واقعه جانسوز و تکاندهنده عاشورای سال ۶۱ ه .ق. و شهادت حجّت بزرگ الهی، آن هم به دست امّت مدّعی پیروی از رسول خدا(ص) و به نام خلافت آن حضرت، به اندازهای سخت و غیرقابل پذیرش است که با وجود گذشت نزدیک به چهارده قرن از این فاجعه و نگاشتن هزاران کتاب و تحلیل پیرامون آن، هنوز از ابعاد گوناگون، میتوان به بررسی آن پرداخت
واقعه جانسوز و تکاندهنده عاشورای سال ۶۱ ه .ق. و شهادت حجّت بزرگ الهی، آن هم به دست امّت مدّعی پیروی از رسول خدا(ص) و به نام خلافت آن حضرت، به اندازهای سخت و غیرقابل پذیرش است که با وجود گذشت نزدیک به چهارده قرن از این فاجعه و نگاشتن هزاران کتاب و تحلیل پیرامون آن، هنوز از ابعاد گوناگون، میتوان به بررسی آن پرداخت؛ از جمله:
ریشههای یاری
با گذری در منابع، میبینیم که شهیدان «کربلا»، به چنان مقام رفیع و سعادت عظیمی رسیدهاند که درباره آنها گفته میشود: پدرم و مادرم فدای شما!… ای کاش با شما بودم و همراه با شما به رستگاری نائل میآمدم!… خداوند به شما از اسلام و اهلش بهترین پاداشها را داد و به خدا قسم! که به رستگاری بزرگی رسیدید… با وجود آنکه تجلیل از شهدای والا مقام کربلا و تعظیم در مقابل ایثار بزرگ آنان، یکسان و به دور از تفاوت است، امّا مسلّم است که آن بزرگواران همه در یک سطح و درجه نبودهاند و مقام و رتبه آنان بنا به علل و عواملی، متمایز میباشد. پس از حضرت سیّدالشَهداء(ع)، حضرت ابوالفضل العبّاس(ع) در میان شهیدان کربلا دارای مقامی هستند که حضرت امام سجّاد(ع) در شأن ایشان میفرمایند:
«برای عبّاس(ع) نزد خداوند تبارک و تعالی مقامی است که روز قیامت، تمام شهیدان به او رشک میبرند.»۱
با عنایت به این امر و با توجّه به ارزشهای گرانقدر موجود در شخصیّت حضرت عبّاس(ع) و دیگر شهدای کربلا، میتوان علل و ریشههای سعادت بسیار بزرگ اصحاب حضرت امام حسین(ع) را چنین برشمرد:
۱. بصیرت
به معنی دارا بودن درک صحیح از اوضاع و شرایط و قدرت تحلیل، مهمترین عامل یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) در میان اصحاب آن حضرت بود. بدین معنی که شهیدان کربلا اگر چه از نظر سطح ایمان و شناخت نسبت به حضرت اباعبدالله(ع) یکسان نبودند، امّا وجه مشترک تمام آنها دارا بودن بصیرت بود؛ چرا که به رغم تبلیغات دستگاه خلافت اموی و توجیه شرعی و عقلی پذیرش حکومت غاصبانه آنها توسط برخی شخصیّتهای به ظاهر متدیّن و متشرّع و اهل حدیث و فقه، مانند عبداللهبن عمربن خطّاب، این افراد بصیر توانستند به درستی مسیر حق را شناخته و در آن گام نهند.
در شب عاشورا وقتی امام حسین(ع) خطاب به یاران خود فرمودند: «من بیعت خود را از شما برداشتم. از تاریکی شب استفاده کرده، خود را نجات دهید.»
پیش از همه حضرت عبّاس(ع)، سپس برادران و برادرزادگان و فرزند امام(ع) و پس از اینان، اصحاب با سخنان خویش عمق بصیرت خود را به نمایش گذاردند. سخنان پرشور و از روی بصیرت کامل مسلمبن عوسجه اسدی، سعیدبن عبدالله حنفی، زهیربن قین و… نشان از درک صحیح آن رادمردان از اوضاع و شرایط و قدرت تحلیل این موقعیت دارد. برآیند سخنان ایشان چنین بود:
به خدا سوگند! از تو جدا نمیشویم؛ بلکه جان خویش را فدای تو خواهیم کرد. ما با دل و جان و دست و سرهامان از تو محافظت میکنیم و چون در این راه کشته شویم، به عهد و پیمان خویش وفا نموده و وظیفه خود را به جا آوردهایم.۲
سخنان هدایتگرانه زهیر و بُریر در روز عاشورا و رجزهای شهیدان به هنگام نبرد یا وقت جان دادن در پیشگاه امامشان نیز دالّ بر بصیرت عمیق آنان است.
نمونهای از این مردان کمنظیر تاریخ که خود به شناخت راه خویش و دیگر یاران امام که چون او بودند، از روی بصیرت تأکید دارد، نافعبن هلال جَُملی است. این شیعه راستینْبصیر، وقتی کلام امام حسین(ع) را شنید که فرمودند:
«فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَهً وَ لَا الْحَیَاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً؛
همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی همراه با این ظالمان را جز ننگ نمیبینم.»
از جای برخاست و خطاب به امام(ع) عرضه داشت:
به خدا سوگند! ما از دیدار پروردگار خود ناخشنود نیستیم. ما بر نیّتها و بصیرتهای خود هستیم. با آنکس که تو را دوست بدارد، دوست هستیم و دشمن کسی خواهیم بود که تو را دشمن بدارد.۳
وی روز عاشورا حماسهای بزرگ از دلاوریهای خویش به نمایش گذاشت و در حین نبرد، چنین رجز میخواند تا با شکستن دستهایش به اسارت درآمد و به شهادت رسید:
أَنَا الْغُلَامُ الْیَمَنِیُّ الْجُمَلیّ
دِینِی عَلَی دِینِ حُسَیْنِبْنِ عَلِی۴
من جوان یمنی از قبیله جُمَل هستم. دین من دین حسینبن علی است.
۲. ولایتمداری
یکی از شاخصهای یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) در بسیاری از اصحاب آن حضرت، شناخت ولایت اهل بیت(ع) و ذوب شدن آنها در ولایت بود که این ولایتمداری، موجب گشت تا مطیع کامل امام زمان(ع) خویش باشند. آنان میدانستند که تکلیفشان یاری آن حضرت تا بذل جان و کسب خشنودی خداوند است. از اینرو، اندک تردیدی در یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) به خود راه ندادند. نمونههایی عالی از ولایتمداری برخی شهیدان کربلا در تاریخ ثبت شده است؛ از جمله:
هنگامی که مسلمبن عقیل به «کوفه» آمد و در خانه مختار مستقر گشت و مردم به نزد او گرد آمدند و ابراز احساسات میکردند، عابسبن ابیشبیب شاکری، شیعه با بصیرت ولایتمدار که میدانست اکثریّت حاضران نه از روی معرفت به ولایت امام حسین(ع)، بلکه با هیجان فراگیر کوفه نزد مسلم فراهم گشتهاند، برخاست و پس از حمد و سپاس خداوند گفت:
من از طرف این مردم سخن نمیگویم و نمیدانم در دل آنها چه میگذرد؟ تو را در مورد آنان فریب نمیدهم. به خدا سوگند! از آنچه خودم را برای آن آماده ساختهام، سخن میگویم. به خدا قسم! هرگاه شما (اهل بیت) مرا فرا خوانید، شما را اجابت میکنم و همراه با شما با دشمنانتان میجنگم و با شمشیر خود از شما دفاع خواهم کرد تا خدا را دیدار کنم و از این کار، جز خشنودی خداوند چیزی نمیخواهم.
سخنان این مرد بزرگ ولایتمدار، چنان کامل و جامع بود که حبیببن مظاهر نیز که شیعه ولایی برجستهای بود، برخاست و خطاب به عابس گفت:
خداوند تو را رحمت کند! با جملاتی کوتاه، آنچه در دل داشتی، بر زبان آوردی.
پس از وی نیز سعیدبن عبدالله حنفی که او هم معرفت کامل به ولایت اهل بیت(ع) داشت، مانند آنان سخن گفت.۵
در این میان ما شاهد حرکت شیعیانی هستیم که اوج ولایتمداری بودند. آنان فاصله حدوداً هزار و پانصد کیلومتری کوفه به «مکّه» یا مسافت حدود هزار و سیصد کیلومتری «بصره» به مکّه را با جان و دل پیمودند و خود را به امام(ع) رسانیده تا در رکاب امام زمان خویش به کوفه آیند. برخی از این گروه سعادتمند که نام و حرکتشان در تاریخ ثبت شده است، عبارتند از: بُریربن حضیر هَمْدانی، ادهمبن امیّه عبدی بصری، حجّاجبن مسروق جعفی، سعیدبن عبدالله حنفی، جنادهبن کعب انصاری، یزیدبن ثبیط و دو فرزندش، عابسبن ابیشبیب شاکری، سیفبن مالک عبدی بصری و عمّاربن حسان طایی.
۳. ایمان راسخ
به هنگام قیام حضرت سیّدالشَهداء(ع)، تنها کسانی به یاری حضرتش برخاستند که ایمان راسخ به خداوند تبارک و تعالی، اسلام، رسالت رسول اکرم(ص) و تعالیم آن حضرت داشتند. به تعبیر دیگر، میتوان به جرئت گفت، غیر از اندک مردمان با ایمانی که عذرشرعی برای نپیوستن به امام حسین(ع) داشتند، ۶ کسانی که امام(ع) را یاری نکردند، فاقد ایمان راسخ بودند. در میان اصحاب امام حسین(ع)، افرادی چون زهیربن قین بجلی است. او در آن هنگام و تا پیش از رسیدن به محضر حضرت سیّدالشَهداء(ع) عثمانی بود. عثمانیها در عرف سیاسی آن روزگار، هوادار بنیامیّه و مخالف و بعضاً دشمن امیرمؤمنان و فرزندان آن حضرت(ع) بودند. وی از مواجهه با امام حسین(ع) در مسیر مکّه به «عراق» ابا داشت؛ امّا پس از دیداری ناخواسته، از آنجا که دارای ایمان راسخی بود، راه حقّ امام(ع) را شناخت و به سرعت، مراحل ترقّی و تکامل معرفتی را تا روز عاشورا طیّ کرد. روز تاسوعا هنگامیکه لشکر ابنزیاد قصد هجوم به اردوی امام حسین(ع) را داشت، میان عَزرهبن قیس از اشراف کوفه که خود از نامهنگاران به امام(ع) و دعوتکنندگان حضرت بود و اینک به جنگ آن حضرت آمده بود، با زهیربن قین گفتوگویی صورت گرفت که نشاندهنده این تحوّل عمیق در زهیر است. زهیر به عزره گفت:
… از خدا پروا کن که من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند میدهم! مبادا در کشتن این انسانهای پاک از یاوران گمراهان باشی.
عزره با تعجّب پاسخ داد:
ای زهیر! تو پیش ما از پیروان این خاندان شناخته نمیشدی. تو عثمانی بودی.
زهیر گفت:
آیا تو از ایستادن من در اینجا پی نبردهای که من از آنها هستم؟ بدانید که به خدا سوگند! من هرگز نامهای به او (امام حسین(ع)) ننوشتهام و پیکی به سویش نفرستادهام و به او وعده یاری ندادهام؛ امّا راه، من را با او گرد آورد و هنگامیکه او را دیدم، رسول خدا و جایگاه حسین نزد او را به یاد آوردم و آنچه را از دشمنش و جمع شما به او رسیده، دانستم. پس اندیشیدم که یاریاش کنم و در گروه او باشم و جان خود را فدایش کنم تا حقّ خدا و پیامبرش را که شما تباه کردهاید، پاس بدارم.۷
زهیر که به واسطه دارا بودن ایمان راسخ، به راهنمایی امام حسین(ع) بصیرت یافت، روز عاشورا پیش از آغاز جنگ تلاش میکند تا لشکر کوفه را مانند خود متحوّل کند. وی در سخنانی در کمال بصیرت میگوید:
ای کوفیان! شما را از عذاب خدا بیم میدهم. بر مسلمان واجب است که برادر مسلمان خود را نصیحت کند. ما تاکنون برادر و بر یک دین بودهایم. تا هنگامیکه شمشیر میان ما و شما نیامده است، سزاوار نصیحت از سوی ما هستید و چون شمشیر به میان آید، این حقّ و حرمت از میان میرود و ما دستهای و شما نیز دسته دیگر خواهید بود. خداوند، ما و شما را به فرزندان محمّد(ص) آزموده است تا ببیند ما و شما چه خواهیم کرد. ما شما را به یاری آنها و رها کردن عبیداللهبن زیاد طاغوت فرامیخوانیم …۸
نیز گزارشی از پیوستن سی و دو تن از لشکر عمربن سعد در شب عاشورا به حضرت سیّد الشّهدا(ع) در تاریخ ثبت است۹ که اگرچه نام اکثر این افراد و علّت پیوستن آنان ذکر نگردیده، امّا آیا میتواند دلیلی جز دارا بودن ایمان راسخ که با دیدن مظلومیت امام(ع) و شنیدن سخنان هدایتگرانه آن حضرت و برخی از اصحاب پاک و صالح، راه حق را یافتند، داشته باشد؟ آن هم راهی که پیداست سرانجام آن کشته شدن است.
کسانی همچون حارثبن امرء القیس کندی و حلاسبن عمرو راسبی که در لشکر عمربن سعد بودند، وقتی دیدند که کلام امام(ع) و شرایط آن حضرت پذیرفته نمیشود، از جان خویش دست شستند و به امام حسین(ع) پیوستند و در جمع یارانش به شهادت رسیدند.۱۰ نیز دو برادر به نامهای سعدبن حارث و ابوالحتوفبن حارث که هر دو از خوارج بودند و به سبب گمراه شدن، از اهل بیت(ع) دورمانده و با عمربن سعد به کربلا آمده بودند، بعد از ظهر عاشورا هنگامیکه یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند، وقتی صدای شیون زنان و کودکان اهل بیت رسول خدا(ص) را شنیدند، ناگهان منقلب شده، گفتند:
«لَاحُکْمَ إِلَّا لِلهِ وَ لَا طَاعَهَ لِمَنْ عَصَاه؛
داوری، خاصّ خداوند است و از کسی که نافرمانی خدا میکند، نباید اطاعت کرد.»
سپس گفتند:
این حسین، فرزند دختر رسول خداست و ما امید شفاعت جدّش را در روز قیامت داریم. پس چرا باید با او بجنگیم؟
آن دو با این سخن به لشکر کوفه حمله بردند و چندان جنگیدند تا به شهادت رسیدند.۱۱
۴. آزادگی
آزادگی وجه مشترک تمامییاران حضرت سیّدالشَهداء(ع) است و همه آنان با جان و دل به سخن مقتدای خود که فرمودند:
«هَیْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه» و «وَاللهِ لَا أُعْطِیکُمْ بِیَدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ وَ لَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِید؛ به خدا سوگند! به شما دست ذلّت نمیدهم و نه همچون بردگان فرار خواهم کرد.» و نیز «فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَهً وَ لَا الْحَیَاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَما؛ من مرگ را جز خوشبختی و زندگی با ستمگران را جز ملال نمیدانم.»
اعتقاد داشتند و آزادگی همراه با مظلومیت و در نهایت مرگ سرخ را به زندگی همراه با ذلّتپذیران و در سایه جبّاران گردنکش برگزیدند. بدیهی است آن گروه از یاران سیّدالشَهداء(ع) که از بصیرت، ولایتمداری و ایمان راسخ برخودار بودند، انسانهای آزادهای نیز بودند؛ امّا کسانی هستند که در کربلا به یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) برخاستند که نه از روی بصیرت و معرفت به ولایت و دارا بودن ایمان، بلکه به سبب آزادگی به سوی امام(ع) شتافتند. بزرگان گفتهاند که آزادگی، منشأ درونی دارد. آزاده کسی است که مالک اراده و تصمیمگیری و موضعگیری خود باشد؛ حتّی اگر فشارها بر او وارد شود.۱۲
حرّبن یزید ریاحی نمونه اعلای این آزادگان است. حرّ تا روز عاشورا فاقد بصیرت بود. او چندین روز طبق دستور، مراقب امام حسین(ع) بود و چند خطبه و رهنمود از آن حضرت شنید. حرّ، ایمان راسخی نیز نداشت؛ چرا که وقتی آن حدیث رسول خدا(ص) که «مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً…» را از نواده پیامبر خدا(ص) شنید، نه تنها به حقیقت راه امام حسین(ع) رهنمون نشد، به دستور عبیداللهبن زیاد بر آن حضرت سخت گرفت و آن امام مظلوم را مجبور به فرود در کربلا کرد؛ امّا روز عاشورا هنگامیکه دید همانها که نواده رسول خدا(ص) را به شهر خویش دعوت کرده و با او پیمان خون بسته بودند، اینک چنان خیانت کردهاند که به جنگ او برخاستهاند، جنگیدن با حضرتش را ناجوانمردی و دور از آزادگی دانست و بدون اینکه به ولایت آن حضرت ایمان آورده باشد، به مظلومیت حضرت سیّدالشَهداء(ع) واقف گشت و چون انسانی آزاده بود، به جبهه حق پیوست و گذشته سیاه خود در خدمت به طاغوت بنیامیّه و سختگیری بر اهلبیت پیامبر(ص) را با زیبایی به سرانجامی پاک و نورانی مبدّل ساخت.
نمونه دیگر چنین آزادگان، ابوالشعثاء یزیدبن مهاصر کندی است. او از سرشناسان همراه با حرّبن یزید ریاحی است که راه را بر امام حسین(ع) بستند؛ امّا او نسبت به حرّ از اندک بصیرتی برخوردار بود. هنگامیکه نامه عبیداللهبن زیاد برای حرّ رسید که بدو فرمان داده بود بر امام(ع) سخت گیرد و در بیابانی به دور از آب، آن حضرت(ع) را فرود آورد، وی با اینکه از عبیدالله زیاد فرمانبرداری کرده و به مقابله با امام(ع) آمده بود، امّا از بیدادگری و ناحق بودن امیر خود آگاه بوده و از سختگیری بر خاندان رسول خدا(ص) اکراه داشت. بنابراین وقتی دانست که فرستاده ابنزیاد یکی از افراد قبیله خود اوست، به او گفت:
مادرت به عزایت بنشیند! برای چه آمدهای؟
او پاسخ داد:
از آنرو آمدهام که امام خود را اطاعت کرده و به بیعت خویش وفا نموده باشم.
ابوالشعثاء گفت:
پروردگارت را نافرمانی کردهای و از امام خود در هلاکت خویش اطاعت کرده و ننگ و آتش به دست آوردهای. خدا میفرماید:
«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ، وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ لا یُنْصَرُون؛ ۱۳
آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی جهنّم دعوت میکنند و روز قیامت یاری نمیشوند.»
امام تو چنین است.
البتّه ابوالشعثاء به رغم چنین بینشی، باز در پیوستن به جبهه حق تردید داشت تا اینکه روز عاشورا وقتی تنهایی و مظلومیت امام حسین(ع) را مشاهده کرد، از آزادگی به دور دید که به یاری آن حضرت نشتابد. بنابراین تصمیم صحیح را گرفت و از لشکریان عمربن سعد جدا شد و به جبهه حق پیوست. یزیدبن زیاد تیرانداز ماهری بود که پیش روی حضرت سیّدالشَهداء(ص) دو زانو نشست و به سوی دشمن تیراندازی کرد. یزید صد تیر پرتاب نمود که پنج تیر آن هم به خطا نرفت. به هنگام تیراندازی او، امام(ع) میفرمودند:
«خدایا! پرتاب او را درست و پاداش وی را بهشت قرار ده.»
یزیدبن زیاد سپس با دشمن جنگید و در حالیکه چنین رجز میخواند، به شهادت رسید:
من یزیدم و پدرم مهاصر است
شجاعتر از شیری که در بیشه کمین نموده است
پروردگارا! من یاور حسین هستم
و رهاکننده و واگذارنده ابنسعد۱۴
۵. احترام به اهلبیت رسول خدا(ص)
یکی دیگر از شاخصهای مشترک یاری حضرت سیّدالشَهداء(ع) در میان اصحاب آن حضرت، احترام قائل شدن برای خاندان رسالت بود. عموم کسانی که به یاری وجود مقدّس امام حسین(ع) شتافتند، بر این امر تأکید داشتند. آنان پس از آنکه حکومت الهی امیرمؤمنان و امام مجتبی(ع)، حاکمیت جور بنیامیّه را تحمّل کرده و تحقیر و توهینهای شامیان را دیده بودند، با انتشار خبر مرگ معاویه و خلافت یافتن یزید از سویی و عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید و هجرت آن حضرت به مکّه از سوی دیگر، به خروش آمدند و در اندیشه تجدید حکومت اهل بیت(ع) که حدّاقل مانع تضییع حقوق و منافع آنها میشد، رو به حضرتش آوردند و نهضت دعوت از آن امام همام را آغاز نمودند.
این حرمت و محبّت کوفیان نسبت به اهل بیت(ع) بود که موجب بیعت گسترده با مسلمبن عقیل شد و چون خبر به یزید رسید، او که آگاه از این محبّت بود، فرمان داد تا عبیداللهبن زیاد پیش از رسیدن امام حسین(ع) به کوفه، به آن شهر درآید و بر اوضاع مسلّط گردد.
در تحلیل این شرایط و موقعیت مردم کوفه، در سخنی از فَرَزدَق و تنی چند از کوفیان آمده است که به امام حسین(ع) میگویند:
قلبهای مردم با تو است و شمشیرهایشان علیه شما (با بنیامیّه).۱۵
اگرچه شیعیان کوفه با وجود ابراز محبّت و احترام به حضرت سیّدالشَهداء(ع)، مرعوب عبیداللهبن زیاد شده و به یاری امام(ع) نشتافتند، امّا هرگز هیچ شیعهای به جنگ آن حضرت نیامد.
در بحثهای پیشین گفته شد که برخی از شهیدان کربلا شیعه نبودند؛ امّا همانها نیز حبّ اهلبیت(ع) را به نوعی در دل داشتند. هر کس که به کتاب خدا اعتقاد راسخ داشت، میدانست که امام حسین(ع) مصداق ذیالقربی و اهل بیت رسول خدا(ص) و واجب التّکریم است، تا چه رسد به حرمت رویارویی و جنگ با او.
محبّت و احترام به رسول خدا(ص) و خاندان ایشان از سخنان حرّبن یزید خطاب به کوفیان در روز عاشورا موج میزند؛ آنجا که با شگفتی تمام بدانها میگوید:
ای مردم کوفه! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود! او را دعوت کردید و چون آمد، تسلیمش نمودید. مدّعی جان دادن در راهش بودید؛ امّا بر او تاختهاید تا او را بکشید … او را از همه سو محاصره کردهاید و از رویآوری او به این همه سرزمینهای خدا برای در امان ماندن خود و خانوادهاش بازداشتهاید. هماینک او اسیر دست شماست و اختیار سود و زیانی برای خود ندارد. او و زنان و کودکان و اصحابش را از آب جاری فرات محروم کردهاید؛ آبی که یهود و مجوس و مسیحی از آن مینوشند و خوک و سگ صحرا در آن میغلتند؛ در حالیکه اینان از تشنگی در حال جان کندن هستند.
چه بد رفتاری با فرزندان محمّد(ص) داشتید! خدا شما را روز تشنگی(قیامت) سیراب نکند اگر هماینک توبه نکنید و از آنچه اکنون میکنید، دست برندارید.۱۶
ریشههای دشمنی
همانگونه که در آغاز این مقاله بیان شده، بحث و بررسی و تحلیل علل و عوامل وقوع فاجعه عظیم کربلا و کشتن نواده رسول خدا(ص) و فرزندان و خویشان و اصحاب او آن هم نه به دست مشرکان و کفّار، بلکه مدّعیان مسلمانی و پیروی از رسالت پیامبر اکرم(ص)، موجب حیرت و شگفتی تمام آزادگان گشته است. سخن سنانبن انس، لعنه الله علیه، در تاریخ، ضبط و ثبت است که هنگام بریدن سر مطهّر امام(ع) گفت:
تو را میکشم و سر از بدنت جدا میکنم؛ در حالیکه میدانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مخلوق خدا هستند.۱۷
هرچه جامعهشناسان، روانشناسان، مردمشناسان و صاحبان فکر بخواهند دلایل و عوامل بروز چنین فاجعه بیمانندی را رصد کنند، باز نمیتوان گفت که این عوامل، بازشناسی شده است؛ زیرا مگر میتوان پذیرفت کسی به خدا و رسالت پیامبر او و معاد اعتقاد داشته باشد و فرزند پیامبر خویش را اینگونه به شهادت برساند؟!
با وجود این، از بررسی حوادث مرتبط با قیام حضرت سیّدالشَهداء(ع)، میتوان علل و عوامل زیر را در ریشهیابی دشمنی با آن حضرت یافت؛ اگرچه قطعاً تمام عوامل و علّتها نیست:
۱. ضعف ایمان و استفاده ابزاری از دین
در پی ارتحال رسول خدا(ص) و غصب خلافت، فاجعهای که دامنگیر اسلام و مسلمانان شد، تنها محدود به محرومیت اهل بیت آن حضرت(ع) از رهبری سیاسی جامعه نگشت؛ بلکه آن کس که بر این مسند تکیه میزد، متولّی دین و دنیای امّت رسول خدا(ص) به نیابت از آن حضرت تلقّی میشد. خلفای غاصب که ردایی را در بر کرده بودند که برای آنان دوخته نشده بود. با تفسیرهای غلط و برداشتهای نابجا از دین، موجب انحرافها و بدعتهایی شدند که طیّ بیست و پنج سال، امّت اسلامیبه رغم حفظ ظواهر و شعائر اسلام، از عمق و روح تعالیم عالیه آن بسیار فاصله گرفته بودند. از اینرو، وقتی خود به سراغ امیرمؤمنان(ع) آمدند و با اصرار، آن حضرت را به خلافت رساندند، چون با سیاستهای الهی مولای متّقیان(ع) که چیزی جز احیای سیره فراموش شده رسول خدا(ص) نبود، به سرعت از گردش پراکنده گشتند و در برابرش ایستادند و بحرانهای بیسابقهای را در اسلام به حضرتش تحمیل نمودند تا در اوج مظلومیت و تنهایی، او را به شهادت رساندند. با حاکمیت یافتن معاویه بر عالم اسلام، سیر نزولی از میان رفتن ارزشهای دینی و معنوی، شتاب بیشتری یافت و انحطاط، سراسر عالم اسلام را فرا گرفت. معاویه در دوران سیاه بیست ساله خلافت غاصبانه و خائنانه خود، همانگونه که به صراحت نزد مغیرهبن شعبه ثقفی اعتراف نمود، در پی آن بود که نام مقدّس رسول خدا(ص) را از میان مردم محو و در حقیقت اسلام را نابود کند۱۸ و چون شرایط برای نیل به این خیانت بزرگ فراهم نبود، این مهم را به فرزند نابکار و فاسد خود واگذارد.
در این پنجاه سال، یعنی از هنگام رحلت رسول خدا(ص) تا وقوع حادثه کربلا، اگر چه در سراسر بلاد اسلامیبه ظاهر حاکمیّت اسلام برقرار بود و شعائر دینی، همچون نماز جماعت و جمعه، حجّ و جهاد و روزه به چشم میآمد، امّا اصل اساسی امر به معروف و نهی از منکر تعطیل گشته بود. در این شرایط است که کوفیان، نواده پیامبر خود را با بستن پیمان خون دعوت کردند؛ امّا ناجوانمردانه پیمان را شکسته و مهمان خود را از هر سو محاصره کرده، آب را بر او و زنان و کودکانش بستند و در ماه حرام، با لب تشنه به شهادت رساندند.
۲. عدم معرفت به رسول خدا(ص) و اهل بیت آن حضرت(ع)
امّت مسلمان، پس از رسول خدا(ص)، به سرعت در اثر زنده بودن بقایای ارزشهای جاهلی با ترجیح منافع قومی و قبیلهای بر مصالح دینی، به خاندان رسالت پشت کردند و به رغم سفارشهای فراوان «قرآن» و پیامبر بزرگوار اسلام(ص) درباره جایگاه اهل بیت(ع) و تمسّک به آنان برای نجات و رستگاری خویش، از آنان دور شدند و حرمت رسول خدا(ص) را با عدم احترام و بیتفاوتی نسبت به ظلمهای وارده بر خاندان وحی، شکستند و مصادیق عالی «آیات تطهیر»، «مباهله»، «ولایت» و «سوره هل أَتَی» را در برابر غاصبان و ظالمان، در حقّ آنان یاری ننمودند. این بیمعرفتی به خاندان رسول خدا(ص) که در حقیقت بیحرمتی نسبت به شخص آن حضرت بود، به آنجا رسید که وقتی حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در روز عاشورا خود را معرفی میکند و برای اتمام حجّت بر آنانی که شاید جایگاه رفیع اهل بیت(ع) را نشناختهاند، بارها آنان را به خدا سوگند میدهد که اگر او و جایگاهش را نمیشناسند، آگاه شوند تا از شقاوت نجات یابند، میفرمایند:
«شما را به خدا سوگند! آیا مرا میشناسید؟»
گفتند: آری. تو فرزند و سبط رسول خدا(ص) هستی.
امام بار دیگر از آنان اعتراف میگیرند:
«شما را به خدا سوگند! آیا میدانید رسول خدا(ص) جدّ من است؟»
گفتند: آری.
فرمودند:
«شما را به خدا سوگند! آیا میدانید پدرم علیّبن ابیطالب، اوّل مؤمن به رسول خدا(ص) است؟»
گفتند: آری. میدانیم.
فرمودند:
«شما را به خدا سوگند! آیا میدانید مادر من، فاطمه(س) دختر محمّد مصطفی(ص) است؟»
گفتند: آری.
فرمودند:
«شما را به خدا سوگند! آیا میدانید جدّه من خدیجه دختر خویلد، اوّلین زن مسلمان این امّت است؟»
گفتند: آری. میدانیم.
فرمودند:
«شما را به خدا سوگند! آیا میدانید جعفر، پرواز کننده در بهشت، عموی من است؟»
گفتند: آری. میدانیم.
امام(ع) پس از گرفتن این اقرارها، خطاب به این اشقیا فرمودند:
«پس چرا و به چه دلیل ریختن خون مرا مباح شمردهاید؟ آیا خونی از شما ریختهام که مستحقّ قصاص باشم یا…»
آن اشقیا گفتند: ما همه آنچه را گفتی، میدانیم؛ امّا از تو دست برنخواهیم داشت تا با تشنگی جان دهی.۱۹
این مناظره و احتجاج، خود گویای بیاعتقادی و بیمعرفتی محض به رسول خدا(ص) و اهل بیت آن حضرت(ع) از سوی امّتی شقی است که ادّعای مسلمانی و پیروی از رسول اکرم(ص) را دارد. دارا بودن چنین دیدگاهی نسبت به اهل بیت(ع) در کنار وعدهها و دیگر عوامل، به راحتی میتواند اینگونه مردمان را به دشمنی با خاندان رسول خدا(ص) و جنگ با آنان تا کشتن یادگاران آن حضرت بکشاند و در عمل کشانید.
۳. دنیاخواهی و دنیازدگی
یکی دیگر از پیامدهای شوم غصب خلافت پس از ارتحال رسول اکرم(ص) و از نمونههای مهمّ تغییر ارزش الهی، از میان رفتن معنویتها و ارزش یافتن مادّیات و رویآوری به دنیا و مطامع آن است. خلفای غاصب، خود عامل اصلی و سوقدهنده اصحاب رسول خدا(ص) به این انحراف بودند. رسول خدا(ص) در دوران رسالت خویش تلاش فراوانی نمودند تا عرب جاهل غارتگر را متحوّل ساخته و روح غارتگری را در اسلام مبدّل به سلحشوری در جهاد فی سبیل الله نمایند. از این رو، مسلمانان طبق فرموده خدا به منافقان میگفتند: ما در جهادها در پی نیل به یکی از دو نیکیها و ارزشها «إِحْدَی الْحُسْنَیَیْن» هستیم:
پیروزی و سرافرازی اسلام یا شهادت در راه خدا.۲۰
در زمان خلافت خلیفه دوم، پس از شکست سپاه خلیفه از ایرانیان در جنگ جسر، عمربن خطّاب تا یک سال، سخنی از عراق (در خاک ایران) بر زبان نمیآورد. چندی بعد مردم را دعوت به حمله به قلمرو ساسانیان کرد؛ امّا مردم از پذیرش درخواست او سرباز زدند و سستی کردند. خلیفه برای تحریک و تشویق آنان به جنگ، هوای گنجهای خسروان ایران و سرزمینهای حاصلخیز عراق را در دلهایشان افکند.۲۱
همچنین خلیفه در تحریک جریربن عبدالله بجلی برای حمله به عراق به او میگوید:
اگر رفتن به عراق را بپذیری، پس از کسر خمس غنائم، ثلث آنچه را میماند، به تو میبخشم.
و جریر با این شرط قبول میکند.۲۲
بهرهمندی از عطایای بیتالمال، چنان بسیاری از مسلمانان را به ویژه در عصر خلیفه سوم، مادّی و دنیازده کرد که وقتی امیرمؤمنان به خلافت رسیدند و امتیازات و تبعیضهای موجود در عطایا را لغو فرمودند، به سرعت به دشمنی و مخالفت با آن حضرت برخاستند. وابستگی شدید مردم به عطایا و دلبستگی فراوان به آن تا بدانجا رسید که وقتی از عبیداللهبن زیاد وعده افزایش آن را شنیدند، سریعاً از عهد و پیمان خود با مسلمبن عقیل دست شستند و به عبیدالله پیوستند. به نقل تاریخ، هنگامیکه عبیدالله وارد کوفه شد و اشتیاق مردم را در انتظار ورود امام حسین(ع) دید، در جمع مردم در مسجد جامع گفت:
امیرمؤمنان (یزید) مرا بر شهر شما حاکم گردانیده و به من دستور داده است تا ثروت شما را میانتان تقسیم کنم و مرا امر کرده است که با ستمدیدگان شما انصاف کنم و به افراد مطیع و حرف شنو نیکی نمایم و بر سرکشان، سختگیری کنم.۲۳
از همینرو بود که مجمّعبن عبدالله عائذی یکی از یاران حضرت امام حسین(ع) که از کوفه خود را به کربلا رسانده بود، در پاسخ آن حضرت که فرمودند: «مرا از مردمیکه پشت سرگذاشتید، با خبر سازید.»
گفت: به اشراف مردم، رشوههای سنگین داده شده و کیسههای آنان پر گشته و مورد استمالت حکومت قرار گرفته و در نتیجه خیرخواهی آنان، خریداری شده است.۲۴
و نیز هنگامیکه عبیداللهبن زیاد میخواست کوفیان را برای رویارویی با سیّدالشَهداء(ع) به کربلا اعزام کند، آنان را در مسجد جامع گرد آورد و از جمله در سخنانی گفت:
… امیرمؤمنان یزید بر اکرام شما افزوده است و به من نوشته تا چهار هزار دینار و دویست هزار درهم در میان شما تقسیم کنم و شما را به جنگ با دشمنش، حسینبن علی ببرم. پس به او گوش دهید و فرمان برید.
سپس از منبر فرود آمد و عطایای آنان را در میان بزرگانشان تقسیم نمود و آنها را به همراهی و یاری عمر سعد در جنگ با امام حسین(ع) فراخواند.۲۵ آنگاه کوفیان گروه گروه با گرفتن عطایا به کربلا رفته و به عمربن سعد پیوستند. از جمله شبثبن ربعی ریاحی که بیماری را بهانه کرده بود تا به کربلا نرود، وقتی ابن زیاد او را بزرگ داشت و عطایا و هدایایی به وی بخشید، با هزار سوار به عمربن سعد پیوست.۲۶
به نقل از ابنسعد، چون امام حسین(ع) دید که عمربن سعد با همراهان خود قصد او کرده است، خطاب به آنان فرمودند:
«ای مردم! گوش کنید. خداوند بر شما رحمت آورد. ما را با شما چه کاری است؟ ای اهل کوفه! چه میکنید؟»
کوفیان پاسخ دادند:
از قطع شدن عطایای خود ترسیدیم.
امام(ع) فرمودند:
«آنچه از عطایا نزد خداست، برای شما بهتر است.»۲۷
امّا کوفیان دنیازده مادّی که آخرت را نسیه و دنیا را نقد میدانستند، بودن در جبهه باطل و برخورداری از عطایای عبیدالله و یزید را برگزیده و به جنگ با امام(ع) برخاستند.
این انحطاط و دنیاطلبی حاکم بر مردم زمانه است که حضرت سیّدالشَهداء(ع) آنان را چنین تحلیل میفرمایند:
«مردم، بندگان دنیا هستند و دین، لقلقه زبانشان است و تا آنگاه که زندگیاشان فراهم باشد، آن را نگه میدارند؛ ولی هنگامیکه به بلا (در امر دین) آزمایش شوند، شمار دینداران اندک خواهد بود.»۲۸
۴. حرامخواری
یکی از عوامل مهمّ شقاوت اهل کوفه و به دشمنی کشاندن آنان با فرزند رسول خدا(ص)، از میان رفتن قبح حرامخواری و عادت کردن به خوردن لقمههای حرام بود.
خلفای غاصب بر خلاف شرع، برای همراه داشتن اشراف و رؤسای قبایل، برای آنان امتیازات ویژه و به اصطلاح امروز، رانتهایی قائل شده بودند که اینان به سبب برخوداری از این اموال نامشروع، خود را به حکومت غاصب فروخته بودند؛ بلکه افراد و اعضای قبیلههای خویش را نیز به تبعیت و وفاداری نسبت به خلفای جور وا میداشتند. از این راه، خلفا توانسته بودند تودههای مردم را هم با خود داشته باشند. این بدعت شوم توسط امیرمؤمنان علی(ع) در هم شکسته شد؛ ولی موجب بروز فتنهها و بحرانهای بیسابقهای در عالم اسلام و تحمیل آن به مولای متّقیان(ع) گشت.
در پی صلح امام مجتبی(ع) و تسلّط معاویه بر عالم اسلام، وی که در تغییر و تبدیل احکام خدا و شرع مقدّس، هیچ پروایی نداشت، آن بدعت شوم را شدیدتر از پیش احیا نمود.
کوفیان و به ویژه سرشناسان که به لقمههای حرام اعطایی از سوی بنیامیّه خو کرده بودند، در روز عاشورا به سبب اثر وضعی حرامخواری، نمیخواستند و نمیتوانستند سخنان رهاییبخش حضرت سیّدالشَهداء(ع) را بشنوند. آن هنگام که امام(ع) به منظور آگاه ساختن آنانی که نمیدانند یا فراموش کردهاند ستیز با حجّت خدا و نواده رسول خدا(ص) چه گناه عظیمی است و چه شقاوتی در دنیا و آخرت خواهد داشت، لب به سخن گشودند، حرامخواران با هو و جنجال نمیگذاشتند تا کلام آن حضرت شنیده شود.
به نقل خوارزمی، امام حسین(ع) از آنان خواستند تا ساکت شوند؛ امّا آنها ساکت نشدند. امام(ع) خطاب به آنان فرمودند:
«وای بر شما! چه میشود اگر ساکت شوید و به سخنان من گوش فرا دهید؟ چرا که من شما را به راه درست دعوت میکنم. هرکس مرا اطاعت کند، از راهیافتگان خواهد بود و هرکس سر بپیچد، از هلاک شوندگان است. همه شما از فرمان من سر باز خواهید زد و به سخنانم گوش نخواهید داد. همه عطایای شما از مال حرام فراهم گردیده و شکمهایتان نیز از حرام انباشته شده است؛ بنابراین خداوند بر دلهای شما مُهر زده است. وای بر شما! ساکت نمیشوید؟ آیا گوش نمیدهید؟»۲۹
۵. برداشت غلط از خلافت و بیعت
پس از آنکه، بعد از رحلت رسول اعظم(ص) با توطئه سقیفه، رهبران راستین امّت از جایگاه الهی خویش کنار نهاده شدند و غاصبان خلافت و پیروانشان چنین وانمود کردند که آن حضرت در امر جانشینی خویش وصیّت نفرموده و تعیین خلیفه را بر عهده امّت قرار داده است، جامعه مسلمانان پذیرفت که هرکس، به هر شکل بر مسلمانان حکومت یافت، جانشین رسول خدا(ص) است و اطاعت او نیز امری واجب. بیعت نیز که تعهّد شرعی به رسمیّت شناختن خلیفه و اطاعت و وفاداری به او تلقّی میشد، به امر خلافت چنین کسانی مشروعیت میبخشید. از این رو، عوامل بنیامیّه در جریان قیام حضرت اباعبدالله(ع)، آن حضرت و مسلمبن عقیل، نماینده امام(ع) را به عنوان کسانی که بر ضدّ خلیفه مشروع خروج کرده و موجب بر هم خوردن وحدت مسلمانان شدهاند، به جامعه معرفی نمودند.
گروههایی از مردم که به سبب دلبستگی به امویان و رشوههای آنان و نیز خصومت با اهل بیت(ع)، محملی شرعی برای مقابله با حضرت سیّدالشَهداء(ع) میجستند، به این توجیه استناد کرده، به مصاف آن حضرت شتافتند؛ امّا بسیاری از کسانی که بیعت با یزید را بر اثر تهدید و ارعاب پذیرفته بودند و میدانستند چنین بیعتی نه تنها شرعی نیست؛ خلاف شرع هم میباشد، با شنیدن عدم بیعت حضرت اباعبدالله(ع) با یزید، به آن حضرت نامه نوشتند و ضمن اعلام شکستن بیعت اجباری یزید، از حضرتش دعوت نمودند تا برای براندازی حاکمیّت غاصبانه امویان و نجات امّت در سایه رهبری خاندان رسول خدا(ص)، به سوی آنان رهسپار شود. با این همه، بیشتر آنان، هنگامیکه دیدند عبیداللهبن زیاد بر کوفه چیره گشت، از پیامدهای یاری نمودن امام حسین(ع) در صورت عدم موفّقیت آن حضرت هراسیدند و برای خویش همان توجیه را بهانه قرار دادند که ما با یزید بیعت نموده بودیم و شرعاً باید بر این بیعت استوار بود و هر آن کس که با خلیفه مقابله کند، خروج بر پیشوای مسلمانان کرده و سزاوار سرکوب است!
نمونههایی از چنین طرز تفکّری از سوی دشمن در جریان نهضت حضرت سیّدالشَهداء(ع) دیده میشود: هنگامیکه امام حسین(ع) از مکّه به قصد عراق بیرون آمد، فرستادگان عمربن سعیدبن عاص، حاکم مکّه به سرکردگی برادر وی به نام یحییبن سعید، راه را بر امام(ع) بستند که به درگیری انجامید و امام حسین(ع) موفّق شد به راه خود ادامه دهد. فرستادگان عمربن سعید پس از آنکه از دستیابی بر آن حضرت مأیوس شدند، بر او بانگ زدند:
ای حسین! آیا از خدا نمیترسی که از جماعت (وحدت) بیرون میشوی و میان این امّت تفرقه میافکنی؟!۳۰
همچنین عبیداللهبن زیاد وقتی که هانیبن عروه را به جرم پناه دادن به مسلمبن عقیل دستگیر کرد، برای جلوگیری از شورش مردم کوفه سخنانی ایراد کرد و از جمله گفت:
ای مردم! به اطاعت خدا و امام خود چنگ زنید و از اختلاف و تفرقه بپرهیزید. مبادا خوار و نابود شوید و به قتل رسید یا مورد جفا و محرومیت قرار گیرید!۳۱
وی پس از شکست قیام مسلمبن عقیل نیز در سخنانی ضمن تهدید مردم گفت:
…پسر عقیل، آن مرد جاهل و سفیه، چنانکه دیدید اختلاف و دو دستگی پدید آورد… بندگان خدا! تقوی پیشه کنید و به بیعت و اطاعت خود (از یزید) استوار باشید و هیچ راهی را برای بهانهگیری بر خود نگشایید.۳۲
عبیدالله پس از دستگیری مسلمبن عقیل، در بحث و جدلی که با وی دارد، میگوید:
ای تفرقهافکن نافرمان! تو بر امام خود خروج کردی و اتّحاد مسلمانان را بر هم زدی و بذر فتنه افکندی.۳۳
مسلمبن عقیل شجاعانه با آنکه در بند است، در ردّ چنین منطق پوچی که سران و اشراف کوفه حاضر در مجلس بدان اذعان داشتند، در پاسخ گفت:
دروغ گفتی ای پسر زیاد! به خدا سوگند! معاویه، خلیفه بر امّت به اجماع آنان نبود؛ بلکه با حیله و نیرنگ بر وصیّ پیامبر(ص) غلبه کرد و خلافت را از او غصب نمود. پسرش یزید نیز همینگونه است؛ امّا بذر فتنه را تو پاشیدی و پدرت زیادبن علاج از طایفه بنیثقیف! …به خدا قسم! من نه مخالفت کردهام و نه کافر شدهام و نه تغییری ایجاد نمودهام؛ بلکه در اطاعت حسینبن علی(ع) فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) هستم و ما خاندان به خلافت از معاویه و فرزندش و خاندان زیاد، سزاوارتر هستیم.۳۴
٭٭٭
آنچه که بیان شد، به عنوان عبرتهای لازمیبود که امیدواریم ما را برای آنکه رهروان صدّیق برای اهلبیت(ع) باشیم، مدد برسانند. انشاءالله
پینوشتها:
۱. «امالی»، صدوق، ص ۵۴۷؛ «خصال»، ج۱، ص۶۸؛ «بحارالانوار»، ج ۴۴، ص ۲۹۸.
۲. نک: «تاریخ طبری»، ج ۵، ص ۴۱۸؛ «الکامل فی التّاریخ»، ج ۲، ص۵۵۹؛ «مناقب ابنشهرآشوب»، ج ۴، ص۹۹؛ «بحارالانوار»، ج۴۴، ص ۳۹۲.
۳. «لهوف»، ص ۱۳۸؛ «بحارالانوار»، ج ۴۴، ص۳۸۱.
۴. کتاب «الفتوح»، ج۵، ص ۱۰۹؛ «مقتل خوارزمی»، ج ۲، ص ۲۰.
۵. نک: «الاخبار الطّوال»، ص۲۳۱؛ «تاریخ طبری»، ج ۵، ص ۳۵۵؛ «الفتوح»، ج ۵، ص ۳۳.
۶. از جمله اینان، عدی بن حاتم طایی است که از یاران برگزیده امیرمؤمنان(ع) و امام مجتبی(ع) بود؛ ولی به هنگام قیام امام حسین(ع) پیرمردی از دو چشم نابینا شده بود. نیز عبدالله بن عفیف ازدی آن پیرمرد شجاع شیعی که یک چشم خود را در جنگ جمل و چشم دیگر را در صفین از دست داده بود؛ امّا پس از واقعه عاشورا در مجلس عبیدالله بن زیاد مردانه ایستاد و از اهل بیت عصمت و طهارت(ع) دفاع نمود و از بنیامیّه بیزاری جست و در این راه به شهادت رسید.
۷. «الانساب و الاشراف»، ج ۳، ص ۳۹۱؛ «تاریخ طبری»، ج ۵، ص ۴۱۶؛ «الارشاد»، ج ۲، ص ۸۹.
۸. «تاریخ طبری»، ج ۵، ص ۴۲۶؛ «الانساب و الاشراف»، ج۳، ص ۳۹۷؛ «الکامل فی التّاریخ»، ج ۲، ص ۵۶۲.
۹. نک: «لهوف»، ص ۵۷؛ «مناقب ابن شهرآشوب»، ج۴، ص ۹۹؛ «مثیر الاحزان»، ص ۵۲ و «بحارالانوار»، ج ۴۴، ص ۳۹۴؛ ابن سعد شمار پیوستگان به امام حسین(ع) از لشکر عمر بن سعد را بیست تن ذکر کرده است («طبقات الکبری»، ج ۱، ص ۴۶۴.)
۱۰. «اعیان الشّیعه»، ج ۲، ص ۳۱۷.
۱۱. همان، ج ۲، ص ۳۱۹.
۱۲. حدیث عاشورا، ص ۱۷۹.
۱۳. «الاخبار الطّوال»، ص ۲۵۱؛ «الانساب الاشراف»، ج۳، ص ۳۸۴.
۱۴. «تاریخ طبری»، ج ۵، ص ۴۴۵؛ «الکامل فی التّاریخ»، ج۲، ص ۵۶۹ و نیز نک: «الانساب و الاشراف»، ج ۳، ص ۴۰۵.
۱۵. «الانساب و الاشراف»، ج ۳، ص ۳۷۶؛ «الاخبار الطّوال»، ص ۲۴۵.
۱۶. نک: «تاریخ طبری»، ج ۵، ص ۴۲۷؛ «الارشاد»، ج۲، ص ۹۹.
۱۷. «الانساب و الاشراف»، ج ۳، ص ۴۰۹؛ «الکامل فی التّاریخ»، ج ۴، ص ۷۸.
۱۸. نک: «تاریخ یعقوبی»
۱۹. نک: «امالی شیخ صدوق»، ص ۱۳۵؛ «بحارالانوار»، ج ۴۴، ص ۳۱۸.
۲۰. سوره توبه، آیه ۵۲.
۲۱. «نبرد جمل»، مفید، محمّدبن محمّد، ترجمه الجمل و النصره لسیّد العتره فی حرب البصره، تهران، نش نی، چاپ: اول، ۱۳۸۳، ص۶۷.
۲۲. «اخبار الطوال»، ص ۱۱۵.
۲۳. «مقتل الحسین»، مقرم، ص ۱۷۲.
۲۴. ابو مخنّف کوفی، لوطبن یحیی، «وقعه الطفّ»، قم، جامعه مدرّسین، چاپ سوم، ۱۴۱۷ هـ .ق.، ص ۱۷۴.
۲۵. «روضه الواعظین و بصیره المتعظین»، فتال نیشابوری، محمّدبن احمد، قم، انتشارات رضی، چاپ اوّل، ۱۳۷۵، ج۱، ص ۱۸۱.
۲۶. ابومخنّف کوفی، لوطبن یحیی، همان، ص ۲۰۴.
۲۷. «الطبقات الکبیر»، ابنسعد، ج ۵، ص۴۵.
۲۸. «تحف العقول»، ابنشعبه حرّانی، حسنبن علی، قم، جامعه مدرّسین، چاپ دوم، ۱۳۶۳، ص ۲۴۵.
۲۹. «زندگانی حضرت امام حسین(ع)»، مجلسی، محمّدباقر، (ترجمه جلد ۴۵ بحارالأنوار)، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۶۴، ص۱۴.
۳۰. ابو مخنّف کوفی، لوطبن یحیی، همان، ص ۱۵۴.
۳۱. «الإرشاد فی معرفه حججالله علی العبّاد»، مفید، محمّدبن محمّد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اوّل، ۱۴۱۳ ق. ج ۲، ص ۵۱.
۳۲. «منتهی الآمال»، قمی، عبّاس، فصل چهارم: درآمدن جناب مسلم به کوفه و کیفیّت بیعت مردم.
۳۳. «مثیر الأحزان»، ابننما حلّی، جعفربن محمّد، قم، مدرسه امام مهدی(ع)، چاپ سوم، ۱۴۰۶ ق. ص ۳۶.
۳۴. همان.
محمدحسین رحبـــی دوانی