عرض کردم: چرا نشناسم؟ فرمودند: «بر امام زمانت سلام کن».
عرضه داشتم: السّلام علیک یا حجّهالله یا صاحبالزّمان یابنالحسن. تبسم نمودند و فرمودند: و علیک السّلام و رحمه الله و برکاته.
چقدر فرق است بین کسی که با عمل به وظیفه و تقرّب روحی، خدمت آن حضرت مشرف شده است، و بین کسی که به خاطر اضطرار خطر جانی، مالی، آبرویی و یا مصلحتهای دیگری، تشرف برای او حاصل شده است، زیرا تشرف شخص عامل به تکلیف، همراه با شخصیت روحی و شوق و محبت دوطرفه و رضایتمندی از جانب طرفین است. چه بسیارند کسانی که علاقه و شوق به بهشت دارند اما این علاقه یک طرفی است و خیلی کم هستند کسانی که بهشت هم مشتاق زیارت و منتظر قدوم آنها باشد.
الهی حبّب إلیّ لقائک و أحبب لقائی.
خدایا دیدار خود را برای من محبوب گردان و تو هم محبّ دیدار من باش.۱
حاج علی بغدادی یکی از کسانی است که در راستای انجام وظیفه، موفق به دیدار مولای خویش گشته است. حکایت او را محدّث قمی در کتاب مفاتیحالجنان از استاد خویش، مرحوم آیتالله محدث نوری(ره) این چنین نقل کردهاند که شیخ ما (محدث نوری) در کتاب جنهالمأوی و نجم الثاقب فرموده: «اگر نبود در این کتاب شریف مگر این حکایت متقن صحیح که در آن فوائد بسیاری است و در این نزدیکیها واقع شده، هر آینه کافی بود در شرافت آن».
حاج علی بغدادی میگوید:
هشتاد تومان سهم امام(ع) به ذمهام آمد. به نجف اشرف رفتم و بیست تومان آنرا به جناب شیخ مرتضی انصاری (ره) و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسین کاظمی و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسن شروقی دادم و بیست تومان هم به ذمهام باقی ماند و قصد داشتم درمراجعت، آنها را به جناب شیخ محمد حسن کاظمینی آل یاسین، پرداخت کنم.
وقتی به بغداد برگشتم، دوست داشتم در ادای آنچه به ذمهام باقی مانده بود، عجله کنم. روز پنجشنبه به زیارت ائمهکاظمین(ع) مشرف شدم. پس از زیارت، خدمت جناب شیخ رسیدم و مقداری از آن بیست تومان را دادم و وعده کردم که باقی را بعد از فروش بعضی از اجناس به تدریج طبق حواله ایشان پرداخت کنم و عصر آن روز تصمیم به مراجعت گرفتم.
جناب شیخ از من خواست بمانم، عرض کردم: باید مزد کارگرهای کارگاه شعربافیام را بدهم، (کارگاه بافندگی مو که سابقاً مرسوم بود و مصارفی داشت) چون برنامه من این بود که مزد هفته را شب جمعه میدادم، لذا از کاظمین به طرف بغداد برگشتم. وقتی تقریباً ثلث راه را طی کردم، سید جلیلی را دیدم که از طرف بغداد رو به من میآیند. همین که نزدیک شدم، سلام کردم و ایشان دستهای خود را برای مصافحه و معانقه باز نمودند و فرمودند:
اهلاً و سهلاً.
و مرا در بغل گرفتند. معانقه کردیم و هر دو یکدیگر را بوسیدیم. ایشان عمامه سبز روشنی بر سر داشتند و بر رخسار مبارکشان خال سیاه بزرگی بود. ایستادند و فرمودند: «علی! خیر است، به کجا میروی؟»
گفتم: امامان کاظمین(ع) را زیارت کردم و به بغداد بر میگردم. فرمودند:
«امشب شب جمعه است، برگرد».
گفتم: سیدی! نمیتوانم. فرمودند:
«چرا، میتوانی. برگرد تا برای تو شهادت دهم که از موالیان جدّم امیرالمؤمنین(ع) و از دوستان مایی و شیخ نیز شهادت میدهد، زیرا خدای تعالی امر فرموده که دو شاهد بگیرید».
این مطلب، اشاره به چیزی بود که در ذهن داشتم، و میخواستم از جناب شیخ خواهش کنم نوشتهای به من بدهد مبنی بر اینکه من از موالیان اهل بیتم و آنرا در کفن خود بگذارم. گفتم: از کجا این موضوع را میدانید و چطور شهادت میدهید؟ فرمودند:
«کسی که حقش را به او میرسانند، چطور رساننده آن را نشناسد؟»
گفتم: چه حقی؟ فرمودند:
«آن چیزی که به وکیل من رساندی».
گفتم: وکیل شما کیست؟ فرمودند: «شیخ محمد حسن.» گفتم: ایشان وکیل شماست؟ فرمودند: «بله وکیل من است.»
حاج علی بغدادی میگوید، به ذهنم خطور کرد از کجا این سید جلیل مرا به اسم خواند، با آنکه من ایشان را نمیشناسم؟ بعد با خود گفتم، شاید ایشان مرا میشناسد و من ایشان را فراموش کردهام. باز با خود گفتم، لابد این سید سهم سادات میخواهد اما من دوست دارم از سهم امام(ع) مبلغی به او بدهم. لذا گفتم، مولای من! نزد من از حق شما (سهم سادات) چیزی مانده بود، درباره آن به جناب شیخ محمد حسن رجوع کردم، به خاطر آنکه حقتان را به او ادا کرده باشم. ایشان در چهره من تبسمی نمودند و فرمودند:
«آری، بخشی از حق ما را به وکلایمان در نجف اشرف رساندی».
گفتم: آیا آنچه ادا کردم، قبول شده است؟ فرمودند: «آری.» در خاطرم گذشت که این سید منظورش آن است که علمای اعلام در گرفتن حقوق سادات وکیلند و مرا غفلت گرفته بود. آنگاه فرمودند:
«برگرد و جدم را زیارت کن».
من هم برگشتم در حالی که دست راست ایشان در دست چپ من بود. همین که به راه افتادیم، دیدم در طرف راست ما، نهر آب سفید و صافی جاری است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیره، با آنکه فصل آنها نبود، بالای سر ما سایهانداختهاند! عرض کردم که این نهر و درختها چیست؟ فرمودند:
«هر کس از موالیان، که ما و جدمان را زیارت کند، اینها با اوست».
گفتم: میخواهم سؤال کنم. فرمودند: «بپرس.»
گفتم: مرحوم شیخ عبدالرزاق، مردی مدرس بود. روزی نزد او رفتم و شنیدم که میگفت: کسی که در طول عمر خود، روزها روزه باشد و شبها را در عبادت بهسر برد و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و میان صفا و مروه بمیرد، اما از موالیان و دوستان امیرالمؤمنین(ع) نباشد، برای او فایده ندارد. نظرتان چیست؟ فرمودند:
«آری والله، دست او خالی است».
سپس از حال یکی از خویشان خود پرسیدم که آیا او از موالیان امیرالمؤمنین(ع) است. فرمودند:
«آری او و هر که متعلق به تو است، موالی امیرالمؤمنین(ع) است».
عرض کردم: سیدنا! مسئلهای دارم. فرمودند: «بپرس.»
گفتم: روضهخوانهای امام حسین(ع) میخوانند که سلیمان اعمَش، نزد شخصی آمد و از زیارت حضرت سید الشهدا(ع) پرسید، آن شخص گفت: بدعت است. شب، آن شخص در عالم رؤیا هودجی را میان زمین و آسمان دید، سؤال کرد: در آن هودج کیست؟ گفتند: فاطمه زهرا و خدیجه کبری(س). گفت: به کجا میروند؟ گفتند، برای زیارت امام حسین(ع) در امشب -که شب جمعه است- میروند. همچنین دید که رقعههایی از هودج میریزد و در آنها نوشته است:
أمانٌ من النّار لزوّار الحسین فی لیله الجمعه، أمانٌ من النّار یومالقیامه.
این برگ اماننامهای است در روز قیامت برای زوار امام حسین(ع) در شبهای جمعه.
حال آیا این حدیث صحیح است؟ فرمودند:
«آری، راست و درست است».
گفتم: سیدنا، صحیح است که میگویند، هر کس امام حسین(ع) را در شب جمعه زیارت کند، این برگِ امان از آتش است؟ فرمودند: «آری والله.» و اشک از چشمانشان جاری شد و گریستند.
گفتم: سیدنا، مسألهٌ. فرمودند: «بپرس.» عرض کردم: سال ۱۲۶۹، حضرت رضا(ع) را زیارت کردیم. در درّود (از بخشهای خراسان) یکی از عربهای شروقیه را که از بادیهنشینان طرف شرق نجفاشرف هستند، ملاقات کرده و او را ضیافت نمودیم و از او پرسیدیم: ولایت حضرت رضا(ع) چطور است؟ گفت: بهشت است. امروز پانزده روزاست که من از مال مولای خود، حضرت علیبن موسیالرضا(ع) خوردهام، بنابراین مگر منکر و نکیر میتوانند در قبر، نزد من بیایند؟ گوشت و خون من از غذای آن حضرت، در میهمانخانه روییده است. آیا این صحیح است؟ یعنی حضرت علیبنموسیالرضا(ع) میآیند و او را از گردنه خلاص میکنند؟ فرمودند:
«آری، جدّم ضامن است».
گفتم: سیدنا! مسئله کوچکی است میخواهم بپرسم. فرمودند: «بپرس.» گفتم: آیا زیارت حضرت رضا(ع) از من قبول است؟ فرمودند: «انشاءالله قبول است.» عرض کردم: سیدنا! مسألهٌ. فرمودند: «بسمالله!» عرض کردم: حاجی محمد حسین بزازباشی، پسر مرحوم حاج احمد، آیا زیارتش قبول است؟ ایشان با من در سفر مشهد رفیق و شریک در مخارج راه بود؛ فرمود: «عبد صالح زیارتش قبول است.»
گفتم: سیدنا! مسألهای دارم. فرمودند: «بسمالله.» گفتم: فلانی که از اهل بغداد و همسفر ما بود، زیارتش قبول است؟ ایشان ساکت شدند، گفتم: سیدنا! مسألهای دارم، فرمودند: «بسمالله.» عرض کردم: این سؤال مرا شنیدید یا نه؛ آیا زیارت او قبول است؟ باز جوابی ندادند.
حاج علی نقل کرد که آنها چند نفر از ثروتمندان بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را کشته بود.
در اینجا به محلّی رسیدیم. که جاده وسیعی داشت. دو طرف آن باغ و این مسیر، روبهروی کاظمین است. قسمتی از این جاده که به باغها متصل است و در طرف راست قرار دارد، مربوط به بعضی از ایتام و سادات بود که حکومت به زور از آنان گرفته بود و در جاده داخل کرده بود، لذا اهل تقوا و ورع که ساکن بغداد و کاظمین بودند همیشه از راه رفتن در آن قطعه زمین کناره میگرفتند، اما دیدم این سید بزرگوار در آن قطعه راه میروند.
گفتم: مولای من! این محل مال بعضی از ایتام سادات است و تصرف در آن جایز نیست. فرمودند:
«این موضع مال جدم امیرالمؤمنین(ع) و ذریه او و اولاد ماست، لذا برای موالیان و دوستان ما تصرف در آن حلال است».
نزدیک آن قطعه در طرف راست، باغی است مال شخصی که او را حاجی میرزا هادی میگفتند و از ثروتمندان معروف عجم و در بغداد ساکن بود. گفتم: سیدنا راست است که میگویند: زمین باغ حاج میرزا هادی، مال موسیبنجعفر(ع) است؟ فرمودند: «چه کار داری!» و از جواب خودداری نمودند.
در این هنگام به جوی آبی که از رود دجله به مزارع و باغهای آن حدود کشیدهاند رسیدیم. این نهر از جاده میگذرد و از آنجا جاده، دو راه به سمت شهر میشود؛ یکی راه سلطانی است و دیگری راه سادات. آن جناب به راه سادات میل نمودند. گفتم: بیا از این راه (راه سلطانی) برویم، فرمودند: «نه، از همین راه خودمان میرویم.» آمدیم و چند قدمی نرفته بودیم که خود را در صحن مقدس نزد کفشداری دیدیم در حالیکه هیچ کوچه و بازاری مشاهده نشد. از طرف «بابالمراد» که سمت مشرق و به طرف پایین پا است، داخل ایوان شدیم. ایشان در رواق مطهر معطل نشدند و اذن دخول نخواندند و وارد شدند و کنار در حرم ایستادند و به من فرمودند: «زیارت بخوان.» عرض کردم: من سواد ندارم، فرمودند: «من برای تو بخوانم؟» عرض کردم: آری. فرمودند:
أ أدخل یا الله؟ السّلام علیک یا رسولالله، السّلام علیک یا امیرالمؤمنین….
و همچنان سلام بر همه ائمه(ع) نمودند، تا به حضرت امام عسکری(ع) رسیدند و فرمودند:
«آیا امام زمان خود را میشناسی؟»
عرض کردم: چرا نشناسم؟ فرمودند: «بر امام زمانت سلام کن».
عرضه داشتم: السّلام علیک یا حجّهالله یا صاحبالزّمان یابنالحسن. تبسم نمودند و فرمودند:
و علیک السّلام و رحمه الله و برکاته.
داخل حرم مطهر شدیم و به ضریح مقدس چسبیدیم و آنرا بوسیدیم. بعد به من فرمودند: «زیارت را بخوان.» دوباره گفتم: من سواد ندارم. فرمودند: «برایت زیارت بخوانم؟» عرض کردم: آری. فرمودند:
«کدام زیارت را میخوانی؟»
گفتم: هر زیارتی را که افضل است، برایم بخوانید. ایشان فرمودند:
«زیارت امینالله افضل است».
و بعد به خواندن مشغول شدند و فرمودند: السّلامعلیکما یا أمینی الله فی أرضه و حجّتیه علی عباده تا آخر. در همین وقت، چراغهای حرم را روشن کردند، دیدم شمعها روشن است ولی حرم مطهر به نور دیگری مانند نور آفتاب روشن و منور است، به طوری که شمعها مثل چراغی بودند که روز در آفتاب روشن کنند و مرا چنان غفلت گرفته بود که هیچ متوجه نمیشدم.
وقتی زیارت تمام شد، از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرف شرقی ایستادند و فرمودند:
«آیا جدّم حسین(ع) را زیارت میکنی؟»
عرض کردم: آری زیارت میکنم، شب جمعه است. «زیارت وارث» را خواندند و در همین وقت مؤذنها از اذان فارغ شدند. ایشان به من فرمودند:
به جماعت ملحق شو و نماز بخوان».
بعد هم به حرم مطهر که جماعت در آنجا منعقد بود، تشریف آوردند و خود فرادا در طرف راست امام جماعت و به ردیف او ایستادند، من وارد صف اول شدم و مکانی پیدا کردم.
بعد از نماز، آن سید بزرگوار را ندیدم، از مسجد بیرون آمدم و در حرم جستجو کردم اما باز او را ندیدم. قصد داشتم ایشان را ملاقات کنم، چند قرانی پول بدهم و شب ایشان را نزد خود نگه دارم که میهمان من باشند. ناگاه به خاطرم آمد که این سید بزرگوار که بودند؟ و آیات و معجزات گذشته را متوجه شدم، از جمله اینکه من دستور ایشان را در مراجعت به کاظمین اطاعت کردم با آنکه در بغداد کار مهمّی داشتم. و اینکه مرا به اسم صدا زدند، با آنکه او را تا به حال ندیده بودم. و اینکه میگفت: موالیان ما. و اینکه میفرمود: من شهادت میدهم. و همچنین دیدن نهر جاری و درختان میوهدار در غیر فصل خود و غیر اینها. (که تماماً گذشت) و این مسائل باعث شد من یقین کنم که ایشان بقیهالله ـ ارواحنافداه ـ بودند. مخصوصاً در قسمت اذن دخول و پرسیدن اینکه آیا امام زمان خود را میشناسی. یعنی وقتی که گفتم: میشناسم، فرمودند: سلام کن، چون سلام کردم، تبسم کردند و جواب دادند. به کفشداری آمدم و از حال آن حضرت سؤال کردم. کفشدار گفت: ایشان بیرون رفتند. بعد پرسید آن سید رفیق تو بود؟ گفتم: بلی.
بعد از این اتفاق به خانه میهماندار خود آمدم و شب را در آنجا به سر بردم. صبح که شد، نزد جناب شیخ محمد حسن کاظمینی آل یاسین رفتم و آنچه را دیده بودم نقل کردم. ایشان دست خود را بر دهان گذاشته و مرا از اظهار این قصه و افشای این سر نهی نمود و فرمود: خداوند تو را موفق کند. به همین جهت، من آن را مخفی میداشتم، به احدی اظهار ننمودم تا آنکه یک ماه از این قضیه گذشت. روزی در حرم مطهر، سید جلیلی را دیدم که نزد من آمد و پرسید: چه دیدهای؟ گفتم: چیزی ندیدهام. باز سؤالش را تکرار کرد. اما من به شدت انکار نمودم. او هم ناگهان از نظر ناپدید شد.
پیامها و برداشتها
۱. کسانی که به دنبال انجام وظیفه الهی هستند، امکان تشرّف به محضر والای امام عصر(ع)، همراه با رضایتمندی آن حضرت برای آنها وجود دارد.
در نامهای که از طرف آن حضرت در روز عید فطر سال ۴۱۲ق. به افتخار شیخ مفید صادر شد، چنین آمده است:
اگر شیعیان ما ـ که خداوند توفیقشان دهد ـ دلهایشان در وفا به عهد و پیمانی که با ما دارند، گرد هم میآمد (و جملگی عمل به وظیفه میکردند) از فیض دیدار ما محروم نمیشدند، و سعادت دیدار ما زودتر نصیبشان میشد؛ دیداری راستین و از روی معرفت. پس چیزی (دیدار) ما را از آنان باز نمیدارد، جز خبرهایی که به ما میرسد و ما را خوش نمیآید و انتظارش را از آنها نداریم.
حاج علی بغدادی در اثنای پرداخت وجوهات شرعیاش بود که موفق به دیدار آن حضرت گردید. امام باقر(ع) در روایتی فرمودند: «برای هیچ کس حلال نیست که از خمس چیزی را بخرد تا وقتی که حقّ ما را به ما برساند».3
۲. امام زمان(ع) ادا کننده حقوقشان را به خوبی میشناسند و شهادت به پرداخت آن میدهند. این مضمون در این آیه شریفه نیز آمده است:
و اینچنین ما شما را [ائمه معصومین(ع)] امت میانهای قرار دادیم (در حد اعتدال، میان افراط و تفریط)، تا بر مردم گواه باشید، و پیامبر هم بر شما گواه باشد.۴
معلوم است که شاهد تا وقتی که چیزی را با حواسّ خود حس نکرده باشد، نمیتواند شهادت بدهد. پس امام زمان(ع) ناظر اعمال ما و شاهد بر آنها هستند. روایات فراوانی در این باره، در باب عرض اعمال بر رسول الله(ص)۴ و عرض اعمال بر ائمه(ع)۵ و لزوم ترسیدن از عرض اعمال بر آنها نقل شده است.۶
۳. امام(ع) ابتدا به حاجی علی بغدادی سلام نمودند و «سلام تحیت اهل بهشت است، ۷ خداوند متعال افشاء آن را دوست میدارد، ۸ شایستهترین فرد نسبت به خدا و رسول(ص) کسی است که ابتدا سلام کند.۹
۴. امام(ع) فرمودند: مراجع وکلای ما هستند. و این جمله ارتباط معنوی و پشتوانه روحی مراجع را میرساند. در توفیق شریف به خطّ مولایمان صاحبالعصر و الزمان(ع) آمده است: «و اما حوادثی که واقع میشود؛ پس در آنها به راویان حدیث ما (مجتهد جامعالشرائط) مراجعه نمایید که ایشان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا هستم».10
۵
. اعمال انسانها اگر توأم با ولایت باشد قبول میشود و بدون آن قبول نیست. علامه مجلسی(ره) در جلد ۲۷ بحارالانوار بابی را تحت عنوان اینکه اعمال بدون ولایت، قبول نیست ذکر کرده و در آن هفتاد و یک روایت آن را ذکر کردهاند که یک روایت را اینجا نقل میکنیم:
«… قسم به آن خدایی که جان محمد(ص) در دست اوست، اگر بندهای روز قیامت بهاندازه عمل هفتاد پیامبر بیاورد خداوند از او قبول نمیکند تا وقتی که خدا را به ولایت من و ولایت اهل بیت من ملاقات کند».11
۶. در روایات متعددی، فوائدی برای زیارت سیدالشهداء(ع) ذکر شده است که از جمله آن فوائد، استغفار امام(ع) برای او، خوشحالی معنوی به پاداش خداوند متعال، پاک شدن از گناهان، دور شدن از آتش و دخول در بهشت است.
در روایتی نقل شده که امام حسین(ع) به زائر خویش نظری میفرماید و آن حضرت(ع) بهتر از شناخت هر یک از شما نسبت به فرزندش، به ایشان، نامهایشان و نامهای پدران و به درجات و منزلتشان نزد خدای عزّوجل آگاهی دارد. و همانا امام حسین(ع) میبیند کسی را که برای او گریه میکند، پس برای او استغفار میکند و میفرماید: اگر زائر من میدانست آنچه را که خداوند برای او ذخیره کرده است، هر آینه خوشحالی او بیشتر از ناراحتی او میبود. به درستی که زائر امام حسین(ع) برمیگردد در حالی که هیچ گناهی بر او نیست.۱۲
۷. عمل فرد صالح قبول است. اما آن جوانی که اهل لهو و لعب بود و مادرش را هم کشته بود، امام(ع) نسبت به قبول زیارتش سکوت نمودند. قرآن کریم صریحاً میفرماید که خداوند تنها از متّقیان قبول میکند.
امام صادق(ع) میفرمایند: «اگر مردم ببینند اعمالی را که از آسمان بر میگردد، هر آینه خواهند گفت: خداوند هیچ عملی را از هیچ کس قبول نمیکند۱۳ و این تهدید از آن جهت است که اکثر اعمال انسانها مردود میشود و بر میگردد به گونهای که مردم اگر ببینند فکر میکنند همه اعمال برگشت داده شده است».
۸. گرچه سؤال کردن کلید علم است و در قرآن کریم این آیه دو مرتبه تکرار شده است: «اگر نمیدانید، پس از اهل ذکر بپرسید».14 ولی چنان که در آیه شریفه هم به آن اشاره شده است، دستور به سؤال کردن داده شده نه دستور به جواب دادن، زیرا گاهی جواب دادن به مصلحت نیست. و خود سائل هم نباید سؤالی کند که جواب آن، او را نگران میکند: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از چیزهایی که اگر برایتان آکشار شود، بدتان میآید، نپرسید».15 و لذا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «پروردگار اعمالی را برای شما واجب کرده است آنها را ضایع نکنید… و از کارهایی ساکت مانده نه از روی فراموشی، پس خود را به زحمت نیندازید». (وظیفهای ندارید)۱۶
پس اگر از عالمی سؤالی نمودیم و او مصحلت در جواب ندید و سکوت نمود، ادب در آن جا این است که تکرار و اصرار در سؤال و جواب آن نداشته باشیم.
۹. «زیارت امینالله» از زیارات جامعه و مختصری است که در حرمهای همه ائمه معصومین(ع) خوانده میشود و همچون زیارت جامعه کبیره از سند محکم و قطعی برخوردار است.
۱۰. سلام کردن مستحب است ولی جواب آن واجب است. قرآن کریم میفرماید:
«هرگاه به شما تحیّت گویند، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید یا (لااقل) به همانگونه پاسخ دهید».17
و امام صادق(ع) میفرماید: «سلام کردن مستحب و خوب است و جواب آن واجب است».18
در زیارت امام هشتم(ع) میخواهیم: «شهادت میدهم که تو سخنم را میشنوی و جوابم را میدهی».
ز بصر تا چند گهر بارم، که مگر آید ز سفر یارم
غم دل تا کی نتوان گفتن، که ز هجر کیست گرفتارم
نه بهار آمد نه بهسر شد دی، به فراغ شه شده عمرم طی
ز غمش گریم فلکا تا کی، به کجا گردم به که رو آرم
نظری شاها به گدایت کن، به گدای خود تو عنایت کن
سوی خود او را تو هدایت کن، که ز غم، نه روز و نه شب دارم
ز نظر هر چند نهانی تو، سزدم از غم برهانی تو
به کنار خود بنشانی تو، بنهی مرهم به دل زارم
زده نار هجر شرر بر دل، شده کار دل ز غمت مشکل
من سرگردان شده پا در گل، بنما درمان دل بیمارم
نه مرا یاری، نه مددکاری، که ز پای دل کشدم خاری
بکند احسان به گرفتاری، که کشد آخر غم بسیارم
نه مرا یارای غم حرمان، نه کسی دردم بکند درمان
بنما شاها نظر احسان نگذاری زار در آزارم
بُری از حیران تو شها گر سَر، نبرد حیران ز تو هرگز دل
سر آن دارم که تو را بینم، سر و جان آنگه به تو بسپارم
(آیتالله میرجهانی)
سید ابوالحسن مهدوی
ماهنامه موعود شماره ۸۷
پینوشتها:
۱. فرازی از «دعای ابوحمزه ثمالی».
۲. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۱۷۷.
۳. وسائل الشیعه، ج ۶، ص ۳۳۷.
۴. علامه مجلسی، همان، ج ۱۷، ص ۱۳۰.
۵. همان، ج ۲۳، ص ۳۳۳.
۶. شیخ حرّ عاملی، ج ۱۱، ص ۳۶۸.
۷. سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۲۳ و سوره یونس ()، آیه ۱۰.
۸. مجلسی، همان، ج،۷۶ ص ۱۰.
۹. همان، ج ۷۶، ص ۱۲.
۱۰. شیخ حرّ عاملی، همان، ج ۱۸، ص ۱۰۱.
۱۱. علامه مجلسی، همان، ج ۲۷، ص ۱۷۲.
۱۲. همان، ج ۴۴، ص ۲۸۱.
۱۳. علامه مجلسی، همان، ج ۷، ص ۲۰۸.
۱۴. سوره نحل ()، آیه ۴۳ و سوره انبیاء ()، آیه ۷.
۱۵. سوره مائده ()، آیه ۱۰۱.
۱۶. شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۸، ص ۲۶۷.
۱۷. سوره نساء ()، آیه ۸۶.
۱۸. علامه مجلسی، همان، ج ۷۸، ص ۲۴۳