ترازوی بازار نیز شامل این گستره میشود. یکی با دست بردن در ترازو، میزان را خراب میکند، دیگری با دست بردن در تناسبات و توازنهای الهی موجود در خلقت؛ چه تغییر مسیر یک رودخانه باشد یا دستکاری آب و هوا یا ساخت بناها و اشکالی خارج از هنرهای سنّتی ساخته شده بر اصول و میزان. این است خلاصه کار آنها که خلقت و کار خدا را ناقص میبینند و به پیروی از کاهنان باستانیاشان، میخواهند به زعم خود خلقت خدا را بهتر کرده و با او رقابت کنند.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«الرَّحْمنُ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنْسانَ٭ عَلَّمَهُ الْبَیانَ٭ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ٭ وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ٭ وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ٭ أَلاَّ تَطْغَوْا فِی الْمیزان٭ وَ أَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمیزان؛
و آسمان را افراشت و میزان را وضع کرد …»
میزان چیست؟
در پایینترین، سادهترین و مادّیترین ترجمه فارسی، آن را ترازو مینویسند؛ امّا میزان بسیار فراتر از ترازو است.
میتوان بهتر گفت که میزان، تناسبات و نظم الهی موجود در خلقت است؛ متوازن، متناسب، جمیل، زیبا و هارمونی.۱
ترازوی بازار نیز شامل این گستره میشود. یکی با دست بردن در ترازو، میزان را خراب میکند، دیگری با دست بردن در تناسبات و توازنهای الهی موجود در خلقت؛ چه تغییر مسیر یک رودخانه باشد یا دستکاری آب و هوا یا ساخت بناها و اشکالی خارج از هنرهای سنّتی ساخته شده بر اصول و میزان. این است خلاصه کار آنها که خلقت و کار خدا را ناقص میبینند و به پیروی از کاهنان باستانیاشان، میخواهند به زعم خود خلقت خدا را بهتر کرده و با او رقابت کنند.
چه کسی میزان را تعیین میکند؟ تناسب چیست؟ متر از کجا آمد؟ فوت و یارد و میل و زرع و وجب از کجا؟
بالأخره کِی و چرا گفتند که «انسان میزان همه چیز است؟»۲
امروزه هم که گفته میشود همه اینها نسبی و قراردادیاند و بر همین اساس، آنها را عوض کرده و هرکس به میل و میزان خود، سَبکی جدید خلق میکند.
خشت اوّل: منظور ما از سنّت، امری ساخته انسان نیست. سنّت حقیقی، امری قدسی است که از الله عزّوجلّ به سوی ما، پایین میآید؛ سنّتی که همه چیز را در بر میگیرد: دین جامع. این را اسلام به ما میآموزد و تمام تمدّنهای سنّتی دیگر نیز در چنین موضوعی متّفقالقولند. سنّت، تجربیات جمع شده قومی و انسانی نیست. اگر امروزه عدّهای آن را سنّت میگویند، اشتباه میکنند.
«سُنَّهَ اللهِ فِی الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللهِ تَبْدیلا؛
درباره کسانی که پیشتر بودهاند [همین] سنّت خدا [جاری بوده] است و در سنّت خدا هرگز تغییری نخواهی یافت.»
صحبت از سنّت، صحبت از اصول خاموش نشدنی الهی و کارکردهای آنها در لحظات مختلف زمان و مکان است. صحبت از تداوم تعدادی معلوم از فرمها و دکترینهای مقدّسی است که وسایلیاند که از طریق آنها، تعالیم سنّت در درون بنیآدم تحقّق مییابد. سنّت نه رسم است، نه عادت، نه آداب و مدّ عصری گذرا. سنّت که اصلیترین عنصر آن دین است، تا زمانی که تمدّنی که آن را آورده و مردمیکه از آنها نیرو میگیرند، زندهاند، زنده است …۳
آنها که سنّت را ساخته بشر میدانند، همانهایی هستند که قوانین الهی را نیز بشری میدانند. این همه، قراردادهایی است بر اساس روح زمانه: زیتگیست.۴ محصول نهایی نظام تحمیق و بیادبی اجباری سکولار این است: خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو. نمیتوانی به عقب برگردی. پس با همه چیز کنار بیا. کجای سنّت ما چنین میآموزد؟ اگر چنین میآموخت، نقل قولهایشان را از احادیث سنّتمان میآوردند. این روشنفکران دینی که خیلی هم بدشان نمیآید با این روح زمانه کج، وارونه و فرانکشتاینی۵ کنار بیایند.
سنّت الهی به اصل مرتبط است؛ مرکز دایره. هرکس به قدر شعور و فهم خود، به آن اصل نزدیک میشود و آنکه نزدیک نشود هم در فاصله امن و درستی از مرکز دایره، همانند پروانهای حرکت میکند.
علوم سنّتی به این اصل متصّل بودند؛ بر عکس علوم جدید که به آن متّصل نیستند. مادّه تکثیر و از اصل روح دور میشود. پایینترین مراتب علوم سنّتی نیز از اصل گسسته شده و هریک راه ترکستانی پیش گرفتند. نتیجه، علوم دنیوی امروزی ماست.
اینها …تعالیمیبودند زمانی برای همه مردمان آشکار؛ امّا امروزه در غرب و در میان غربزدگان، فراموش شدهاند. این از زمانی که رنسانس مینامند، آغاز شد. شروع ذهنیّت مدرن …۶
هنر و هندسه مقدّس، ارتباطشان را از دست دادند و نتیجه، بینظمی، آشوب و زشتی شد. ریاضیات، درکش را از معنی و مفهوم اعداد از دست داد و شد حساب محض؛ مصنوعی و میّت.
هدف هنرمند سنّتی، نشان دادن خودش نبود؛ او بنده بود و بندگی میکرد و لحظهای یادش نمیرفت که «هو المُصَوَّر و هو أَحسَنُ الخالِقین». خود را صیقل میداد. بر اساس اصول میزیست و ریتم الهی را که تمام خلقت رعایت میکند، رعایت میکرد و وسیلهای میشد برای تجلّی مفاهیم عالی. این هنرمندان کم نبودند. هر مؤمنی هنرمند بود. در تمدّن سنّتی، هر انسانی یک هنرمند ویژه بود. در دنیای مدرن هر هنرمندی یک انسان ویژه است. برای همین موزه نداشتند. برای همین خیلی مهم نبود اگر یک ـ به اصطلاح ما ـ شاهکار هنری خراب میشد و از دست میرفت، آن را دوباره میساختند؛ چون علم و هنر و ذوقش بود. بهتر میساختند! از خرابی مغولها بدتر داشتیم؟ ببینید همانها طیّ یکی، دو نسل چه شاهکارهای هنریای را از نو ساختند! تکرار نکردند؛ خلّاقانه و زیبا، در مدار سنّت. از هنر گورکانیان «هند» تا ایلخانان و عثمانیان و…. حالا ما لُنگ و کاسه حمّام آنها را در موزه میگذاریم و در ظرافت و هنرمندیشان حیرت میکنیم. آنها هنرمند بودند. تک تکشان. اکثر ما مصرفکنندهایم و پیرو هوا و هوس. یک مشت هنرمند و طرّاح قلیل در جهانی که یکسانسازی را به جای وحدت۷ میفروشد، هر روز، همه را بیشتر شبیه هم میکنند. به قول مرحوم معمار مصری، حسن فتحی: یک رعیت سنّتی، درباره هنر حرّافی نمیکند. آن را میسازد؛ هر روز، هر جا.
انسان واقعی به هرچه دست میزند، آن را زیبا میکند. انسان مصرفی جدید، اسرافانه مصرف میکند؛ آنچه دیگران برایش میبُرند و میدوزند و نامهایشان را داغ کفلش میزنند.۸ خلّاقیتش را هم مثل شعورش بسته و دور انداخته، کلیدش را هم گم کردهاند.
آن گمنامان سنّتی، حقیقتاً به معنی پاک کلمه، اصیل و خلّاق بودند. اُرجینال بودند. باید تجلّی دادن، اصلی اُرجینال باشد؛ نه با غرور و عُجب یک شخص. قبل از آن باید توان دیدن و بصیرت در شخص حاصل شود. شناخت یک اصل، اراده و میل به دنبال کردن قوانین سنّتی و کنارهگیری از مطالب گذرا و نفسانی است.
… چرا اینهمه نظم و زیبایی و آرامش، در طبیعت و هنرهای سنّتی تمام اقوامیکه بر اساس و در توازن با آن طبیعت عمل میکنند، وجود دارد؟
چشمها را باز کنید و از نو تمام چیزهایی را که سرسری از کنارشان رد میشدید، ببینید. به همه چیز دوباره نگاه کنید. گویی اوّل بار است که میبینید. روی این شعر دوباره فکر کنید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
متوجّه دنیایی خواهید شد که گویی در ورای حجابی بوده است؛ متوجّه نظمیگیجکننده در ابتدا و سپس آرامشدهنده و خواهید گفت کِی مخفی بودی که پیدایت نکنند؟ کِی دلیلی بر وجودت نبود که اینها اینقدر حیرانند؟! کورند و کر. خواهید فهمید قلوب مُهر زده و چشمانی که نمیبینند، یعنی چه.
«صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لایَرْجِعُون؛ ۹
کر و لال و کورند؛ بنابراین راه نمییابند.»
«أَکْثَرُهُمْ لایَعْقِلُون؛ ۱۰
بیشتر آنها تعقّل نمیکنند.»
«مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَزَالُ [تَرَاکَ] عَلَیْهَا رَقِیباً وَ حَسَرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیبا کَیْفَ تَخْفَی وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ أَمْ کَیْفَ تَغِیبُ وَ أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحَاضِرُ؛ ۱۱
کِی نهانی که نیازمند برهانی باشی که بر تو دلالت کند؟ کِی دوری که به وسیله آثار به تو رسند؟ کور باد آن چشمیکه تو را دیدهبان خود نبیند! و زیاندیده است بندهای که نصیبی از محبّتت ندارد!
چگونه پنهانت میکنند، در حالیکه تو ظاهری یا چگونه تو را غایب میدانند، در حالیکه تو دیدهبان و حاضری؟»
… خواهید فهمید که اگر خداوند فقط یک مگس را خلق کرده بود یا یک برگ یا یک گربه یا تک بید سادهای که دور چراغتان در شب میپرد، همانقدر عظیم و کافی بود که تا ابدالآباد تسبیحش گوییم. او همانی است که نمرود را با یک پشه کُشت و چه زیبا گفت که اگر همهاشان جمع شوند، یک مگس نمیتوانند، خلق کنند و اگر مگسی چیزی از آنها بگیرد، همهاشان عاجزند! اینانند آنها که خود را در غرور و حماقتشان خالق میبینند.
سُبحانَ الله! تجلّی بینهایت را ببینید که واقعاً تکراری در آن نیست. لا تکرار فی التجلّی. خلّاقیت را ببینید؛ چند نوع پرنده؟ چند نوع گیاه؟ چقدر رنگ؟ تازه همه اینها در حدّ حواسّ محدود ما که واقعاً در مقایسه با آنچه حس نمیکنیم و علم جدید قبول دارد، همانند امواج و نورهای ماورای حواسمان، هیچند.
ما کوریم و ببینید برای همین کوریامان، چه تجلّیای نموده و چه خلقتی نشانمان داده؟! و باز کفر میگویند که کجاست و چرا خود را نشان نمیدهد؟
سُبْحَانَکَ مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِک و تبارکت یا الله یا احسن الخالقین.
با معصومیت کودکی و چشمیباز، در طبیعت سیر کنید و شکر و حمد بگویید که زندهاید و این معجزه هر روز را میبینید: معجزه حیات. زندهایم و میبینیم این خلقت بینهایت جمیل را.
و این است هنر مقدّس؛ درک و شناخت این تناسبات و نقوش و به کار بردنشان در زندگی سنّتی، موسیقی، معماری، خط و نقّاشی.
هر مخلوقی سمبل و نشان از چیزی است که قابل بیان در این بعد و واقعیت، به آن شکل عُلوّش نمیباشد. پس در این واقعیت به این شکل تجلّی مییابد.
گره، ستارههای چهار و پنج و ششپر و غیره، در عالم ما به این شکلند و در ملکوت، اشکالی دیگرند.
میتوان گفت همه چیز سمبل است؛ الفبا از اوّل سمبل بوده؛ در بعضی جاها این شکل را بیشتر نگاه داشته (چینی) و بعضی جاها فراموش شده است (لاتین).
الفبای عربی را بالاترین و زیباترین خطّ نمادین میدانم. از غربیان، گوته درباره این الفبا چنین گفت:
…در هیچ زبان دیگری، روح، کلمه و شکل حروف به این اصالت و ترکیب شکل نگرفتهاند…۱۲
صلات را در احمد(ص) ببینید. تمام مدّت این نام در دسترستان بود. چقدر ورای معمول، روی آن فکر کردهاید؟ این نمونه را از خودمان در نیاوردهایم. از استادان و علمای قدیم بپرسید. اینگونه فکر کردن و نگاه کردن به همه چیز و متوجّه شدن به این امور، زمانی در تعلیم و تربیت سنّتیای که حقیقتاً هوشمندی را تربیت میکرد، آموخته میشد.
سمبلها، هم آشکارند و هم مخفی. هم حرف میزنند و هم سکوت میکنند. برای هرکس، قدر فهمش حدیث میگویند. همین، آنها را وسیلهای خوب برای امور و علوم باطنی میکند. برای همین، بسیاری جوامع مخفی در طول تاریخ از سمبلها برای تعالیمشان استفاده کردهاند. این را هم بگوییم که رازداری، فقط در جوامع تاریک و پلید نیست. در اسلام هم رازداری داریم.
آنکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
در زیارت «جامعه کبیره» خطاب به امام میگوییم:
«یَا حَفَظَهَ سِرِّ الله؛
ای رازنگهدار خداوند!»
این انسان مدرن است که دشمن رازداری است. حواسمان باشد در دشمنی با باطنالباطل، پیرو تفکّرات مدرن نشویم. علمای قدیم میگفتند مثلاً حدیث ثواب انگشتر را به همه کس نگویید که نمیفهمند و در نفهمیاشان دین را مسخره میکنند. حالا چه؟
عارفی بزرگوار صلواتی مخصوص را پس از طیّ مدارجی به عدّهای قلیل میآموخت. حالا کتاب چاپ میکنند، هزار هزار و آن را به همین نقل قول، صفحه اوّلش چاپ میکنند و خجالت هم نمیکشند. تکثیر بیملاحظه «جواهر»، آن را خراب میکند. برادران! حرف جا دارد. ببینید قدمای ما برای یک کلمه چطور مینوشتند و ما چطور مینویسیم؟! برای یک شیر آب، چه تدارکاتی میدیدند و ما چه تدارکاتی میبینیم؟! این چیزها فکر میخواهد؛ فکری که انشاءالله بهتر از صد سال عبادت از سر عادت است. اوّل باید آدمی تشنه باشد تا آب بخواهد. بعد اگر کسی آمد و آب خواست، خیسش نکن! کمی آب بده. آرام، آرام. اگر باز تشنه بود، بیشتر بده. این تفکّر کجا و سرازیر کردن زیباترین حکمتها روی سر مردم به سبکترین و بیملاحظهترین اشکال و شیوههای ممکن، کجا؟
نقوش هندسی اسلامیبرای هرکس پیامی و عمقش بستگی به بصیرت آن شخص دارد. از حدّاقل آرامش در سیر کردن در رنگها و تناسبات آرامبخش و متوازن آنها برای بنده خدایی خسته از شلوغی شهر و مشغله؛ سیر و نگاهی که روح را مینوازد تا حکمتها و رازهای الهی برای علمای باطن تا کشف پیچیدهترین فرمولهای ریاضی برای ریاضیدانان مدرن که از چنین فرمولهای پیچیده ریاضی در طرّاحی بنّایان و هنرمندان گمنام و ساده و بیامضا حیرت میکنند.
امضا نمیزدند و اگر هم میزدند، اینطور میزدند: خدایشان رحمت کند!
نماد
همانطور که اشاره کردیم، الفباهای سنّتی نیز چنین میباشند؛ لایه پس از لایه، نماد و رمز و راز؛ عددی و تصویری.
این تناسبات در موسیقی نیز همانند صدای انسان، آواز پرندگان، منطقالطّیر، صوت کواکب و کُرات و افلاک و اصواتی که میشنویم و نمیشنویم، همهجا هستند و جاهل مدرن، هر آنچه فهم پستش به آن نمیرسد، رد میکند و علم را به حدّ کوری خود تقلیل میدهد و حکمت خالده را با جهل تعلیمی ساخت انسان جایگزین میکند و آن را علم مینامد و وارث علوم سنّتی و تاریخی.
آن کس که نداند، و نداند که نداند …
میگویم برای زمانه ما، یک بیت جدید باید به این شعر زیبای فارسی اضافه شود. درباره آنکه نه تنها نمیداند و نمیداند که نمیداند؛ بلکه نمیخواهد که بداند! اگر هم کسی دلسوزی کند و بخواهد اشارهای کند، همه بر سرش میزنند. جهل مرکّب، غرور علمی، نخوت و تکبّر، دردی است که درمان ندارد، جز البتّه لطف الهی.
آن دوستدار دنیایی که دنیایش، حدّاقل طبیعی، ملموس و واقعی بود، کجا و دنیادوستان امروزی که حبّ دنیایشان هم حبّ دنیای مجازی و پلاستیکی ساخت «مایکروسافت» و «سونی» و «اَپل» است، کجا؟ دلسوزان گفتند: آخرت حقیقی را برای دنیای مجازیات نفروش. امروز آخرت را برای دنیای مجازیای در دل دنیای مجازی میفروشند. حبّ باغ و اولاد، کجا و حبّ آیپد و آیفون و اینترنت و ماشین، کجا؟ حبّ تکیه دادن بر تختهای طلای دنیوی در جنّتهای دنیوی با زنان دنیوی، کجا و حبّ ساعتها هیپنوتیزم شدن پشت سینماها و تلویزیونها و اینترنت در دنیاهای مجازی پلاستیکی با فاحشگان مجازی، کجا؟
شیطانی بودن، دوری از خداوند است؛ عذاب جهنّم در عرفان، مدّ نظر نیست. دوریاش از خداوند، درد است.
«صَبَرْتُ عَلَی عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَی فِرَاقِک؛
[گیرم] بر عذاب تو صبر کردم. چگونه بر دوری از تو طاقت آورم؟»
شیاطین چه خلق کردهاند؟ هیچ. هو الخلّاق المبین! پس چه میکنند؟ کپی کردن؛ کپی کردنی که برای هر بیدار آگاهی، تقلّبی بودن، جعلیّت و تعفّنشان مشخّص است و برای کوران، دیگر زحمت نشانهای تقلّبی را نمیکشند. تناسبات، نقوش، اشکال و سمبلهایی در غایت زشتی و بینظمی.
هنر هر جامعهای نشاندهنده باطن آن جامعه است. جامعه سالم، هنری سالم دارد و زیبایی و عطر و میزان در شهرها و خانههایش عیان است. جامعه مریض، هنری مریض دارد و بینظمی، بیتناسبی، زشتی، رنگها، شکلها موادّ سمّی و ضدّ حیات در شهرها و خانههایش فرمان میراند.
خاک و آب. گل و فیروزه، نقوش هندسی مقدّس، تناسبات آرام و متین، کجا و سیمان و آسفالت، سیاه و خاکستری و برّاق و جیغ زننده، نقوش و تناسبات تعفّنآور و خارج از مقیاس و تناسبات طبیعی و بینظمی، کجا؟
و گاهی مخلوطی شترگاوپلنگ، جهشیافته به شکلی زننده، مخلوطی سردرد آور، در چنان بینظمی و زشتیای که رقیبی برایش در گهواره سازنده این دنیای مدرن نیز نخواهید یافت؛ مثلاً ترمینال پروازهای داخلی «مهرآباد تهران».
آن کس که چشمش باز شده و میبیند، میفهمد منظورم چیست. این موجودات جهشیافته، خواه فرودگاه باشد یا شهرنشینان جوان و تیپ و خُلق آنها، عمدتاً در کشورهای در حال توسعه غربزده یافت میشوند و شرقیان غربزده کاسههای داغتر از آشند؛ در چنان شمایل و وضعی که همان غربیان هم از مثلاً میزان عملهای دماغ و مدلهای لباس و مو و میزان آرایش و بینظمی در رنگها و نورپردازیهای سردردآور و عشق به آسفالت و سیمان و آهن و هرچه جدید است، متعجّب میشوند.
در یک کوی سنّتی بافت قدیم، قدم بزنید. تمام حسها به کار گرفته میشوند. شعاعهای نور در میان تاریکی، موجهای خنکی و گرمی، صدای اکوی راه رفتن، بوی خشت و خاک و آب، تمام اینها ماجرا و تجربهای زیبا میسازد که با وجود سادگیاش، از بسیاری از ما در شهرها گرفته شدهاند و به جایش بازی دیگری با حسهایمان میکنند؛ دود اگزوز، کثیفی، صداهای گوشخراش، امواج مداخلهگر در فعّالیتهای ذهن و دل.
عرفا و علمای عزیز ما، هیچوقت علناً و برای عموم، گرد بحثهایی که امروزه درباره سمبلها و نمادها باب شده است، نمیگشتند؛ به خاطر دلایل و مسائلی بسیار متین و خوب. حواسمان باشد که به اسم آشکار کردن، تبلیغشان نکنیم. این شیاطین، خود، خودشان را آشکار میکنند. تبلیغ بد هم، تبلیغ است. نشانهایشان مخفی نبوده است؛ کور است کسی که نمیبیند. نشانهایشان همانند بیماری، فقط نشانند. با سرکوب کردن نشانهای بیماری، آن را درمان نمیکنیم. با مُسکّن خوردن، به صدای خطر جسمتان گوش ندهید. به جای آنکه دزد را بگیرید، دزدگیر ماشین را خاموش کردهاید. جامعهای که سالم باشد، زشتی و نقشهای دور از خداوند در آن جایی ندارند. خود به خود، نیست میشوند. جامعه را سالم کنید، زیبایی و میزان الهی همهجا نمودار میشود. به قول شهید محراب، آقای دستغیب:
اگر مخبر صادق به تو خبر داد که امشب یک عدّه دزد مسلّح در کمین هستند که به خانهات بریزند و اموالت را ببرند و خود و عائلهات را بکشند، اگر شخص عاقلی باشی، میروی یاورانی پیدا میکنی، درها را محکم میبندی، راههایی که از آن ممکن است بیایند، سد میکنی، سنگربندی مینمایی. اگر عقل نداشته باشی، میپرسی این دزدها اهل کجایند؟ لباسشان چگونه است؟ چه شکلی هستند؟ پیرند یا جوان؟ لُر هستند یا ترک …؟ تا از این موضوعات سر در بیاوری، وقت گذشته است و آنها کار خودشان را کردهاند …۱۳
حالا ما میگوییم الآن را ببین. دزد بیرون خانه ننشسته؛ صاحب خانه شده. از مالتان میخورد، به رویتان میخندد و خودش از جدّ و آباد، رسم و رسوم، مدل مو، نمادها و آموزههایش برایتان میگوید. شما هم نشستهاید سرتا پا گوش و هیچ حدیث دلچسبتر دیگری پیدا نمیکنید؟!
خانوادهها جامعه را میسازند. خودمان را اصلاح کنیم. خود و خانوادههایمان را به خدا نزدیک کنیم، جامعه به خدا نزدیک میشود. اینها هم میروند پی کارشان در قعر جهنّم.
مردم را کور و کر میکنند. مردم هم البتّه مشتاقانه به کلینیکهای عقیمسازی جسمی و عقلیاشان میشتابند. بعد روی سرشان اُبلیسک میکارند و نشان میدهند و میخندند.
بندههای خدا هم مینشینند درباره تنوّع ابلیسکهای روی سرشان بحث میکنند. برای چه این نمادها را اینقدر بیشرمانه و بیترس و علنی ۳۰۰، ۴۰۰ سال قبل بیرون نمیدادند؟ چون مردم آن موقع دارشان میزدند! مهلت نمیدادند! امّا مردم الآن چه؟
…. تحمیق شده لغت سبکی است برای کیمیای معکوسی که با ما کردهاند و وضع حیوانی، گیج و کند ذهن فعلیامان که در آن قرارمان داریم…۱۴
بگذریم. میخواهیم به زیبایی بپردازیم، به میزان، توازن، تناسب، هارمونی، جمیل و جمال، این نقوش الهی قدسی در طبیعت و هنرهای سنّتی؛ هرجا که هستند. نیّتمان در اینجا، دیدن زیباییها است؛ نه زشتیها. اگر زشتی دیدیم، دربارهاش حرفی نمیزنیم. در جاهای دیگر جا برای آن زیاد است. شما هم حالا اگر ردّ پاهای شیطان را کمیشناختهاید، آنها را مهم نبینید. خداوند اکبر است. لبخند بزنید و خیر ببینید. باور کنید با علم، نیّت خیر و خیر دیدن زشتی و توکّل به الله، هر زشتی و سمّی هم، زیبا و دارو میشوند و اثر نمیکنند. خداوند بخواهد، با ابلیسک هم میتوان کسی را هدایت کرد.
«بِسْمِ اللهِ الَّذِی لَایَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ سَمٌّ وَ لَا دَاءٌ؛ ۱۵
به نام خداوندی که با نام او، هیچ سمّ و دوایی اثرگذار نیست.»
این مرزی باریک و فرقی لطیف است. جهل، بیتفاوتی و تنبلی یا علم، برخورد با آرامش و توکّل به خدا.
«بسْمِ اللهِ الَّذِی لَایَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماء؛ ۱۶
به نام خداوندی که با نام او چیزی در زمین و در آسمان ضرری نمیتواند، وارد کند.»
اینجا جایی برای گفتوگو درباره هنرهای سنّتی است. نقوش الهی در طبیعت و هندسه مقدّس، میزان و تناسبات و هرچه به این بحث مربوط شود. اینجا جای بحث درباره آنچه نمادهای شیطانی مینامند، نیست. تنها مواردی که به این امر نزدیک میشویم، روشن کردن موضوع درباره بعضی نمادها و اشکال است که به غلط آنها را شیطانی مینامند و دل شیاطین را خوش میکنند که توانستهاند نام جعلی زشت خود و اشاره به خلّاقیتی را که ندارند، همراه اشکال زیبای فراوان در طبیعت و میزان مقدّس احسنالخالقین کنند و عدّهای را مشغول و سردرگم. مردم آن لطایف احسنالخالقین را در طبیعت نمیبینند. کیلوکیلو سیب میخورند و نمیبینند داخلش ستاره پنج پر است؛ امّا نشانههای خستهکننده این جانورها را میبینند. آنها برای خدا در جهل و خواب به سر میبرند؛ امّا برای این شیاطین و جانوران پست و حقیر، بیدار و آگاهند. آن سخن آقای دستغیب و وضع اسفبار امروزمان را فراموش نکنیم. در تب دشمنشناسی، دوست و خیرالحافظینمان را فراموش نکنیم.
پینوشتها:
۱. Harmony.
۲. Man is the measure of all things.
۳. سید حسین نصر. پیشگفتار حسّ وحدت سنّت عرفانی در معماری ایرانی
۴. zeitgeist.
۵. Frankestein داستان معروف یک استاد دانشگاه «اینگلشاتین باواریا» میباشد که دیوی میسازد که هر تکهاش از جایی است. به احتمال قوی، کنایه به فرقه ایلومیناتی آدام وایزهاپت است. کنایه خوبی است برای اشاره به موجودات و اشیای دیو مانند و وحشتناک علم مدرن، عناصر و کشفیات هیولایی. از انرژی هستهای با عوارض و زبالههای وحشتناک آن تا ایدز. از «دستاوردهای» نظامی تا محصولات ساختمانی جدید که با تجاوز به طبیعت به دست آمده و حین زندگی و پس از دور انداختن هم، مایه پلیدی و تجاوزند. از باطریهایی که جیوههایشان تمام ماهیهای بحار را آلوده کرده تا… فرانکشتاینهای دنیای مدرن، گویی تمامی ندارند. عناصر مرده پلید و ناپاک در آزمایشگاههای دانشمندان دیوانه خادم علمیکه پول آن را خریده و ملعبه هوی و هوس خود کرده. تنبلی را از حدّ تصور هم بیشتر تازاندن، لقمه را هزار بار دور سرچرخاندن، کلّه پا راه رفتن و نام پیشرفت بر آن نهادن. غافل از استعدادها و تواناییهای انسان کامل، بشر را ملعبه، بازیچه و خادم ماشینهای که قرار بود خادم بشر باشد کردن. مضحکه شیاطین و علوم و رازهای پستشان.
۶. سید حسین نصر
۷. Uniformity vs Unity – ,Rene Guenon, Reign of Quantity & Signs of the time.
۸. کلمه انگلیسی برند در اصل به معنی داغ است (To brand an animal). این کلمه امروزه به جای مارکهای لباس به کار میرود. منظور ما در اینجا مخصوصاً مارکهای شلوارهای جین است؛ همان که در اصل لباس کارگران صنعتی و معادن بوده و حالا لباس معمول زن و مرد با داغهای روی کفل. گویومهای داغخورده. اگر فکر میکنید زیادهروی میکنیم، به توجّه اشراف مثلاً انگلیسی در نام خودشان روی لباس داشتن دقّت کنید. از کی تا حالا خیّاط باید اسم و رسمش را روی سر و تن شما بنویسد؟ هنوز هم اشرافیترین مارکها، کمتر نشان و علامتی روی محصولاتشان دارند. این نوکیسگانند که سر و دست میشکنند که به همه نشان دهند چقدر پول فلان پیراهن یا ساعتشان را دادهاند. لردها و دوکهای آنور، هنوز همان خیّاطان چندصد ساله خود را دارند و گاهی اگر خیّاطان «دیزاینر» هم برایشان کاری کنند، طبق اصل و رسم نمیآیند مثلاً روی پیراهن دوک یورک بنویسند: جورجیو آرمانی. اسم بنده خدا را مینویسند و حداکثر: بنده حقیرتان جورجیو دوخت. ارادتمند و البتّه رعایای کوی و برزن جناب دوک، نام خیّاطش را از سر تا کفل خود آویزان میکنند.
۹. سوره بقره، آیه ۱۸.
۱۰. سوره مائده، آیه ۱۰۳؛ سوره حجرات، آیه ۴.
۱۱. ابنطاووس، علیبن موسی، «اقبال الأعمال»، تهران، دارالکتب اسلامیه، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.، ج۱، صص ۳۴۹- ۳۵۰.
۱۲. “In no other language spirit, word and letter are embodied in such a primal way.” (Goethe’s Letter to Schlosser, 23.1.1815, WA IV, 25, 165)
۱۳. استعاذه، شهید آیت الله دستغیب. صص ۱۳-۱۴.
۱۴. “Dumbed down” does not begin to describe the nigredo phase of the human alchemy that has processed us into our current bestial and stuporous state…” Michael Hoffman II
۱۵. روایتی از نبیّ اکرم(ص) درباره آداب خوردن و آشامیدن. طبرسی، حسنبن فضل، «مکارم الأخلاق»، قم، الشّریف الرّضی، چاپ چهارم، ۱۳۷۰، ص ۱۴۴.
۱۶. روایت از امیرالمؤمنین علی(ع)؛ ابن بسطام، «طبّ الأئمّه»، قم، دارالشّریف الرّضی، چاپ دوم، ۱۴۱۱ق.، ص ۱۸.
مجیـد املشی