خون و خشم از چشم منصور بیرون می ریخت، در طول و عرض قصر قدم می زد و هراز چند گاهی دستهای مشت شده اش را به هم میکوفت.
سربازان و درباریان، با ترس و لرز ایستاده بودند و نمی دانستند این بار برای جعفر بن محمد ( علیه السلام) چه نقشه ای دارد. بعضی ها که دلشان با امام بود، مثل مفضل جعفی با خود میگفتند، این همه جنایت و ناحقی در حق امام کافی نبود؟؟ به اسب بستن امام، کشت و کشتار شیعیان، نقشه ی قتل مخفیانه ی ایشان… بس کن دیگر ظالم!
سربازان و درباریان، با ترس و لرز ایستاده بودند و نمی دانستند این بار برای جعفر بن محمد ( علیه السلام) چه نقشه ای دارد. بعضی ها که دلشان با امام بود، مثل مفضل جعفی با خود میگفتند، این همه جنایت و ناحقی در حق امام کافی نبود؟؟ به اسب بستن امام، کشت و کشتار شیعیان، نقشه ی قتل مخفیانه ی ایشان… بس کن دیگر ظالم!