چکیده:
شبیهسازى گونه بشر، حامل مخاطرات و تهدیدهایى براى حیات آدمى و طبیعت است. در سایه چنین پیشرفت خارقالعادهاىاست که »انسانیت« به حاشیه رانده مىشود و فرزندان نسل بشر به کالاهایى در عرصه بازارهاى جدید زیستى مبدل شده وزمینه خلق تجارتى سودآور را براى بشر دمدمى مزاج مدرن فراهم مىسازد. در چنین شرایطى است که آدمى در یک خطتولید، آن گونه که خود مىخواهیم، تحت دستکارى مهندسان حیات قرار مىگیرد و در قالب یک کالا تولید مىشود.
آدمى هم اکنون موقعیتى خطیر را تجربه مىکند. در پیش روى ما چشمانداز قریبالوقوع شبیهسازى انسان ترسیم شده است.تحقق این شاهکار خارقالعاده، چیزى جز خدایى کردن آدمى در مسیر تعیین سرنوشت خود نیست؛ تعیین سرنوشتى که باپیامدهاى شومى براى آینده تمدن بشر همراه خواهد شد. هم اینک محققین و دانشمندان، نخستین آزمایشهاى خود را در اینباره انجام دادهاند و جهان بىصبرانه و مشتاقانه در انتظار تحقق چنین رجعتى است.
اگرچه چنین موضوعى، بسیارى را نگران ساخته، اما حامیان چنین تکنولوژىاى این سؤال را مطرح مىکنند که چه دلیلىبراى عدم استفاده از آن وجود دارد؟ چرا یکزوج نابارور نتوانند از این میراث ژنتیکى خود عدول کنند و براى بچهدار شدن، حق انتخابى داشته باشند؟
اما از سوى دیگر، تعدادى از عالمان اخلاق، کم و بیش و به دنبال انزجار برخى از تحقق چنین چشماندازى، مخالفتهایى رانسبت به این موضوع از خود نشان دادهاند که البته مخالفتهایشان و نیز نگرانىها و تردیدهایشان از این مقوله، به مسائلىهمچون تضمین بىخطر بودن آزمایشها و سلامت نوزادان خلاصه شده و بعضاً نگرانىهایشان به موضوع نابودى و بهکنار گذاشتن برخى رویانهاى تولیدى در روند شبیهسازى مرتبط مىشود، اما متأسفانه موضوعات بس اساسىتر وجدىترى مورد بىتوجهى قرار گرفته است.
بىشک شبیهسازى انسان با مسائلى اساسى و در رأس آن با مسائل مرتبط با ماهیت و ارزش آدمى پیوند خورده است. هیچرویدادى در طول تاریخ حیات بشر، توان چنین تأثیرگذارىاى را بر آینده انسان نداشته است؛ که دلایل متعددى هم براى اینادعا وجود دارد. نخست این که، تصور واقعى ما از حیات، ریشه در روابط جنسى و رابطه زیستى زن و مرد دارد. بخش مهمىاز تاریخ تمدن ما از آداب و رسوم ازدواج گرفته تا مفهوم خانواده، قبیله و ملت، در رابطه تنگاتنگ با مسائل جنسى ما بودهاست. همواره آدمى به تولد فرزندانش به مثابه موهبتى الهى نگریسته و همراه شدن اسپرم زن و مرد، خود نمایانگر تسلیمشدن آدمى در برابر نیروهایى است که همواره خارج از کنترل بشر بوده است. آمیزش زن و مرد همانا به منزله نوعى خلقتجدید و منحصر به فرد و البته محدود بوده است.
دلیل نفرت ذاتى بسیارى از شبیهسازى، معلول این واقعیت است که چنین پدیدهاى مىتواند به آغاز سفر جدیدى تبدیل شودکه در آن »موهبت حیات« رفته رفته به حاشیه رانده مىشود و نهایتاً هم مورد بىتوجهى قرار مىگیرد. موضوعى که ماحصلآن، تبدیل فرزندان جدید ما به کالاهایى در عرصه بازار خواهد بود؛ کالاهایى که جزء جزء آنها از پیش طراحى شده، تولیدمىگردند و در بازارهایى جدید عرضه مىشوند.
شبیهسازى در وهله نخست، نه یک خلقت که همانا یک »تولید« است. استفاده از فنآورىهاى جدید زیستى این امکان را فراهممىآورد تا موجودى جاندار در یک خط تولید، آن گونه که خود انتظار داریم، تحت مهندسى قرار گرفته و تولید شود. هنگامىکه از استانداردهاى مهندسى صبحت به بیان مىآید، نخستین موضوعى که به ذهن متبادر مىشود، همانا کنترل کیفى ونتایج قابل پیشبینى محصول تولیدى است و این دقیقاً همان وضعیتى است که درباره شبیهسازى هم متصوّر است. براىنخستین بار در طول تاریخ، مىتوانیم ساختارهاى ژنتیکى فرزندان خود را به دست و به خواست خود تعیین کنیم و ماحصلآن نه یک خلقت منحصر به فرد که تولید و به عبارت دیگر نوعى تکثیر است. شبیهسازى انسان بىشک نوید دهنده آغاز تمدنبه نژادى سوداگرانهاى است که در دنیاى جدید و شکوهمندى)!( که در آن تکنولوژىهاى نوین در روند بهبود وضعیتفرزندانمان گوى سبقت را از هم مىربایند، به ما این امکان را مىدهند تا شاهد پیدایشى دیگر در عرصه حیات باشیم. درچنین عصرى است که هر انسانى مىتواند به خدایى در مسیر تولید فرزندانش بر پایه میل و اراده خود تبدیل شود.
در آینده و یقیناً تا زمانى که فرزندان امروز ما به دوران بزرگسالى خود مىرسند، امکان تغییرات ژنتیکى در سلول ورویانهاى اهدایى میّسر خواهد شد و بىشک، خلق نمونههاى سفارشى از نمونه اصلى، به یک واقعیت مبدّل مىشود و اینهمان چیزى است که چندى پیش یان ویلموت در تولید دومین گوسفند شبیهسازى شده خود آن را عملى ساخته است. اگرچهتولد این گوسفند یعنى »پالى« بهاندازه اولین گوسفند یعنى »دالى« مورد توجه قرار نگرفت، اما این تولد حقیقتاً تولدى رعبآورو شومتر از تولد نمونه نخستین خود بود. براساس الگوى تولد پالى است که دانشمندان مىتوانند گونههاى سفارشىبىشمارى را به خواست مشتریان خود تولید کنند.
آیا کسى مىتواند در این باره ذرهاى شک و تردید به خود راه دهد که آنچه را که ویلموت درباره پالى به کار بسته، در آیندهتوسط صنعت بیوتکنولوژى براى تولیدفرزندان سفارشى مورد استفاده قرار خواهد گرفت؟ باز هم حامیان شبیهسازى در این باره ابراز مىدارند که مگر این کاراشکالى دارد؟ و اصلاً اگر پدر و مادرى بداند که احتمال انتقال استعدادهاى ژنتیکىاش همچون استعداد بیمارى قلبى و یاسکته یا سرطان به فرزندان وجود دارد، آیا خود را متعهد به حذف چنین ژنى نمىبیند؟ اما سؤال اساسى در این باره آن استکه به راستى حد و مرز توقف کجاست؟ آیا تنها به همین موارد محدود مىشود یا اینکه به حذف مسایل و مشکلات پیشپاافتاده دیگرى هم خواهد انجامید؟
اما از منظرى دیگر، گسترش چنین تکنولوژىاى، مبین نوع جدیدى از جاودانگى و فناناپذیرى خواهد بود. در چنین بسترىاست که هر نسلى مىتواند به هنرمندى غایى تبدیل شود و دائماً ویژگى ژنتیکى همنوعانش را مطابق میل و سفارش دیگرانروزآمد نماید تا بالاخره به آن الگوى ایدهآلش یعنى رسیدن به یک گونه ژنتیکى کامل و بىعیب برسد.
سادهلوحانه است اگر تصور کنیم که تنها مردم کمى به استفاده از این فرصت پیش آمده روى خواهند آورد. هم اکنونمحققین بسیارى در مراکز نابارورى از هجوم افرادى خبر مىدهند که به رغم توانایىشان در زاد و ولد، خواستار استفاده ازاین تکنولوژى در تولید فرزندانشان هستند.
اما آن تهدید اساسى که در نتیجه شبیهسازى، آدمى را متوجه خود مىسازد و تا کنون هم توسط دانشمندان، علماى اخلاق، سیاستمداران و شرکتهاى فعال در عرصه بیوتکنولوژى ابراز نشده، آن است که در جامعهاى که مردم به طراحى امیال ومهندسى استانداردهاى مورد نظر خود در روند تولید فرزندانشان اقدام نمایند، چه رفتارى با کودکان غیر شبیهسازى شده وغیر سفارشى به عمل خواهد آمد؟ و اصلاً نگاه جامعه به کودکى که با نوعى ناتوانى به دنیا آمده، چه خواهد بود؟ آیا چنینجامعهاى، چنین کودکى را برمىتابد و یا این که به وى به مثابه موجودى که حامل خطا در رمزهاى ژنتیکىاش است و یا بهبیان سادهتر، به مثابه یک محصول معیوب نمىنگرد؟ بىشک نسلهاى آینده در برابر چنین کودکانى و نیز کودکانى که تحتمهندسى قرار نگرفتهاند و از ضوابط و استانداردهاى ژنتیکى حاکم در بازار زیستى – صنعتى به دورند، تحمل کمترى از خودنشان مىدهد و در صورت تحقق چنین مسألهاى، آدمى آن سرمایه ارزشمند، یعنى احساس همدردى و انسان دوستى خود رااز دست خواهد داد، چرا که در دنیایى که آدمى به این نحو به دنبال به کمال رسانیدن فرزندان خود است، دیگر جایى براىبقاى چنین احساسى باقى نخواهد ماند.
جرمى ریفکین
Jeremy Rifkin
منبع: www.guardian.co.uk
- نشریه سیاحت غرب شماره ۱۶