ختم پیمبری
ای کرده خاکپای تو با عرش همسری
ختم است بر کمال تو ختم پیمبری
در معرض ظهور نکرد از علوّ قدر
با آفتاب سایه شخصت برابری
باد صبا ببست میان نصرت تو را
دیدی چراغ را که دهد باد یاوری؟
دریای وحی را شده غوّاص، جبرئیل
جوهر کلام حقّ و، زبان تو جوهری
تو کرده از تواضع، درویشی اختیار
وز همّت تو یافته دریا توانگری
بر راه تو نهاده فلک صد هزار چشم
تا جز فراز دیده او گام نسپری
هر هفت کرده چرخ و به راه تو آمده
در آرزوی آنکه در او بو که بنگری
تو بر گذشته فارغ و آزاد از همه
جایی که جبرئیل ندانست رهبری
بیواسطه رسیده به صندوق سرّ تو
چندان جواهر کرم بندهپروری
برهان معجز تو، کلام الهی است
نه چون کلیم و ذوالنّون از مارو ماهی است
٭٭٭
ای گفته لطف حق به خودیّ خودت ثنا
ما از کجا و مدح ثنای تو از کجا؟
آزاد مطلقی و شعار تو بندگی
سلطان هر دو کون، سرا پردهات عبا
ناداده از حقارت اسباب کائنات
اندر خور مروّت خود، همّتت عطا
ما خود کهایم تا به ثنای تو دم زنیم
در معرض لعمرک، لولاک و الضّحی
لطف خدای جمله کمالات خلق را
یک چیز کرد و داد بدو نام مصطفی
هرچند انبیا همه پیش از تو آمدند
چون پس روان همه به تو کردند اقتدا
تشریف سایه تو زمین گر بیافتی
در چشم آفتاب شدی خاک توتیا
بازار بعثت تو به دست کمال زد
مسمار نسخ بر در دکّان انبیا
شاگرد دست توست از آن ابر دُرفشان
آنجا رود که دست تو او را دهد نشان
آنجا که جای توست تو آنجا رسیدهای
هرچ آن کسی ندید، تو آن را بدیدهای
کس را ز انبیا نرسد کآرزو کند
کانجا رسد که تو به سعادت رسیدهای
بینایی از تو دارد هر دیدهور که هست
کز جمله بر سر آمده چون نور دیدهای
خود محض رحمتی و خطا باشد آنکه من
گویم برای رحمت خلق آفریدهای
ارکانِ ناگزیر سرای شریعتند
یاران چارگانه که شان برگزیدهای
صدّیق را نواله رسانیدهای به کام
از هر طعام خوش که به خلوت چشیدهای
فاروق را که زهر، گزندش نمیکند
تریاقش از عنایت خود آفریدهای
بیناتر از علی نبود در جهان دین
کاندر دو چشم او نفس خود دمیدهای
ز آن هر دو گوشواره زیبا که از تو بافت
در گوش عرش، حلقه منّت کشیدهای
از رحمت تو دایه اولاد بوالبشر
ما را که هر چه هیچ نیرزیم هم بخر
کمال الدّین اسماعیل
در شادباش میلاد امام علی(ع):
آسمان گل کرده بود
ناگهان یک صبح زیبا، آسمان گل کرده بود
خاک تا هفت آسمان بغض تغزّل کرده بود
سیزده روز آسمان در خاک، مست افتاده بود
چهارده شب، این شراب کهنه غلغل کرده بود
حتم دارم در شب میلادت ای غوغاترین
حضرت حق نیز در کارش تأمّل کرده بود
هر فرشته تا بیایی، ای معمّاییترین
بالهای خویش را دست توسّل کرده بود
مرحبا نوحی که در طوفان ظلمت بیدریغ
ذوالفقارش را به سمت آسمان پل کرده بود
علیرضا غزوه
دلیل بقای زمین
سلام، ای که به تو گریه میکنم شبها
خلاصه همه حرفها و مطلبها
خدا اجازه به شب داده است با این شرط
که صبح سجده بیارند بر تو کوکبها
چگونه وصف کنم انتظار را آقا؟
توان گفتنشان نیست این مُرکّبها
برای بوسه بر خاک پای اسب شماست
تمام فلسفه بافیِ ما و مکتبها
ز پشت ابر برون آ، بتاب بر دنیا
که کنج لانه خود کِز کنند عقربها
تویی دلیل بقای زمین سرگردان
که نظم داده به این جمع نامرتّبها
که نقطهای شدهای ماورای مرگ و حیات
که میرسند به هم کفرها و مذهبها
برای دیدن حُسن تو وا شده هر چشم
به اذن توست که وا میشود ز هم لبها
به انتظار تو این راهها درست شده
برای آمدنت زین شدهست مرکبها
به عشق توست جهان بر مدار میگردد
به شوق توست اگر صبح میشود شبها
رسیده هُرم نفسهای تو به این اقلیم
که باز از هیجان شعلهور شده تبها
رسیده است به دلهایمان شمیم شما
که فارغیم از این اسمها و منصبها…
غزل تمام شد و باز آخرش خالیست
در انتظار تو هستند این مخاطبها
سیّد مهدی موسوی
به انگیزه میلاد با سعادت امام حسین(ع):
خورشید گل کرد
ای عاشقان! خورشید در آیینه گل کرد
نور خدا، در کوچه باغ سینه گل کرد
عالم معطّر شد ز نور عصمتی سبز
نور کمال حضرت آیینه گل کرد
شوریدگان عشق! بوی یار آمد
مهر جمال دلبر دیرینه گل کرد
زد خنده خورشید شهادت بر شب ما
خون خدا، ای عاشقان! دوشینه گل کرد
بوی خوش معصوم پنجم منتشر شد
ماه مدینه، در شب آدینه گل کرد
شکر خدا، شب رفت و فجر صادق آمد
ای عاشقان! خورشید در آیینه گل کرد
رضا اسماعیلی
ماهنامه موعود شماره ۱۱۳
میهمان ماه (مـحـمـّد قـولـی مـیـاب)
نامم محمّد و نام خانوادگیام قولی میاب میباشد.
متولّد مرداد ماه ۱۳۳۰ در «روستای میاب» از توابع شهرستان «مرند» هستم.
پس از پایان دوره ۶ ساله ابتدایی به تهران آمدم. ضمن کار کردن به تحصیل پرداخته و فوق دیپلم فنّی گرفتم. از دوران کودکی و از کلاس سوم ابتدایی شعر میگفتم. در سال ۱۳۵۵ وارد آموزش و پرورش شدم و ضمن شغل دبیری با کانونهای شعرا و نویسندگان مناطق مختلف آموزش و پرورش همکاری کردم. پس از انقلاب با کارشناسی ادبی امور تربیتی استان تهران همکاری کرده و پس از طیّ دورههای کتابداری و ادبیّات کودک و نوجوان به عنوان داور، مدرّس و مسئول کانون شعرا و نویسندگان فعّالیت کردم. در سال ۱۳۷۳ با همکاری دو نفر از همکاران فرهنگی، «انجمن ادبی افق» را تأسیس کردیم که این انجمن در جذب و شکوفایی استعداد نوجوانان شاعر و نویسنده بسیار مؤثّر بود.
کتاب «اشک معلّم» (مجموعه شعر) در سال ۱۳۷۸ توسط نشر عابد چاپ و نشر گردید. کتاب «چگونه شعر بگوییم؟» با همکاری آقای کاظم جیرودی در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات فرادید چاپ شد.
ضمناً چند کتاب (مجموعه آماده چاپ) شعر و داستان و چند مجموعه آماده چاپ هم به زبان ترکی دارم.
والسّلام.
سوار مشرقی
مرا به خلوت آن روی ماه مهمان کن
اگر همیشه نشد گاه گاه مهمان کن
مرا به دیدن آن دیده اهورایی
تمام عمر فقط یک نگاه مهمان کن
مرا که عاشق شب زنده دار یاد توام
به شب نشینی چشم سیاه مهمان کن
میان برکه چشمت که آب تطهیر است
مرا به شستن جان از گناه مهمان کن
به رغم خواب من ای کوکب سهیل امشب
بیا و چشم مرا تا پگاه مهمان کن
کجا به خیل ملک بار عام خواهی داد؟
مرا به گوشه آن بارگاه مهمان کن
اگر به یاد کسی گریه میکنی امشب
مرا به مجلس این اشک و آه مهمان کن
سوار مشرقیام از کجا گذشت صبا؟
مرا به بوسه بر آن خاک راه مهمان کن
ز گریه دیده «کوثر» به خون نشست ای دوست
بیا و چشم مرا یک نگاه مهمان کن
غزل انتظار
ستاره سر نزد و ماه برنمیآید
خیال خواب به چشمان تر نمیآید
هزار راه دلم رفت و باز شب باقی است
خدای من مگر امشب سحر نمیآید؟
نگاه منتظرم خون شد و نمیدانم
چرا بشارتی از منتظَر نمیآید؟
چنان به مهر رخت خو گرفته خاطر من
که جز خیال توام در نظر نمیآید
به سوی صبح تو عمری است چشم دوختهایم
شب فراق تو امّا بسر نمیآید
که بود گفت که همتای توست، بُهتان گفت
به جز شرارت از این گفته بر نمیآید
مگس به عرصه سیمرغ کی رسد هیهات؟
که این جسارت از آن بال و پر نمیآید
فدای لعل تو گردم که در شکر خندت
حلاوتی است که از نیشکر نمیآید؟
حدیث موی بلندت هزار و یک شب ماست
که دل ز بند کمندت به در نمیآید
فقط اشاره به زلف تو در غزل کافی است
وگرنه شرحش از این مختصر نمیآید
به هفت خوان بلا رفتهای دلا هشدار
کزین سفر همه کس با ظفر نمیآید
خبر ز یار گرفتن محال نیست ولی
هر آنکه را که خبر شد خبر نمیآید
به آشنای سفر کردهای سپردم دل
که تا مرا نکشد از سفر نمیآید
صبا به یار بگو «کوثر» پریشان را
به غمزهای بنوازد اگر نمیآید
ماهنامه موعود شماره ۱۱۳