از نبی اعظم تا وصی خاتم (ص)

کلاس درس به هر چیز دیگری شبیه است، غیر از کنفرانس یک بحث تحقیقی.
اخلاقش همین است. انگشت روی چیزی نمی‌گذارد، وقتی که هم گذاشت باید تا ته آن برود. الآن، اوّل کنفرانس است. خیلی اوّل، چون تازه دارد، دعای فرج می‌خواند، این عادت خوبش را از هیئت یاد گرفته، شب‌های جمعه، سینه‌زنی و جمعه‌ها بعد از نماز صبح، دعای ندبه.

 به خصوص که صدای بمی هم دارد و این صدای بم، وقتی با حرارت و انگیزه همراه می‌شود به فضا رنگ و بوی دیگری می‌دهد، بی‌خیال امثال حیدرمنش که در کلاس حضور دارند و الآن رفتند تو حس و حال بچّه‌های مثبت.

صدای منصوری در فضای کلاس همچنان به چرخش در می‌آید:

ـ لطف کنید یک صلوات ختم کنید.

و به دنبال این درخواست، ذکر صلوات به صورت زمزمه خفیفی، به گوش می‌رسد.

ـ با کسب اجازه از استاد و شما عزیزان موضوع بحث را برایتان عرض می‌کنم:

موضوع، تحقیقی هر چند اجمالی درباره پیامبر اعظم(ص) است، که در ایام میلاد مبارک آن حضرت هم قرار گرفته‌ایم؛ هرچند همه روز‌های ما متعلق به آن حضرت است. تحقیق ما، درباره سیره عملی نبوی یا اخلاق اجتماعی، نحوه حکومت داری و این صحبت‌ها نیست، علتش هم این است که راجع به این مسائل، چه در صدا و سیما و چه در نشریات، بسیار گفته شده است. بماند که شاید هیچ کدام از ما نتوانسته باشیم حداقل چند حدیث از حضرتش را آموخته باشیم و در زندگی خود، آن را پیاده کنیم. امّا موضوع تحقیق درباره ارتباط و بیانات پیامبر اعظم(ص) پیرامون شخصیت وصیّ خاتم، حضرت مهدی(عج) است.

سکوت شیرینی بر فضای کلاس حکم‌فرما شده، بعضی‌ها جا خورده‌اند، معلوم نیست شاید فکر می‌کنند، دانشجویان رشته پزشکی؛ برای موضوع آزاد کنفرانس حتی سر کلاس معارف، خیلی موضوع‌های دیگری را می‌توانستند انتخاب کنند:

مثلاً:
ـ نحوه راه‌یابی انرژی مثبت (دعا) به روح انسان و ارتباط مستقیم آن با خواب شب.
یا

ـ چرایی افزایش بی‌رویه رشد قد، در افراد کوتولیسم!؟

یا هزاران موضوع دیگری که می‌تواند واقعیت داشته باشد یا نداشته باشد.

در حال و هوای خودم هستم که نامه مچاله شده‌ای را از طرف صندلی حیدرمنش دریافت می‌کنم. عکس‌العملی از خودم نشان نمی‌دهم حتی سرم را برای خواندن خم نمی‌کنم، فقط مردمک چشمانم را تا می‌توانم، پایین می‌کشم. حیدرمنش، بی سلام، نوشته،
ـ به رفیقت بگو، اینجا کلاس درس است، نه هیئت، جوگیر نشود سینه‌زنی کند. ملّت معطّل است. بگو، بحث را شروع کند.

حیدرمنش معلوم است که از سر خیرخواهی نامه ننوشته، حکماً علتش خنده و شوخی بیشتر بوده تا موعظه، امّا بی راه هم نمی‌گوید؛ منصوری تا اینجا این همه حرف زده، امّا هنوز، ب‍، بسم‌الله، تحقیقش را هم نخوانده، فقط موضوع را گفته: همین!
امان از تکه کلام منصوری که می‌گوید:
ـ باید اوّل طرف را بسازی، آگاهش کنی، دستش را بگیری، آرام آرام، بکشانی تو گود…

فقط صدای منصوری شنیده می‌شود:
ـ هر چه انسان بیشتر جست‌وجو می‌کند. به سخنان ناب و زیبایی هم برخورد می‌کند. در اقیانوس احادیث نبوی، دُرهای غلتان حدیث درباره حضرت مهدی(عج)، در موضوعات مختلف، وجود دارد. آن‌قدر که چه بسا بتوان کتابی مجزّا، به همین امر، اختصاص داد.

بنده و آقای حبیبی، در حدّ توان احادیث قابل فهم را در بخش‌هایی که خواهم گفت، دسته بندی کرده‌ایم.

دسته اوّل؛ سخنان حضرت رسول اکرم(ص)، درباره سیمای ظاهری حضرت مهدی(عج) است.

دسته دوم؛ توضیح مختصری به همراه احادیثی از ایشان درباره راز غیبت ولی‌عصر(عج) است.

دسته سوم؛ انتظار فرج و کلام نبوی درباره این موضوع.

استاد محسنی، استاد معارف با ظاهری آراسته و آرامش‌بخش مثل همیشه قدم‌زنان به انتهای کلاس رفته و دست به سینه به دیوار تکیه داده است. منصوری نگاهی به استاد می‌کند و می‌گوید:

ـ باز هم به این مطلب اشاره می‌کنم که احادیث گلچین شده است، تا بتوان در وقت داده شده بحث را جمع کرد و هم اینکه شما دوستان در پایان هر بخش، دست کم یک حدیث را به خاطر بسپارید.

دلم می‌خواهد، کاغذ مچاله حیدرمنش را بفرستم برای منصوری، حیف آن همه زحمت اگر منصوری نتواند، همه کنفرانس را یک جا برگزار کند…

دسته اوّل: از حضرت رسول اکرم(ص) است که فرمود:
ـ مهدی(عج) ما مردی است، رنگ او، رنگ عربی است. (گندمگون)، و جسم او جسم اسرائیلی، (یعنی راست قامت و تا حدی بلند قد)، در گونه راست او خالی است مانند ستاره درّی.
یا در حدیثی دیگر اینکه:
ـ مهدی(عج)، از من است، پیشانی باز و نورانی و بینی کشیده و باریک دارد.
و در جایی دیگر و باز هم از رسول اکرم(ص)،
ـ سیمایش چون ماه تابان و چهره‌اش گرد و درخشان است. و در جای دیگر: دیدگان مبارکش سرمه کشیده، محاسن مبارکش پر مو و بر گونه راست، خالی جذاب دارد.

و آخرین حدیث انتخابی اینکه:
ـ چهره‌اش چون دینار، (گرد و گلگون)، دندان‌هایش چون شانه، (یعنی ظریف، منظم و جدا از هم، و شمشیرش چون شعله آتش است).

و امّا دسته دوم:
منصوری هنوز حدیث‌های دسته بعدی را نخوانده که دست حیدرمنش جهت کسب اجازه بالا می‌رود و از جایش برمی‌خیزد، می‌خواهد حرفی بزند، استاد محسنی سری تکان می‌دهد و او می‌گوید:
ـ بچّه‌ها! عذر می‌خواهم بین کنفرانس صحبت می‌کنم.
و بعد رو می‌کند به منصوری.

ـ شما گفتید، خوب است که در آخر هر بخش، یک حدیث یاد گرفته باشیم، درست است؟

ـ البته، این درخواست و نظر من بود، حالا تا چه‌اندازه، حافظه، دقت و توجّه، شما را یاری کند.

ـ بله، اتفاقاً من یکی دو حدیث در خاطرم ماند. مثلاً، خال سیاهی بر گونه راست ایشان است، و صورتشان مثل ماه درخشان است.

آیا اینها می‌تواند برای من سازنده باشد؟

لحظه‌ای سکوت همه جا را فرا می‌گیرد. سکوتی کش‌دار و سنگین. یکی از بچّه‌ها که روی صندلی‌اش ولو شده، خودش را جمع و جور می‌کند و می‌گوید:

ـ سازندگی بحث دیگری است. ما خیلی حدیث اخلاقی، تربیتی دیگری هم داریم. آیا شما می‌خواهید، با این دو حدیث خودتان را بسازید؟ مگر می‌شود، این دو نشانه از سیمای امام ماست که خوب، ما که ایشان را امام خود می‌دانیم و معتقد به غایب بودنش هستیم، بد نیست از سیمای ظاهری ایشان هم چیزهایی بدانیم.

استاد محسنی، موقرانه می‌گوید:

ـ آقای حیدرمنش! بگذارید کنفرانس تمام شود. بعد حدیث‌ها را روی هم بگذارید و جمع‌بندی کنید.
منصوری چشمانش خیره شده به حیدرمنش و حتم دارم، جوابی دارد امّا رعایت کلاس را می‌کند و چیزی نمی‌گوید، امّا من می‌گویم: تحقیق، کار مشترک من و منصوری است. باید دفاع کنم، پس لب می‌جنبانم که:

ـ ببین! دوست من! به خاطر سپردن برخی از نشانه‌های ظاهری حضرت، چه بسا در برخی جاها و مکان‌های مقدّس، به کمک انسان بیاید. مثلاً در مسجد مقدس جمکران یا در مکان‌هایی که احتمال حضور حضرت در آن هست. برای اینکه اگر خداوند به کسی توفیق داد و جمال حضرتش را مشاهده کرد، با آنچه در ذهن دارد، قیاس کند. البتّه، برای شما را نمی‌دانم که آیا واقعاً، دانستن و ندانستن این احادیث، برایتان فایده‌ای هم دارد؟

عکس‌العمل کسی برایم مهم نیست. حرفم را که می‌زنم، می‌نشینم، بعضی از بچّه‌های هم کلاسی، تازه منظورم را متوجّه شده‌اند و ریز می‌خندند، وسط کلاس هنوز حیدرمنش ایستاده است. از جسارتش خوشم می‌آید:

منصوری، حالا می‌گوید:
ـ شاید منظور شما این باشد که این همه بحث مهم‌تر هست، حالا چرا سیمای حضرت را بیان کردم. شما درست می‌گویید، مهم عظمت قیام حضرت(عج)، است و اینکه در غیبت او چه رازهایی نهفته است. و یا چه علایم و نشانه‌هایی در ایام نزدیک به ظهور ایشان وجود داد، امّا من و حبیبی، خواستیم درکنار دانستن آنها، یک نظر اجمالی هم به بحث ظاهر آقایمان داشته باشیم، همین را به شما بگویم، آقای حیدرمنش! که حضرت، علاوه بر بالاترین مرتبه تقوا و ایمان و عصمت و همه این چیزها، صاحب جمال و نیرومندی نیز هست که هر کسی بخواهد در مقابل حق و حقیقت، قد علم کند، او را سر جایش بنشاند، بفرمایید بنشینید. تا ادامه بحث را بگویم:

مؤدب می‌نشیند. شرمنده می‌شوم. شاید بنده خدا، سؤال برایش پیش آمده بود و قصد و غرضی نداشته است. خدایا! توبه.

و امّا دسته دوم: احادیث مربوط به علل غیبت حضرت ولی‌عصر(عج)
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: به ناگزیر او باید غایب شود، که در آن مدّت ترس از قتل هست.
و در حدیثی دیگر آمده: برای او غیبت و برای امّت حیرتی خواهد بود که خیلی‌ها در آن دوران گمراه خواهند شد.
و در حدیثی اینکه: آنچه در میان بنی‌اسرائیل واقع شده، در میان امّت من نیز، مو به مو واقع خواهد شد. دوازدهمین فرزند من از دیده‌ها غایب می‌‌گردد و دیده نمی‌شود.

و آنچه در میان بنی‌اسرائیل روی داده بود و به موجب آن، دچار سرگردانی شدند، غیبت نخستین سبط آنها به نام «لاوی بن بَرخیا» بود که مدّتی بس دراز غیبت کرد و سپس به سوی قومش بازگشت و دین خدا را پس از مندرس شدن، از نو زنده ساخت.

و در حدیثی دیگر از پیامبر اعظم(ص):
مهدی (عج) از اولاد من است. خداوند به وسیله او مشرق‌ها و مغرب‌های زمین را فتح می‌کند. مهدی همان است که از دوستان خود ناپدید می‌شود، یک ناپدید شدنی که بر اعتقاد خود، در امامت استوار نمی‌ماند، مگر کسی که خداوند، دلش را برای ایمان آزموده است. و در بسیاری از احادیث علّت غیبت، ترس از قتل بیان شده است. مانند حضرت ادریس که مدت بیست سال برای ترس از امت گمراه خود که دعوتش را رد کردند، غیبت نمود. مانند حضرت رسول اکرم(ص) که برای فرار از کسانی که او را آزار می‌دادند و جهت حراست از جان و نیز رسالت مقدسش، در غار حرا، مخفی شد. امّا باید گفت که علّت غیبت حضرت ولی‌عصر(عج) و عنوان ترس از قتل، که گفتیم در احادیث بی‌شماری آمده است، به هیچ وجه شخصی نبود، چرا که خداوند او را برای ریشه‌کن ساختن ظلم و ستم و اجرای عدالت، ذخیره کرده است. و نیز دلیل دیگر آن که؛ غیبت حضرت(عج) وسیله آزمایش مؤمنان و غربال شدن منکران است، و از معصوم(ع)، درباره علت غیبت سؤال شد و ایشان فرمودند: خلایق ناچارند، باید امتحان کرده شده باشند. و از یکدیگر تمیز بیابند و به غربال زده بشوند و جمع کثیری از غربال بیرون رود.

و در حدیثی دیگر باز هم، علت غیبت؛ این مطرح شده است که در وقت ظهورش، احدی را در گردن وی بیعتی نباشد.
منصوری، یک نفس و پر انرژی، سکان کشتی کلاس را در دست دارد. لذت می‌برم از آرامش و سکوت یک دست کلاس، سرم را کمی می‌چرخانم، بعضی از دانشجویان خانم، هر چه بحث جلوتر می‌رود، دستی به روسری‌هایشان می‌کشند و آرام مرتب می‌کنند. بعضی دیگر از همکلاسی‌ها هم که طبق عادتشان برای فهم بیشتر، دقیق می‌شدند در چشم و ابروی فرد کنفرانس دهنده، حالا حتّی به منصوری هم نگاه نمی‌کنند و خودشان را سرگرم خط‌خطی کردن کاغذ سفید مقابلشان کرده‌اند. پنجره‌های کلاس نیمه باز است و نسیمی‌گاه بر سر و رویمان می‌وزد. دلم برای منصوری می‌سوزد، کاش می‌گذاشت، بقیه تحقیق را من کنفرانس می‌دادم. خصوصاً که از حدیث امام مهدی یا همان توقیع، را من در Word تایپ کرده بودم که از مولا صاحب‌الزمان(عج) نقل شده است:

ـ اگر چه ما در جای مخصوصی به دور از جایگاه ستمگران سُکنی گزیده‌‌ایم، که خداوند مصلحت ما و شیعیان ما را در این دیده است که تا هنگامی‌که حکومت جهان به دست ستمکارانست، این چنین باشیم، ولی به اخبار شما آگاهی داریم و چیزی از اخبار شما از ما پوشیده نیست… بنابراین هر یک از شما باید طوری رفتار کند که به محبّت ما نزدیک‌تر شود و از هر چیزی که خوشایند ما نیست و موجب غضب ما می‌شود دوری کند که فرمان ظهور ما ناگهانی و بدون مقدمه فرا می‌رسد که دیگر توبه سودی ندارد و پشیمانی از گناه دردی را دوا نمی‌کند.
بعد از تایپ این قسمت، وارد دسته سوم شدم.

منصوری هم وارد دسته سوم شده است. انتظار فرج، در کلام نبوی و ادامه می‌دهد:
برترین عبادت‌ها، انتظار فرج است.

و در جایی می‌فرماید: بعد از شما قومی خواهد آمد که پاداش هر یک از آنها برابر پاداش پنجاه نفر از شماست، گفتند: یا رسول‌الله! مگر نه این است که ما در حضور شما در بدر، احد و حنین شرکت جستیم و قرآن در میان ما نازل شد؟ ایشان فرمود: اگر آنچه بر آنها روی خواهد داد، بر شما روی می‌داد، شما نمی‌توانستید چون آنها صبر و شکیبایی را پیشه خود سازید.

و در جای دیگر اینکه:
خداوندا! برادرانم را به من بنمایان. یکی از اصحاب گفت: مگر ما برادران شما نیستیم؟ ای رسول گرامی خدا! ایشان فرمود: نه، شما یاران من هستید، برادران من کسانی هستند که در آخرالزمان می‌آیند، و به من ندیده ایمان می‌آورند… که استقامت هر یک از آنها در دین خود، از کندن خارهای گون، در شب تاریک و به دست گرفتن آتش گداخته سخت‌تر است. آنها مشعل‌های هدایت هستند که خداوند، آنها را از فتنه‌های تیره و تار نجات می‌بخشد.

ـ رسول اعظم(ص)، مؤمنان منتظر حقیقی را افرادی معرفی می‌کند که سخت‌کوش، ثابت قدم و استوار بر حق و حقیقت هستند. چنانچه باز می‌فرماید: خوشا به حال شکیبایان در غیبت او، و پای بر جایان در محبّت او، که آنها را خدای تبارک و تعالی در کتابش چنین توصیف فرموده است، «این قرآن هدایت است برای پرهیزکاران؛ آنها که به غیب ایمان می‌آورند». و در حدیث نبوی دیگری چنین آمده است:

گروهی از امّت من، همواره حق را آشکار می‌کنند تا فرمان خدا (فرمان ظهور) فرا رسد. و دیگر اینکه؛ افضل اعمال امّت من، منتظر بودن است به رسیدن فرج از جانب خدای تعالی.

شبیه به کسی است که در بند گرفتار آمده، چنین فردی همچنان‌که در انتظار رهایی از بند به سر می‌برد، در عین حال برای نجات خود، در حد توان تلاش می‌کند؛ چه با دعا، چه با کارهای دیگر.

و شاید یکی از کارهای شیعه در دوران انتظار، پیروی از سیره عملی نبوی باشد. زیرا در حدیثی از ایشان آمده که:
مهدی از فرزندان من است. اسم او، اسم من و کنیه‌اش کنیه من، از نظر خلق و خلق شبیه‌ترین مردم به من است.
یا اینکه… «شبیه‌ترین مردم به من است در شمایل و اقوال و افعالش».
یادم هست، سر تایپ این حدیث، منصوری این بیت شعر را خواند که:

میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است

بعد اضافه کرد، ما کجا و آقا کجا؟ راستی قضیه تایپ از آنجا شروع شد که یک شب سرزده، البتّه خیلی هم سر زده نبود، رفتم خانه منصوری. می‌دانستم پدر و مادرش منزل نیستند وقتی به سر کوچه‌شان رسیدم، شماره همراه او را گرفتم، سلام و علیکش که تمام شد، شروع کرد به غرولند کردن که:

ـ خوب، خودت را کنار کشیدی، جست‌وجویی، تایپی، پیرینتی…

ـ کجا کنار کشیدم مؤمن؟ خوب است که خودت می‌دانی، آن کتاب‌هایی که روی میز جناب عالی است را من برایت آورده‌ام.

ـ فکر کردی که چی، اگر می‌بینی از کتاب‌ها استفاده می‌کنم، برای این است که نمره‌ات حلال باشد و گرنه چیزی که فراوان است کتاب. اصلاً کی گفته با هم تحقیق کنیم. اگر راست می‌گویی، بیا کتاب‌هایت را بگیر، یک سی‌دی می‌گیرم. صد جلد کتاب دارد دیگر این همه زحمت ندارد.

ـ عجب، ببینم منصوری! حواست هست چه می‌گویی؟ شما نبودید می‌گفتید، ورق زدن کتاب‌هایی که نام و یاد آقا در آن است، نورانیّت و صفا می‌آورد. نگفتی آدم وقتی کتاب دستش باشد، به بهانه یک حدیث موضوعی، چند حدیث را هم می‌خواند.
منصوری خندید. شوخی‌اش گل انداخته بود، با بی خیالی گفت:

ـ اگر مردی بیا! کتاب‌هایت را بگیر. ساعت تازه هفت شبه. از خیابان ولی‌عصر(عج) تا رسالت هم، یک قدم راه بیشتر نیست. رسیده بودم جلوی در خانه‌شان، زنگ زدم، منصوری گفت:

ـ حبیبی! زنگ می‌زنند، گوشی را خاموش نکن ببینم کیه؟

ـ غریبه نیست، خودیه، باز کن! منم.

و لحظه‌ای بعد، پشت میز کامپیوتر نشستم و ادامه تایپ مطالبی که منصوری در کتاب‌ها علامت زده بود. یعنی همان‌هایی را که الان منصوری دارد در کلاس می‌خواند:

ـ منتظر فرج بودن، عبادت است. این فرمایش پیامبر اعظم(ص) است. باید دانست که انتظار به تنهایی فایده‌ای ندارد، بلکه آن انتظاری، عبادت محسوب می‌شود که به اصلاح و تزکیه و خودسازی فرد و در پی آن، پیراستگی و اصلاح جامعه بینجامد. یعنی به امید آمدن مصلح و ظهور آقایی که در تقوا، ورع و ایمان سرآمد است، خود را هر چه بیشتر به او شبیه کرده و از رذیلت‌های اخلاقی و روحی و فکری فاصله بگیریم و بدانیم که او بی‌شک بر احوال شیعیان و دوست‌داران خویش آگاه است.

در پایان تحقیق، این را هم اضافه کنم که ما به قدر مشت کوچک خویش از این اقیانوس بی‌کران و این چشمه جوشان، آب حیات برگرفتیم. از کلام نبوی، آغازین دانه تسبیح گفتیم و از وصّی خاتم، آخرین دانه، که همه به یکدیگر متّصلند. همه یک دست و یک رنگ، و صاحب علامت‌هایی خاص، جز اینکه دانه اوّل همیشه اوّل است و دانه خاتم، بر جایش و بر قرار و امّا همگی برای تسبیح و ذکر سلام و صلوات است و بس.
منصوری در وقت تایپ کنار دستم نشست و گفت:
منابع را هم اضافه کن.
۱. مهدی موعود(عج)، جلد اول و دوم. علامه مجلسی.
۲. روزگار رهایی، جلد اول و دوم. کامل سلیمان
۳. عصر ظهور، علی کورانی
۴. مکیال المکارم، محمد تقی موسوی اصفهانی.

بعد از من می‌خواهد که شعری را که خیلی دوست دارد، برایش با خط درشت بنویسم. خدا کند سر کنفرانس، موقع خواندن این شعر، گریه نکند.
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول ز تو پرسید که چنین خوب چرایی؟

تایپ تمام شد. منصوری باید پیرینت کند. به خودم می‌آیم، وای خدای من، لایه اشک چون مه غلیظی، چشمانش را پوشانده است. بعضی‌ها، از صدای بغض‌آلود منصوری، می‌روند تو حس. دقیق که می‌شوم، صدای گریه ضعیفی هم از طرف صندلی حیدرمنش می‌آید، بحث گریه‌دار نبود. بیشتر حس و حال معنوی منصوری، کار خودش را کرده است، یکی خود من. استاد محسنی، دستی به شانه منصوری که هنوز پشت میز استاد ایستاده، می‌زند و از او تشکر می‌کند، من اما هنوز در فکرم؛ اینکه کاغذ مچاله شده حیدرمنش را برای چه کسی بفرستم، برای منصوری یا برای خود حیدرمنش؟

شیدا سادات آرامی
ماهنامه موعود شماره ۸۳

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *