بیا که آمدنت
تولّد دوباره زمین است
و طلوع گامهایت،
مرگ تمام کوچههای بُن بست.
بیا و در آسمان نگاه زمستانی ما
خورشیدی بیافرین
بگذار
شبهای بیچراغ تنهاییمان را
در صبح صادق چشمهایت گم کنیم.
ای قاصد مهربانیها!
طلسم آینههای دروغگو را بشکن
تا خوشبختی
میان دستهای مظلوم گل کند
و فاصلهها به زانو در آیند
بیا
تا پرندهکوچک انتظارمان
پرواز را بیاموزد.
مینا دادگر
تا ظهور آن موعود…
نشستهام به گذرگاه ناگهانی سرخ
در انتظار خطر، زیر آسمانی سرخ
نشستهام که بچینم عبور توفان را
ز جادّههای اساطیری زمانی سرخ
بر آن سرم که بخوانم نمازی از آتش
اگر که شعله بگوید، شبی اذانی سرخ
تمام هستی من، دفتری غزل ـ آتش
و سهم من ز تمام جهان، زبانی سرخ
خدا کند دلِ من، در صف خطر باشی
شبی که واقعه میگیرد امتحانی سرخ
در انتهای حماسیترین شب تاریخ
ظهور میکند آن مرد آسمانی، سرخ
به قاف خوف و خطر، تا ظهور آن موعود
خدا کند دلِ من، منتظر بمانی سرخ
رضا اسماعیلی
در آستانه تاریکی
خورشید رنگ باخت، فرو پاشید
وقتی که ماه من متولّد شد
لرزید پای هر چه ستون بر خاک
تا تکیهگاه من متولّد شد
دنیا به ابتدای زمان برگشت…
قابیل مانده بود و پشیمانی
با توبهای به آدمیان بخشید
لطف خدا نگین سلیمانی
زخم گناه بر تن دنیا ماند
تب کرد در غلاف گلو، خنجر
عشقی سیاهپوش به خاک افتاد
آتش گرفت دامن خاکستر
بر دوش میبرند صداقت را
امروز هم ادامه دیروز است
دلهای بُتپرست فراوانند
اظهار عشق فاجعه افروز است
مثل زلال چشمه خروشانم
وقتی که از صدای توام لبریز
پس میزنند دست دعایم را
لبخندهای هرزه آتش ریز
«امّن یجیب» گمشده موعود
آغاز شب نشانه تاریکیست
«عجّل علی ظهورک» یا مولا!
دنیا در آستانه تاریکیست
سعیده اصلاحی
کی میآیی؟!
با نیامدنت
باران که نبارید،
هیچ…
اَبرَکی هم از آسمانمان نگذشت!
کی میآیی؟!
نمیدانم!
چشمهای بهار
بینگاه تو میلرزد
نگاه پنجرهها
بیچشمان تو تاریک است.
سیّد علی میرباذل (منصور)
تا ظُهرِ ظهور
چون تشنه به آب ناب، دل میبندم
بر خنده ماهتاب، دل میبندم
ای روشنی تمام! تا ظهرِ ظهور
چون صبح، به آفتاب دل میبندم
سلمان هراتی
بگذار تا مقابل روی تو بگذرم
ای نام مستعار تو شاخ نباتها
در نامه تو گم شده عین القضاتها
مردادهای داغ کویری نشستهاند
در انتظار قند لبانت قناتها
انجیل، صفحه صفحه تو را ذکر میکند
از مژده تو پُر شده ابواب گاتها
ادیان مختلف به ظهور تو واقفند
عاشق، پناه بُرده به صبر و صلاتها
کی دست میبری به تَبَرـ ای خلیل عشق ـ
تا بشکند غرور هُبلها، مناتها؟
کی روزنامه، عکس تو را چاپ میکند
از قم، مدینه، سامره، یا در هراتها؟
«بگذار تا مقابل روی تو بگذرم»
حتّی شنیده میشود از گنده لاتها
روزی تو را ـ عزیز! ـ در آغوش میکشد
دنیا، میان هالهای از صلواتها
از برجهای آهنی شهر خستهام
سر میزنی به غربت کوره دهاتها؟
حافظ شدم به حُرمت چشمان مُنتظر
ای نام مُستعار تو شاخ نباتها
محمّدتقی عزیزیان
امتداد خدا در خاک
آیا تو کیستی که هرگاه تو را میخوانم
کلمات به رقص میآیند؟
و آن گاه که از تو مینویسم
قلم میخرامد،
کاغذ مترنّم میشود!
آیا تو کیستی
که وقتی خاطر عاطرت از «دل» میگذرد
ـ این چکاوک ترسان ـ
شعف زده، سر به شورش برمیدارد
قفسِ سینه را میشکافد
پایکوبان و دست افشان،
تا اوج آبی آسمان پر میکشد.
آخر بگو
بگو تو کیستی که
وقتی نامت را میشنوم
جانم به وجد میآید
و خیالت زمین و زمان را به سماع میآورد؟!
من میدانم آری،
میدانم من:
تو «کلمه کاملهای»1
تو «امتداد خدا در خاکی»2
اینک امروز،
هستی در سایهسار تو غنوده است
و آنک فردا که تو برمیخیزی،
محض تماشای قامتت
هستی یکپارچه بر خواهد خاست
و شُکرا
که قیامتِ قیامت نزدیک است.
علی اکبر رشاد
۱. از دعای پس از زیارت آل یاسین: «کلمتک التّامـه فی ارضک»
۲. سوره هود (۱۱)، آیه 86: «بقیّـ[الله خیرلکم ان کنتم مؤمنین».
ماهنامه موعود شماره ۱۱۴