پدر! میخواهم توبه کنم. از اینکه وقتی اسم شما را هر وقت شنیدهام سریع این فکر در ذهنم خطور میکرد که راستی خال زیبایتان روی گونه راستتان، راست یا چپ؟!
وقتی اسم قشنگتان را میدیدم (روی دیوارهای بیجان شهر) یاد اسبتان میافتادم که یالش آیا بلند است یا کوتاه؟ اسبتان سفید است یا سیاه؟ اصلاً چقدر چشمهایش نجنبند!
اعتراف میکنم که همیشه فکر میکردم عمامهتان مشکی است یا سبز؟ وقتی میخندید دندانهای مبارکتان چقدر میدرخشند!
اعتراف میکنم…
نمیدانم چرا یک تصویر درستی از شما در ذهن ندارم؟! راستی آیا اگر این مشخّصات را نداشتید، باز هم برای یک حکومت جهانی آمادگی داشتید؟!
اعتراف میکنم که یا در پیاش نبودهام یا نبودهاند که اصلاً برای یک حکومت جهانی اسلامی چه خصوصیاتی باید در یک شخص باشد.
اعتراف میکنم که نه تنها من بلکه خیلی از اندیشمندان شهرم با صرف زمان یک هزار و دویست سال و اندی شما را آن گونه که باید نشناختهاند.
نمیدانم هنوز پشت پرده، مثل یک پدر روحانی به اعترافاتم گوش میدهید یا نه؟
ای کاش میدانستم جهالت افراد، معرفت خودساخته آدمها، چقدر در تأخیر فرج شما تأثیر دارد؟!
ماهنامه موعود شماره ۱۱۲
م. هاشمی