یکی دو ماه مانده به محرّم، مقدّمات برپایی مجالس عزا و خانهتکانی هیآت مذهبی و تکایا فراهم میشود، دعوت از سخنرانان و ذاکران اهل بیت(ع) و مدّاحان خوشصدا که جای خود دارد و به قول معروف، همه چیز بر کاکل آنها میچرخد. در همین حال و هوا، خبرنگار مطبوعهای مذهبی، به توصیه جناب سردبیر، همه همّت خودش را در کار وارد آورده بود تا در گفتوگویی حضوری از این حقیر سراپاتقصیر و قصور در پیشگاه اهل بیت(ع)، درباره قیام اباعبدالله الحسین(ع) و وظیفه ذاکران و واعظان در ایّام سوگواری محرّم و صفر سؤالاتی بپرسد و در آن نشریه به چاپ برساند….
صحبت ما به درازا کشید و در فرازی در پاسخ به سؤالش درباره وظیفه ذاکران و مدّاحان در انتقال پیام عاشورائیان عرض کردم:
«ذاکر» به معنی «یادکننده» و «بیانکننده»، شخصی است که در ذهن خود، چیزی را حفظ کند و «ذکر» به معنی «یاد» و یادآوری است. «ذاکر» کسی است که شنونده را متذکّر و یادآور میشود و در اصطلاح مشهور کسی است که با ذکر مناقب و مراثی، مردم را به یاد حقایق فراموش شده و وقایع سوزناک رفته بر اولیاء و به ویژه اهل بیت رسول مکرّم(ص) میاندازد.
فرزندان آدمی، اهل نسیان۱ و فراموشی و لاجرم، محتاج ذکر و ذاکرند تا آنچه را که از یاد برد و به طاق فراموشی سپردهاند، به یادشان بیاورد؛ چنانکه این گل سرسبد آفرینش، اهل اُنس و الفت نیز هست؛ موجودی اجتماعی که خوگیرنده و مأنوس است.
دو بال اُنس و نسیان آدمی را مدد میدهد تا با طیّ مراتب و ترک آنچه از ماسوی الله که بدان (حسب نشئه طبیعیاش) الفت گرفته، به مراتب عالی کمالی برسد و معتکف کوی حضرت باری شود.
از اینجا، ذکر و ذاکر مددرسان میشود تا وی به اصل و حقیقت خویش (فطرت) بازگشت کند.
آنکه جامه «اهل ذکر» به تن کرده و در هیئت «ذاکر» در جمع مردمان حاضر میشود، ضرورتاً میبایست شرط لازم را در خود جمع کرده باشد، به قول حافظ شیرازی:
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
در حقیقت، در بیان کلام وحیانی (قرآن و روایات اهل بیت(ع))، «اهل ذکر» حضرات معصومان علیهم السّلامند. خداوند در آیه مبارکه ۴۳ از «سوره نحل» و «انبیاء» فرموده است:
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون؛
و پیش از تو هم جز مردانی که بدیشان وحی میکردیم، گسیل نداشتیم، پس اگر نمیدانید، از اهل ذکر جویا شوید.»
روایات متعدّدی از جمله روایتی از حضرت علیّ بن موسی الرّضا(ع) در تفسیر این آیه وارد شده است که حضرت فرمودند:
«مائیم اهل ذکر و مائیم پرسششوندگان.»
راوی میگوید، عرض کردم: شما پرسش شونده و ما پرسش کنندهایم؟
فرمودند: «آری.»۲
حضرت امام صادق(ع) در روایتی، در تفسیر همان آیه فرمودند:
«ذکر، قرآن است و اهل بیت پیامبر(ص) اهل ذکرند و از آنها باید سؤال کرد.»۳
خداوند متعال وظیفه متذکّر ساختن جنّ و انسان، درباره حقایق مستور را در عهده اهل بیت(ع) قرار داده است و این دو طایفه، از مسیر کلام اهل ذکر، متذکّر حقّ بر زمین مانده، معنی بودن و زیستن بر عرصه حیات و تکلیفی که بر دوش آنها نهادهاند، میشود.
آنکه لباس ذاکر و مدّاح میپوشد، در واقع، با تأسّی به اهل بیت(ع)، متذکّر ساختن مردم را در عهده خویش وارد آورده است.
بیتردید، پوشیدن این جامه، جرئت بزرگی میطلبد. این لباس، عبا و ردا و عمّامه نیست که از پارچه و نخ حاصل آمده باشد.
این لباس در حقیقت، استقرار در شأنی و مقامی از مقامات و شئون ائمّه دین(ع) است. پس در عهده «ذاکر» است که از خود بپرسد: آیا «شرط لازم» و «معانی لازمِ» احراز این مقام را در خود جمع کرده است؟
مباد که هر نورسته و نوخطّی با پوشیدن ردایی و عبایی و بر سرگذاشتن شبکلاه و عمّامهای و دفترچهای آکنده از اشعار و مراثی، گمان برد همه شرط لازم این مقام را فراهم آورده است.
شرط اوّل آنکه بر این مقام و مسند تکیه میزند، این است که پیش از همگان، قلبش متذکّر حقایق شده باشد و مراتبی از این مقامات و شئون را پشت سر گذاشته باشد.
حضرات معصومان(ع) به اتّکای الهامات ربّانی که بر قلبشان نازل میشد، واجد مقام ذکر شدند؛ چنانکه آیه کریمه فرموده است:
«رِجالاً نُوحی إِلَیْهِم.»
شکّی نیست که باب وحی و الهام و افاضه فیض مستقیم بر غیر معصوم بسته است؛ امّا باب سیر و سفر روحانی، تزکیه نفسانی و خلوت عبادی، تا به آنجا که قلب متذکّر مراتبی از حقایق و نفس ملهم به فیوضات الهی شود، بر سالک راه حقّ و حقیقت بسته نیست. بیاینهمه، ذاکر دروغین، غاصبی است که در طریق بندگان خدا، به رهزنی نیز میپردازد. او رهزنی دین و عقل بندگان میکند.
از اینجا، شرط دوم و ضروری این مقام معلوم میشود.
ذاکر و مدّاح اهل بیت(ع)، میبایست متوسّل و متّصل و متّکی به ساحت قدسی «اهل ذکر» حقیقی باشد. این توسّل و تمسّک، هم در ظاهر ذاکر باید اتّفاق بیفتد و هم در باطن او، تا مبادا ره به بیراهه برده و آتش بر خرمن دین مردم بزند.
در حرکتی تمثیلی در بسیاری از مساجد و هیآت مذهبی، عادت بر این است که واعظ و ذاکر پشت به قبله و رو به روی مردم به ایراد سخن مشغول میشود؛ در حالی که همه مردم رو به قبله و محراب، کلام واعظ را استماع میکنند. در حقیقت نیز میبایست واعظ و ذاکر، همه پشت و تکیهگاهش به قبله باشد و از اینجا، برای مردم وعظ کند. آنکه تکیهگاه قلب خود را دنیا و نفس امّاره و هواجس نفسانی قرار داده، رهزنی است که مردم را به بیراهه میبرد. قبله، همان حقیقت محض، قرآن صامت و قرآن ناطق (اهل بیت(ع)) است که واعظ و ذاکر را در بیان مباحث یاری میدهد تا از بیراههها و دسیسه های نفس و اوامر و نواهی شیاطین برهد و پیراسته از شبهات، آنچه را که شایسته است بر مردم عرضه کند.
شرط سوم و ضروری کسب این مقام، اخذ کلام و حجّت سخن از قول و فعل و سیره و سنّت اهل ذکر، یعنی ائمّه دین(ع) است.
حجّت خدا، میزان دقیق و قول و فعلش حجّت بر حقّی است که لاجرم، عبادالله را بر صراط مستقیم و اقوم مستقرّ ساخته و در رسیدن به فلاح و رستگاری یاری میدهد.
هر قول و فعلی که از آدمی صادر میشود، نشان از مبادی، مبانی و منابعی معیّن دارد و ناگزیر شنونده و رهرو را از مبدئی به سوی مقصدی رهنمون میشود؛ خواه در طریق هدایت یا ضلالت. آنکه دریافتها و تجربیّات شخصی یا اشخاصی بریده از حجّت خداوند کریم (قرآن و عترت) را ملاک صحّت قول و فعل خویش قرار میدهد، به دلیل استقرار بر شالودههای ظنّ و گمان و نه حقیقت ناب، خود و دیگران را در این وادی پندار سرگردان ساخته، به ضلالت و گمراهی میکشد؛ در حالی که عمر آدمی محدود، خطرات فرارویش بسیار و مرگ در انتظار اوست و هیچ مجالی برای رفتار بر مسیر سعی و خطا ندارد و خداوند متعال نیز بشر را بر این طریقت نمیخواهد. اگر چنین بود، حجّت بالغه خود را برای هدایت خلق روزگار با کتاب و بینّه آشکار گسیل نمیداشت.
«خودرایی»، برخاسته از اعجاب نفس است که به قول جناب حافظ، به کفر میانجامد:
فکر خود رأی خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرأیی
زین دایره مینا خونین جگرم میده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
شرط چهارم، دارا بودن دانش کافی و بینش لازم است.
بینش، همان بصیرت و بینایی است که واسپس دانشاندوزی، تجربه روزگار و دیدار حال و روز مردمان حاصل میشود. در واقع، دانش و بینش هر رهروی را از خامیبیرون کرده و به پختگی و کمال میرساند.
در عصر و زمان ما، مرسوم است که هر نوخطّی، ره نپیموده، جامه اهل وعظ و نصیحت پوشیده و دعوی ارشاد و هدایت مردم سر میدهد. از اینجا، مردم در میان اقیانوسی از شبهات دست و پا میزنند و هر صبح و شام بر آستان بتی و بتکدهای سر میآسایند و سجده میآورند.
شرط ضروری هر کسب و پیشه، دانش لازم آن کسب و کار و توفیق تمام در هر کسب و کار نیز بینش و بینایی کافی است که پس از مطالعه کتب و دیوانها و زانو زدن بر آستان اساتید، تجربه فراز و نشیبهای زندگی و دیدار مردمان حاصل میآید. بیاینهمه، شخص در نابینایی به سر میبرد. به قول جناب عطّار نیشابوری:
هرگاه که بینش تو گردد به کمال
کوریّ خود آن زمان توانی دیدن
کلام آخر آنکه:
هر موجود و مخلوقی و حتّی هر عملی که از انسان صادر میشود، ظاهری دارد و باطنی. جسمی دارد و روحی. مُلکی و ملکوتی. چشمان ظاهری و حواسّ پنجگانه مادّی، ظاهر موجودات و ظاهر اعمال را میبینند. وجه باطنی و ملکوتی موجودات و اعمال پوشیده و زیر صورت ظاهری پنهان مانده است؛ چنانکه ظاهر نماز و عبادت و سایر اعمال صالح، نیکوست و حکایتکننده از طهارت و پاکی؛ امّا چه بسا که روح و ملکوت آن نماز به ظاهر زیبا، به واسطه آلودگی به ریا و عجب و مقاصد دنیوی، عین زشتی و کدورت باشد. در عالم شهادت، همگان به مدد حواسّ ظاهری، شاهد و ناظر صورت اعمالند؛ امّا آدمی واجد نوری باطنی است که به مدد آن، حقایق را ادراک میکند. این نور، متعلّق به حواسّ ظاهری، همچون گوش و چشم نیست؛ بلکه متعلّق به نفس است.
به قول حکیم سبزواری(قدّس الله نفسه):
از برای نفس در ذات خود گوشی است و چشمی و شامّهای و ذائقهای و لامسّهای و غیرذلک.
جناب مولوی میفرماید:
پنج حسّی هست جز این پنج حس
آن چو زرّ سرخ و این حس چو مس
صحّت این حس ز معموری تن
صحّت آن حس ز ویرانی بدن
صحّت این حس بجویید از طبیب
صحّت آن حس بجویید از حبیب
انسان، به لطف خداوند، صاحب نوری در باطن است که به مدد آن، از صورتها و ظواهر گذشته و حقایق را ادراک میکند. صورت ظاهر، هر چه باشد، ملکوت و باطن خود را در این دنیا، به نحوی و در عالم برزخ و قیامت، به نحوی دیگر برملا میسازد. در عالم قیامت، چون عالم «تبلیالسّرائر» (برملا و آشکار شدن پوشیدگیها)، همه ملکوت و باطن اعمال آشکار میگردد و هر عمل دنیوی، صورت ملکوتی خود را پیدا میکند. در واقع، آتش و ظلمات، مار و عقرب و حور و قصور، تجسّم و تجلّی همه اعمال آدمی است که صورت خارجی یافته و آشکار میشود. به جز این، نه تنها در قیامت، در دنیا نیز نزد جماعتی خاص از مؤمنان محض، ملکوت و باطن اعمال و اقوال پوشیده نمیماند. اینان مردانی هستند که چشمان برزخی (دیدگان قلب) و ملکوتبینشان بازگشته است.
آثار اعمال خیر، نورانی و آثار اعمال شرّ و پست، ظلمانی است و نتایج خود را خارج از اختیار آدمی، در ساحات حیات، دنیوی، برزخی و قیامتی بر جای میگذارد. بنا به تعریف اهل معرفت، در اعمال، قدرت خلّاقیّه وجود دارد و هر عمل، خالق صورت باطنی خود است. بدین سبب، اعمال رحمانی اهل تقوا، خالق انوار باطنی است.
در روایات و اخبار آمده است که در روز محشر، جمال و کمال مؤمنان در حدّ اعلی در سیمای ظاهری آنان آشکار میشود. در حقیقت صورت باطنی اعمال الهی آنان در عرصه قیامت در چهره آنان ظاهر و برملا میگردد.
صورت باطنی اعمال هر یک از مؤمنان و اولیای خدا متفاوت است و بسته به مقامات آنها فرق میکند؛ امّا هر چه هست، باطن اعمال ذاکر و واعظ، نهتنها در عوالم برزخی و قیامتی صورت عینی و ظاهری یافته و برملا میشود، در عالم دنیا نیز این انوار تشعشعاتی دارد و بر جان و قلب هر شنوندهای، در مجالس وعظ و ذکر تأثیر میگذارد. لاجرم، هر اندازه اعمال واجد باطنی زیبا و صورتی الهی و رحمانی داشته باشد، به همان اندازه، نتایج زیبا و الهی یا در مقابل، نتایج زشت و شیطانی خود را بر جا گذاشته و شنونده و خواننده کلام را متأثّر میسازد.
بدین سبب، ضرورت دارد واعظ و ذاکر، ضمن مراعات طهارت ظاهری، سعی در کسب طهارت باطنی کند و خود را از هواجس پست و تمنّیات ظلمانی دنیوی پیراسته کند.
باید دانسته شود که این صورت اشعار و اصوات خوش نیستند که تأثیر روحانی و رحمانی بر شنوندگان میگذارند؛ بلکه گوش جان مردم، دانسته و ندانسته، پیش از گوش سر، صدای باطن ذاکر و واعظ را شنیده و از آن تأثیر میپذیرد.
هر مقدار زبان و دیدگان قلب واعظ تلطیف و پیراسته از نقصان خواستههای شهوی و حیوی شود، به همان مقدار بر گوش جان و قلب مستمعین، اثر رحمانی و روحانی میگذارد.
اگر چشمیباز و گوشی نیوشا داشتیم، انوار و اصوات ساطع و شایع شده از اعمال و اقوال خود را میدیدیم. عوالم باطنی، صدها مرتبه فراتر و فراختر از عالم ظاهر، نمایشگاه عظیم از باطن اعمال آدمیان است که دیر یا زود، به سهم خود در عوالم برزخی و قیامت، آنهمه را مشاهده خواهند کرد.
والسّلام.
سردبیر
پینوشتها:
۱. واژه انسان، یا از ریشه اُ.ن.س مشتق شده، بر وزن فعلان و جمع آن اناسی است و وجه تسمیهاش، الفت و رونق و زیبایی انسان است در زمین یا از ریشه نَ.سِ.یَ و در اصل انسیان (بر وزن افعلان) که «ی» در اثر کثرت استعمال حذف شده و وجه تسمیهاش، فراموشکاری اوست از عهدی که با خدا بسته است.
برای توضیح بیشتر به منابع لغوی و تفسیری مراجعه شود.
۲. کلینی، محمّد بن یعقوب، «الکافی»، ج۱، ص ۲۱۰.
۳. همان، ج۱، ص ۲۱۱.