خورشید گُل، که پر هیجان میکند طلوع
جمشید گل، ز مشرق جان میکند طلوع
خورشید گُل که برق نگاهش سرودنی ست
در چشمهای پیر و جوان میکند طلوع
خورشید گُل، مؤذّن دلهای رو سفید
در پونه زار سبز اذان میکند طلوع
خورشید گُل، معانی مینویی غزل
در کوچه باغهای بیان میکند طلوع
خورشید گُل، بشیر نمادین فرودین
«نوروزخوان» و عطرفشان میکند طلوع
خورشید گل، همان که دل از ما ربوده است
شوق آفرین و پر هیجان میکند طلوع
خورشید… بس کنید! که عید آمدهست، عید
آن هم، سعید… ماهِ نهان میکند طلوع
ماه نهان و مهر عیان و امید جان
ناگاه در زمین و زمان میکند طلوع
مصطفی خلیلیفر (بشیر)
سرّ اسمای علی
خاکم و از مهر او آیینهام
میتوان دیدن نوا در سینهام
مُرسل حق کرد نام «بوتراب»
حق، یدالله خواند در امّ الکتاب
هر که دانای رموز زندگیست
سِرّ اسمای علی داند که چیست
خاک تاریکی که نام او تن است
عقل از بیداد او در شیون است
شیر حق این خاک را تسخیر کرد
این گِل تاریک را اکسیر کرد
مرتضی کز تیغ او حق روشن است
بوتراب از فتح اقلیم تن است
هر که در آفاق گردد بوتراب
بازگرداند ز مغرب، آفتاب
علامه اقبال لاهوری
تقدیم به ساحت مقدس مولا علی(ع)
از ابتدا تا انتها نور
اوصاف تو، از ابتدا تا انتها نور
آیینهای، آیینهای، سر تا به پا نور
آیینهای و خلق، حیرانِ صفاتت
تابیده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمیکه توفیق تماشای تو را داشت
جسم تو را جان دیده و جانِ تو را نور
در حلقه عشاق تو، ای صبح صادق!
بر هر لبی گل کرده یا قدوس، یا نور!
از کعبه تا مسجد مسیر روشن توست
از آسمان تا آسمان، از نور تا نور
خورشیدی و بر شانه خورشید رفتی
فریاد میزد آسمان «نورٌ علی نور»
باغ بهشت از واژه نام تو لبریز
برگ درختان، صفحه، جنس واژهها، نور
پایان کار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن که دیدهست
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور
محمّد جواد شرافت
شبچراغ هدایت
در کودکی
هر گاه که از شب
از آوار تاریکی میترسیدم
مادرم فاطمه میگفت:
فرزند!
هر وقت در سیاهی شب ماندی
نام روشن «هادی» را تلاوت کن
تا همچنان که آتش بر ابراهیم گلستان شد
شب بر تو نورباران شود
و من آموختم
در شب
به ماه چشم بدوزم
به «هادی» که شبچراغ هدایت است.
امروز نیز که مردی شدهام
هر گاه کودک درونم از شب میترسد
به آسمان چشم میدوزم
و دَه بار
«یا هادی الائمّه» میگویم
و ماه
راهم را روشن میکند.
رضا اسماعیلی
ماهنامه موعود شماره ۱۰۶