندانهای سیاهی را در هم شکستی.
آمدی و آفتاب، باطن شکوهمندت را در آسمان نبوت، برای همیشه گستراند.
آمدی و طاق کسرای ظلم فرو ریخت. آمدی و رودخانههای تباهی، در بستر سیاهشان خشکیدند. آمدی و آتشکدهها به خاموشی تن دادند.
ای پیامآور آسمانهای وسیع! پرندههای دلمان را به تو سپردهایم و آیین سپیدت را عاشقانه به ترنم آمدهایم.
نفسهای زلالت که بر پنجرههای زمین پاشید، گلدانهای یگانهپرستی بر طاقچههای جهان به گل نشست.
آمدی و رشتههای بتپرستی، با دستهای عادلت، پنبه شد. آمدی و کوچههای مکه را باران ستاره فراگرفت.
آنچه خوبان همه دارند…
نفسهایت، معجزه مسیح است و چشمانت، جسارت موسی.
ایوب، فصلی از صبوری تو است؛ آن هنگام که صفحات جاهلیت را ورق میزدی و استخوانهایت را سرمای آن همه بیخبری، میسوزاند. نوح بودی. وقتی که آخرین کشتی نبوت را بر اقیانوس سخنچینیها و بغضها میراندی؛ بیآن که بادهای هرزه کینه و جهل، روح استوارت را بلرزاند.
تو آن آخرین فرستادهای که تمام رسولان خداوند، به ستایشت بر خاستهاند. تو آن خاتم عشقی که تا جهان باقی است، آزادگان زمین، به پابوسیات میشتابند.
مولای من!
غزاله جعفری
امروز که عزم رویش دارم کاش میشد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم، و تا با آبیترین نقطه هستی بالا روم.
هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم میکارم، بهاران آرام، آرام در برگهایم میخزد و ساقههایم عاشقانه تو را فریاد میزنند.
و غروب هر جمله که عطر تو در کوچه پس کوچههای غبارآلودم میپیچد، کوچههای خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین میشود.
آقای من!
به زلال اشکهایم قسم در کوچههای غمین و غریب روزگار تنها در هوای آینده روشن انتظار نفس میکشم …
و ظهورت را به انتظار نشستهام…
ماهنامه موعود شماره ۷۴