خانوادهام پایبند سلایق و علایق مذهب نیاکان و پدرم از معلمان و مبلغان کلام وحی (قرآن) و سیره اهل بیت(ع) هستند. تحصیلات خود را تا متوسطه در مدارس دولتی قم و مابقی را هم به شکل شفاهی که شامل علوم دینی و معارف اسلامیبود؛ در محضر پدر «زید عزه» فرا گرفتم. حدود یازده سال از عمرم را نیز به عنوان درجهدار فنی نیروی هوایی سپری کردم. شعر و سرودن کلام منظورم را از اوایل دهه شصت شروع کردم و سال ۱۳۷۳ بعد از قطع ارتباط با شغل نظامیبه قم بازگشته و برای ادامه فعالیتهای ادبی از محضر اساتید انجمنهای ادبی قم استفاده کردم. تأثیرگذارترین فرد از اساتید، استاد معظم جناب آقای محمدعلی مجاهدی بودند ـ که هماکنون نیز از محضرشان استفاده میبرم. از سال ۱۳۸۱ به دعوت یکی از نویسندگان محترم ماهنامه ادبی اشارات ـ مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما ـ به نوشتن متون منثور و نویسندگی پرداختم و تاکنون نیز ادامه دارد، عمده فعالیتهایم درزمینه آثار مهدوی؛ علاوه بر سرودن شعر و نوشتن متون ادبی، به نقدر و آسیبشناسی ادبیات منظوم و منثور مهدوی اختصاص یافته و تاکنون از فعالیتهای مفیدی نیز در زمینه نقد آثار، به خصوص نقد نظری شعر مهدوی در سبک خراسانی، بهرهمند شدهام، سبک اصلی آثار منظومم: اصفهانی (هندی) و نیمایی است و سبک آثار منثورم، تلفیقی از نثر مسجع و شکسته، که درونمایه سمبلیکی دارد!
به دلیل عدم احترام به برخی از پارامترهای اعتقادی از طرف برگزارکنندگان، کمتر علاقه به شرکت در مسابقات، کنگرهها و جشنوارههای ادبی دارم؛ امّا برای آخرین بار، در جشنواره آخرین منجی سال ۱۳۸۷ در بخش متون ادبی شرکت کردم که قطعه ادبی «طلوع بهاریترین آفتاب زمین» توسط هیئت انتخاب به عنوان «کاندیدای آثار برتر» معرفی شد؟!
حقیر، کمتر به سرودن اشعار انتزاعی در مدح و مرثیه اهل بیت(ع) میپردازم و نهایت سعیام هم بر این است که دچار اشعار «سنتی» شعار زده و «مدرن» ناسازگار با عقاید اسلامی، نشوم؛ در حالی که به سنّت و مدرنیته در جای خود احترام میگذارم. آثار دینی نخست، باید دارای جنبههای خودآگاهی و آگاهیبخشی باشند، نه واگانی تنها اسیر حالات نوستالژیک و رمانتیک سرایندگان؛ در حالت بعدی میتواند سبک محور، یا فرمگرا باشد!
آثار چاپ شده به صورت کتاب:
۱. آرایههای اخلاقی در متون دینی و ادب پارسی
۲. از نیایش تا ملکوت، دعای اوقات
ترجمان قرآن
ای بهار همیشگی، بازآ، در دل خسه نکهت جانی!
بسته گیتی دخیل بر نامت، چشم امید روزگارانی
چشم گیتی ز نور تو روشن، نبض کیوان به ناز تو آرام
راز خلقت، ز غیبتت ظاهر، گرچه آیینهوار پنهانی!
عقل را، امتداد پویایی؛ عشق را، دولت ازل هستی
عاشق و عارف و حکیم و طبیب، هرچه نامم، تو بهتر از آنی
مُحکمات از کلام زیبایت، غرق تفسیر «إنّما» هستند
وجه تشبیه خلقت احسن، ترجمان شریف قرآنی
راز یاسین و کوثر و فجری، راز قدر و شهود طاهایی
حق ملحق به باطن و غیبی، هم حضور و ظهور ایمانی
حجت و آیت و امام مبین، امتداد کرامت خیری
در تکامل شبیه پیغمبر، شرح و تفسیر حق، ز انسانی
صبح جمعه کنار ندبه و عهد، نه فقط این چکامه بارانیست
صد غزل با ردیف «یا مهدی» از دلم نانوشته میخوانی
یا اباصالح ای تبلور حق، شرّ دشمن گرفته دنیا را
رخصت جلوه از خدا بستان! خیر محضی، امید درمانی
دوستان را صیانت دینی، دشمنان را هراس دیرینی
توأمان، هم کرامت آیینی، همطنین غریو توفانی
تا کی از رنج بیامان گفتن، تا کی از ناله و خزان گفتن؟!
ای بهار همیشگی، باز آ، در دل خسته نکهت جانی!
همیشه دلخواه
علت عارفانه عشقی، از تمام رموز آگاهی
فرصت عاشقانه وصلی، فصل سبزی، همیشه دلخواهی
خشکزار کویر را باران، دشتها را نوید دریایی
خفتگان را تبسم خورشید، راهیان را تبلور ماهی
نور «والفجر» بر حریر سحر، شور «والعصر» در حریم زمان
رمز «والیل» در ترانه شب، راز «والشمس» در سحرگاهی
راز اشراقی «نماز و طواف»، «مروه»ی عشق را «صفا» هستی!
«رکن توحیدی مناسک حج»، «کعبه» را رمز «حجت الهی»
عاشقان را ترنم صبحی، عارفان را تبسم مهتاب
رهنشینان مانده را امید، خستگان را رفیق و همراهی
با تو هستیم، ای همیشه عزیز، با تویی که فقط به خاطر ما
طول این غربت و جدایی را، با صفای قنوت میکاهی
با تو هستیم تا طلوع سحر، تا ظهور سپیده موعود
صبح آدینهای که از سهماش، در تمام امور آگاهی
آیینه واپسین لولاک
ای ذات شریف کبریایی، مولای غریب، پس کجایی؟!
لبریز امید هستم، امّا؛ دلواپستان از این جدایی
تو راز شگفت کایناتی، آیینه واپسین لولاک
واقف به تمام محکماتی، در شیوه حق و حقستایی!
رخسار تو آیه آیه نور، تأویل بدیع و النّهار است
هم مردمکان بسان والیل، تفسیر شریف دلربایی
اشراق شگرفت گیسوانت، آیات بلند و ژرف یاسین
محراب قشنگ ابروانت، تصویر عدالت ولایی
مخلوق تبسّم نگاهت، خورشید سپیدهگاه موعود
مستور تجسم پگاهت، ظلمتکدههای خودنمایی
بس جای ترنج دستها را، ببُرند عاشقانه
گر جلوه کنی به جای خورشید، یا پرده واگشایی
تا کی به افق نظاره کردن، گریانتر از آسمان ابری!
تا کی به سپیده خیره ماندن، شام غم ما، سحر نمایی
تا کی ز هوا ستم ببارد، بر جان گیاه، سمّ بارد!
تا کی به کویر، خو بگیرد، گل بوته به جرم بینوایی
تا کی ز فقیر، قصه فقر، تا کی ز غنی، حکایت مال!
تا کی به ضعیف، طعنه اینکه: تو اهل کدام روستایی؟!
تا کی بدمد، گل شقایق، بر خاک مزار گرم عاشق
تا کی بخورد زمانه پیوند، با مرثیههای کربلایی!
مستور شود شب غریبان، همراه سپیده گر بتابی
پر شور شود دل یتیمان، تا از غمشان دهی رهایی
این چامه به التفات یادت، سرشار بلاغتی عجیب است
ترکیب تناسبش، مرتب؛ تذهیب تغزلش، خدایی
یا صاحب ذوالفقار حیدر، یا حافظ مصحف پیمبر
یا مظهر عدل حیّ داور، ای کاش که زودتر بیایی!
بهار چشمهات
بیقرارم هر سپیده، بیقرار چشمهات
کاش میآمد نسیمی، از دیار چشمهات
کاش هر روزی نگاهم عصمت آیینه داشت
غرق میشد در طلوع آشکار چشمهات
قرعه بر نام کدامین لحظه میافتد، عزیز!
تا شود آدینهای، آیینهدار چشمهات
جویبار چشمم از شوق نگاهت، دیدنی است
آن سحرگاهی که میآید بهار چشمهات
عشق تو میجوشد و دور از شگرد واژهها
گاهگاهی، میکنم شعری نثار چشمهات
آغاز فصلی از عدالت
امروز
هرچه نفس، هرچه عشق، هرچه عطر دلانگیز!
امروز،
شعر زیبای زمان ـ شور غزل ـ پرتو آینه و خنده اشک!
امروز،
گرمی پرتو خورشید در آیینه صبح، ارزانی توست!
آسمان سایهنشین کرم درگاهت!
کهکشان رشته امید به نامت بسته!
«روز فرخنده فرماندهیات بر افلاک»
ای سلیمان ولایت خوش باد!
روزها چشم امید از امروز، به سحرگاه گلافشانی فردا دارند
روزها از پس هم خواهند رفت، تا در آن صبح دلانگیز
روزها بیتو همان شباند!
روزها، بی تو فقط خاکستر!
باز با یاد تو امروز، سفر خواهم کرد
به دیاری که بر آن آینهها میتابند
و دل کوچه پر از عطر سحرگاهان است!
آبها: روشنی اندیشه!
رنگها: سبزترین خاطره را میدانند!
با تو امروز،
به آن روز سفر خواهم کرد…
برای آینه
من خواب ندیدهام…!
من خواب ندیدهام
من میدانم…
من میدانم که، کسی میآید:
«کسی که مثل هیچ کس نیست»
با قامتی بلندو گامهایی سترگ
با صورتی نجیب
و دستهایی کریم
که نابترین لحظهها را
برای زیباییِ آیینهها
از درخت و آسمان خواهد چید
بگذار امروز دستهایم را روی سر بگذارم
و زانوانم را بر خاک!
فردا، در دل صبحی بلورین
تو را عاشقانه خواهم سرود
خواهم سرود از آبی آسمان
خواهم سرود از دشتهای سبز
از کوچههای پر شده از شوق زندگی
از خانهای پر از عطر سادگی
… و من
… و ما
… و آنهایی که نیامدهاند و خواهند آمد
به طلوع سپیده سلام خواهند داد:
سلام ای خورشید سبز
درود ای پنجره آبی!
ماهنامه موعود شماره ۱۰۹