سال ۱۳۶۶ با پذیرفته شدن در آزمون سراسری، راهی دانشگاه علامه طباطبایی تهران شد تا در رشته علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری تحصیلات خود را ادامه دهد. وی در کنار تحصیل توانست به عنوان یکی از شاعران و مترجمان اثرگذار دهه هفتاد نام خود را در این جریان شعری ماندگار کند. سپیدنامه از معدود شاعران ایلامی است که شعر ایلام را در دهه هفتاد به علاقمندان معرفی کرد و غزل ایلام را به عنوان نماینده غزل غرب کشور به اثبات رساند. نسل جوان شعر ایلام پیشرفت خود را وامدار تلاشهای او و همنسلانش میدانند. در عرصه شعر پایداری و دفاع مقدّس ایران اسلامی، بهروز سپیدنامه، نامِ آشنای اکثر شاعران و صاحبنظران است.
سال ۱۳۶۶ پس از فراغت از تحصیل جهت تدریس همشهریانش راهی شهر مرزی مهران شد و در دبیرستانهای مهران ضمن تدریس دروس حوزه علوم اجتماعی به پرورش استعدادهای دانشآموزان از طریق فعالیتهای فوق برنامه پرداخت. وی بعدها در سال ۱۳۷۶ در دانشگاه آزاد واحد تهرانِ مرکز، پذیرفته شد و سال ۱۳۷۸ در رشته جامعهشناسی با معدل ۱۸ فارغالتحصیل شد.
حضور مستمر وی در فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی سبب شده تا از او به عنوان یک چهره منصف علمی در سطح استان یاد شود. سپیدنامه علاوه بر تدریس، مسئولیتهایی نظیر: کارشناس کتاب و فعالیتهای ادبی استان، کارشناس مسئول فرهنگی و هنری، رئیس حوزه پرورشی آموزش و پرورش استان و رئیس سازمان دانشآموزی را با موفقیت لازم تجربه نموده است.
تدریس در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی استان، عضویت در کمیتههای پژوهشی ادارات مختلف استان، نگارش مقالات در عرصههای مختلف فرهنگی و اجتماعی، تدوین کتاب، انجام سخنرانی، حضور به عنوان کارشناس در برنامههای صدا و سیما، حضور مستمر و فعال در جریان شعر معاصر کشور و دهها مورد دیگر از جمله سوابق بهروز سپیدنامه به شمار میروند که به صورت اجمالی به موارد زیر اشاره میگردد:
ـ استاد راهنمای بیش از ۲۳۰ پایاننامه دانشجویی مقطع کارشناسی؛
ـ تدریس دروس تخصصی حوزه جامعهشناسی به مدت ۲۰ نیمسال تحصیلی (تاکنون)؛
ـ نگارش بیش از ۲۰ مقاله؛
ـ پذیرفته شدن مقاله و دعوت به سخنرانی در قزاقستان؛
ـ ترجمه شعر معاصر عرب به منظور افزایش تعاملات ادبی بین ادبیات ایران و کشورهای عربی؛
ـ انجام ۱۰ طرح پژوهشی میدانی؛
ـ نفر اوّل شعر دانشجویان سراسر کشور در سال ۱۳۷۱؛
ـ نفر اوّل مسابقات سراسری شعر پرسش مهر در سال ۱۳۸۷؛
ـ نفر اوّل کنگره سراسری شعر اجتماعی.
موعود
سلام ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود
چرا دیگر نمیتابد سرودت از محاق رود
مگر روح اساطیر کهن باران بباراند
به روی سرزمینهای اسیر حلقههای دود
به روی بامها آیینهها گرم تماشایند
افقهای تباهی را برآ ای طلعت موعود
نفیر کوزههای تشنه اعصار میگوید
که عشق این ماه سرگردان زمانی این حوالی بود
تو را با خوشه پروین همیشه جستوجو کردم
از آن روزی که از پردیس جاویدان شدم مطرود
دلم را این پرستوی غریب آشیان بر دوش
بهار خاطراتت خوانده تا آفاق نامحدود
الا ای ماه مهجور زمستانهای ابرآلود
تو را تا کهکشان زخم موزونی دگر بدرود
بشکن طلسم سکوتم را
بشکن طلسم سکوتم را ای شاهزاده رؤیایی
پیچیده در دل سنگینم شاباش اینکه تو میآیی
فریادهای کبودم را بر بال سرخ تو میبندم
از این جزیره سرگردان باز آی پرنده دریایی
در زمهریر خموشیها ای کوچههای تبآلودم
تبخال گام که خواهد خواند آشوب را به همآوایی
چندی است لرزش پروازی در حوض خانه نمیلغزد
ای آسمانِ عقیم آیا دیگر پرنده نمیزایی؟
با یاد آنکه شبی برفی در هایهوی رویید
مشتاق دهکده میخواند امشب ترانه تنهایی
ای ستاره قطبی
معبد دلم بی تو ساکت است و ظلمانی
ای الهه خورشید در شبی زمستانی
از پیات روان کردم در غروب دلتنگی
نالههای پیدرپی گریههای پنهانی
لحظهای رهایی ده ای ستاره قطبی
زورق وجودم را زین محیط توفانی
در مسیر دیدارت ای سپیده موعود
کوچه باغ چشمم را کردهام چراغانی
از تبار اندوهی چون شقایق صحرا
الفتی نداری، با هر غم خیابانی
میآید از اعماق مه…
اندوه چشمانت مرا تا بینهایت بُرده است
ای پاک ای بیباک من! آیا دلت آزرده است؟
تنها تو زخمی نیستی ای همسفر از ناکسان
در من کسی مانند تو از پشت خنجر خورده است
گفتی که: فردا میروم تا کوچه باغ دوستی
ـ آنجا که غیر از سادگی هر چیزِ دیگر مُرده است ـ
رفتی خدا همراه تو امّا بدان ای مهربان
این آسمان بیوفا سرتاسرش افسرده است
٭ ٭ ٭
میآید از اعماق مه، مردی به نام صاعقه
مردی که شولایش کبود از زخمهای گُرده است
او چشم سرخ شهر را با عشق معنا میکند
احساس گرمی میدهد رویی که سیلی خورده است
میآید او… میآید او، آرام بنشین لحظهای
ای آنکهاندوهت مرا تا بینهایت برده است
دوبیتیهای انتظار
(۱)
گل نرگس! بهار آیینه توست
صفای سینه بیکینه توست
تمام گردش ایام هفته
برای دیدن آدینه توست
(۲)
ت تق تق تق صدای در رسیده
گمانم جمعهای دیگر رسیده
خدایا باز کن دروازهها را
که دیگر انتظارم سر رسیده
(۳)
گل نرگس! بهار آیینهدارت
و زیبایی گلی از نوبهارت
دل غمگین قمریهای این باغ
شده خون در خزان انتظارت
(۴)
گل نرگس! زمستان کی سرآید؟
بهار حسن تو از در درآید
به جانت دست از خواهش ندارم
مگر روزی که کام دل برآید
(۵)
آقا دستوم تهی چشموم پر از اشک
و حال گریههامون بدتر از اشک
از اون ترسوم که چشم کم فروغم
بشه ویرانتر از دل آخر از اشک
(۶)
بیتو دونیا همیشه سوت و کوره
خیابونی بلند و بیعبوره
برای لحظه نوروز رویت
دل ماهی وشم تُنگ بلوره
(۷)
آقا بیتو دلم تنگ غروبه
مثِ خورشیدِ غمگینِ جنوبه
ملالی نیست آقا جز غم تو
و حال گریههامون خوبِ خوبه
(۸)
آقا دنیا پُر از رنگِ دروغه
نگه مردمونش بیفروغه
سه راه عاشقیهاشون چه خلوت
خیابان ریاشون بس شلوغه
(۹)
آقا دستم به دامونت نگاهی
به حال زار من کن گاه گاهی
برای دیدن روی قشنگت
ندارم هدیهای جز روسیاهی
(۱۰)
آقا شب شد، سحر شد، باز شب شد
سحر شد، باز شب شد، تاب و تب شد
برای دیدن صبح بلندت
دل اندوهگین جان به لب شد
(۱۱)
به قربان نگاه مهربانت
که ما را میکشد تا آستانت
برای دیدنت ماوا گرفته
دلم در گوشهای از جمکرانت
(۱۲)
نوایم در غمش مجروح گشته
«اسیر قبض و بسط روح گشته»
به یمن نام او درهای عالم
به همراه دلم مفتوح گشته
ماهنامه موعود شماره ۱۰۸