ماه پیش، وقتی برای شرکت در مراسم ازدواج یکی از اقوام، به یکی از هتلهای این شهر عریض و طویل دعوت شدیم، اگر چه هتل موقعیتی متوسط داشت، امّا سالنهای متعدّدش این امکان را فراهم آورده بود تا به طور همزمان، به چند مراسم خدمترسانی کند. از قضا، مراسم جشن و سوری که ما بدان دعوت شده بودیم، مصادف شده بود با مراسم چهلمین روز درگذشت هموطنی دیگر.
در سالنی، شادی و سور برقرار بود و در سالنی دیگر، اندوه و سوگ. جماعتی خندان و جماعتی گریان. گاهی خداوند از هر پیشامدی واعظی و ذاکری میسازد و در مقابل خلق روزگار قرار میدهد؛ شاید که پند گیرند.
در آن تقابل سور و سوگ همزمان، همه معانی آیه شریفه «… وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاس…» متبادر به ذهن میشد. خداوند میفرماید:
«و این روزگار است که هر دم، آن را به مراد کسی میگردانیم [تا آنکه پند گیرند] و خداوند کسانی را که ایمان آوردهاند، معلوم بدارد و از میان شما، گواهانی بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست ندارد.»۱
ساعت آخر شب، وقتی میهمانان هر دو سالن از هم جدا میشدند تا به خانههایشان برگردند، باران باریدن گرفته بود.
شاید جناب شیخ مصلحالدّین سعدی شیرازی، در سرودن ابیات زیر به آن آیه نظر داشته که فرموده است:
چه مایه بر سر این ملک سروران بودند
چو دور عمر به سر شد درآمدند از پای
تو مرد باش و ببر با خود آنچه بتوانی
که دیگرانش به حسرت گذاشتند به جای
جمله مخلوقات پیدا و نهان، آیاتی عبرتآموزند و هر یک در خود و با خود، وعظی و پندی برای صاحبان خرد دارند. گویا که خداوند حکیم، از جمله پدیدهها و آفریدهها ذاکری و واعظی ساخته تا هر یک به سهم خود، آدمی را که هماره و به غلط، خود را جایز الخطا میشناسد، متذکّر شوند. مبادا که در لغزشگاهها، در مغاک سیاه و مرگآلود بغلطد و همه فرصتها را از دست بدهد.
آمد و شد بهار و تابستان نیز یادآور آدمی است تا به خود بیاید و در آینه آفریدهها، آمد و شد ناگزیر و غیرقابل اجتناب خود را نیز بنگرد. بیسبب نیست که حضرت مولی الموحّدین(ع) فرموده است:
«الْحَمْدُلِلهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه؛ ۲
ستایش خدایی را که با خلقش، برای خلقش تجلّی کرده است.»
چه میتوان گفت درباره فرزندان آدمیکه گاه، گوش پند نیوش دارند و گاه پند نانیوش.
در حکایات آوردهاند که: یکی از علما، روزی به قصد بیرون رفتن از منزل، چارپایی را دید که بار میافکند. در گوشهای زار به گریه نشست. همراه و رفیقی از وی پرسید که چرا چنین زار میگرید؟ گفت: از بهر آن گریه میکنم که میبینم چارپایی بارش را به مقصد رساند؛ امّا معلوم نیست که من بارم را به مقصد برسانم یا نرسانم.
آنکه چشم جان باز و گوش نیوشا دارد، از دیدار بار افکندن چارپایی در خود فرو میرود و از خود برمیخیزد. الله اعلم.
نقل کردهاند عارفی از میانه کوچهای میگذشت، در کناره راه کودکی را گریان یافت. رو به او، علّت گریهاش را جویا شد. کودک، همچنان که میگریست، گفت: گم شدهام و ره به منزل نمییابم.
آن روشندل در خود لرزید. گوشه ای بر زمین نشست و زار گریست. از او علّت آنهمه جزع را پرسیدند. گفت: چگونه نگریم وقتی که مینگرم طفلی که راه خانه را گم کرده است، چنین میگرید و من که صاحبخانه را گم کردهام، در غفلت و بیخبری روزگار میگذرانم.
خوشا به حال آنکه، جان بیدار دارد و بدا به حال آنکه، هیچ وعظ و ذکری در او اثر نمیکند.
آمد و شد ایّام، دیگرگونی احوال را در پی دارد، اگر دستی به آسمان بلند شود و از محوّلالحول و الأحوال تحویل و دیگرگونی حال بد را بخواهد و حال حسنه را طالب باشد.
خوشا به حال آنکه، بر قلبش کدورت و سیاهی آنقدر نازک است که با نسیمی مرتفع میشود و رنگ و جلا میگیرد و بدا به حال آنکه، قرآن دربارهاش میفرماید:
«إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لایُؤْمِنُون؛ ۳
گروهی که کفر میورزند، برای آنان فرق نمیکند کهاندرز بدهی یا ندهی، ایمان نمیآورند.»
در سال پیش رو، خودم را و همراهانم را وصیّت میکنم به آنکه، خود را در معرض نسیم رحمت واسعه و مغفرت خداوند متعال قرار دهند و از درگاهش تحوّل و تحویل همه حالات سوء را درخواست کنند.
خودم و جمیع موعودیان را توصیه میکنم به پاسداشت انصاف و بردباری در برابر شداید. همه آنچه که آسمان و زمین را بیتاب و قرار از همه آفریدهها میگیرد و درهای نعمت را بر فرزندان آدمی میبندد، این بیانصافی است. درباره خدا، درباره بندگان خدا و درباره زمین.
خودم را و جمیع دوستانم را توصیه میکنم به پاسداشت نام و یاد امام بهار و بهار روزگاران. شاید که رستگار شویم و ظهور موفور السّرورش را دریابیم؛ انشاء الله.
سردبیر
پینوشتها:
۱. سوره آلعمران، آیه ۱۴۰.
۲. «نهج البلاغه»، خطبه ۱۰۸.
۳. سوره بقره، آیه ۶.