ادغام کمپانیهای رسانهای در دهههای اخیر، باعث ایجاد الیگارشی گروه کوچکی از کمپانیهای بزرگ شده است. سریالها و فیلمهایی که میبینیم، آهنگهایی که میشنویم و روزنامههایی که میخوانیم، تماما توسط پنج شرکت تولید شدهاند که صاحبانشان، روابط بسیار نزدیکی با طبقه ممتاز جهان داشته و در بسیاری از موارد، خودشان از طبقه ممتاز هستند. این شرکتها با در اختیار داشتن تمامی مجراهای خروجی، به راحتی به عامه مردم دسترسی دارند و قادرند در اذهان مردم یک جهانبینی معین و هماهنگ را قرار دهند، و با این کار، "یکسانسازی افکار" را عملی کنند.
حتی جنبشها و احزاب و سبکهایی که به عنوان موضوعات حاشیهای محسوب میشوند، در واقع، ضمیمهها و الحاقهایی هستند بر جریان تفکر اصلی. رسانههای گروهی هستند که اگرچه محصولات مستقلی تولید میکنند و دقیقا چهره شورشیهای مستقل را دارند، اما در واقع جزیی از سیستم حکومتی هستند و هیچگاه با بخشهای مختلف آن ستیزه و مشاجرهای نمیکنند. هنرمندان، آثار و ایدههایی که با طرز تفکر جریان اصلی سازگار نباشند، توسط شرکتهای بزرگ یکی پس از دیگری، از معرض دید جامعه محو و فراموش میشوند. اما در عین حال، ایدههایی که آنقدر معتبر و مطلوب به نظر میرسند که توسط جامعه پذیرفته شوند، به طور ماهرانهای به مردم فروخته میشوند تا به هنجارهای بدیهی جامعه تبدیل شوند.
ادوارد برنیس در سال ۱۹۲۸ به پتانسیل بسیار زیاد سینما برای یکسانسازی افکار، پی برده بود:
"سینمای آمریکا، بزرگترین موج حامل تبلیغات به صورت ناخودآگاه در جهان امروز است. سینما، مبلّغ و توزیعکننده بزرگ ایدهها و افکار است. سینما میتواند ایدهها و عادات یک ملت را یکسان کند. با توجه به این که فیلمها متناسب با تقاضای مردم ساخته میشوند، به جای اینکه افکار و ایدههای جدیدی را برانگیزانند، آنها منعکسکننده، تشدیدکننده و حتی بزرگکننده گرایشات و تمایلات عامه مردم هستند. سینما تنها از طریق ایدهها و واقعیات متداول و رایج سود میبرد. در حالیکه روزنامهها، خوراک خبری مردم را تولید میکنند، سینما برای سرگرمی مردم، خوراک تولید میکند."
– ادوارد برنیس، تبلیغات (پروپاگاندا)
در دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۰، متفکران مدرسه فرانکفورت، مثل تئودور ادورنو ۱ و هربرت مارکیوز ۲، این حقایق را برای آزادی انسان، خطرناک دانستند. آنها سه مشکل اساسی صنایع فرهنگی را شناسایی کردند. طبق نظر آنها این صنایع میتوانند:
۱. با جلوگیری از رشد افراد آزاداندیش که میتوانند عاقلانه و منطقی تصمیم بگیرند، باعث تنزل سطح فکری انسانها به سطح تفکر عوام شوند؛
۲. اراده درست و مشروع افراد برای خودآگاهی و استقلال را با راحتطلبی، بیارادگی و همرنگی با جامعه جایگزین کنند، و
۳. این طرز تفکر را جا بیندازند که انسان ناچار است برای فرار از دنیای پوچ و بیرحم، به دنبال ارضای نفس خود باشد.
امروزه با ظهور بازیهای رایانهای آنلاین، فیلمهای سه بعدی و سیستمهای سینمای خانگی، مفهوم انزوای اجتماعی بیش از پیش خود را نشان میدهد. عامه مردم همواره دنبال تهیه جدیدترین تکنولوژی برای سرگرمی هستند، در نتیجه از محصولات گرانقیمتی که تنها قویترین کمپانیهای رسانهای دنیا، توان تولید آن را دارند، استفاده میکنند.
این محصولات شامل پیامها و نمادهای کاملا حساب شده هستند و در یک کلام چیزی جز یک پروپاگاندای سرگرمکننده نیستند. مردم طوری تربیت شدهاند که عاشق این پروپاگاندا باشند تا حدی که پولی که با زحمت زیاد به دست آوردهاند را به راحتی برای آن هزینه میکنند. پروپاگاندا را (در حوزه سیاسی، فرهنگی و تبلیغات تجاری) دیگر نوعی دستور و اجبار دیکتاتوری به حساب نمیآورند، بلکه آن را مترادف با سرگرمی و لذت میدانند.
"با پیدایش پروپاگاندا، مدافعان سواد جهانی و مطبوعات آزاد، تنها دو احتمال را پیش روی خود میدیدند: پروپاگاندا ممکن است درست باشد، یا میتواند اشتباه باشد. آنها نتوانستند آنچه را که امروز به خصوص در نظامهای دموکراسی سرمایهداری ما (در غرب) اتفاق افتاده را ببینند. توسعه عظیم صنعتی در حوزه ارتباطات جمعی اتفاق افتاد، صنعتی که اساسا نه به دنبال درستی است و نه متعرض نادرستی میشود، بلکه تنها به اشاعه اوهام و خیالات اغلب بیاهمیت و نامربوط علاقهمند است. خلاصه اینکه، آنها میل سیریناپذیر انسان برای دیوانگی را در نظر نگرفتند."
– آلدوس هاکسلی، مقدمه کتاب "جهان نوین آینده"
معمولا یک محصول رسانهای به تنهایی اثر پایداری بر روان انسان نمیگذارد. اما رسانههای گروهی که طبیعتا در همه جا حضور دارند، محیطی برای زندگی به وجود میآورند که ما هر روز در آن و با مبانی آن رشد میکنیم. آنها هنجارها را تعیین میکنند و مانع ورود موارد ناخواسته خودشان میشوند. مانند اسبی که چشمبند زده و تنها میتواند چیزهایی را ببیند که در مقابلش باشد، مردم نیز تنها چیزهایی را میبینند که قرار است به سمتش حرکت کنند.
"این ظهور رسانههای گروهی بود که استفاده از شیوههای پروپاگاندا را در وسعتی به گستردگی جامعه ممکن ساخت. هماهنگسازی مطبوعات، رادیو و تلویزیون برای ساختن محیطی مداوم، پایدار و جامع، باعث میشود این محیط جلب توجه نکند؛ چون اینها یک محیط ثابت را میسازند. در واقع رسانههای گروهی، حلقه ارتباطی ضروری بین افراد جامعه و توقعات یک جامعه صنعتی است."
– جکس الول (Jacques Ellul)
یکی از دلایلی که باعث شده رسانههای گروهی بتوانند بر جامعه تأثیر بگذارند، بهرهگیری از نتایج مطالعات فراوان در حوزه علوم انسانی و روانشناختی است.
روشهای کنترل و اداره کردن
"تبلیغات، تلاشی حساب شده برای مدیریت آگاهی مردم درباره یک موضوع است. سوژههای تبلیغاتی میتواند یک انسان (به عنوان مثال سیاستمداران و بازیگران)، کالا و خدمات، یک سازمان، اثری هنری و یا یک محصول سرگرمیباشد."
حرکت شرکتها برای فروش محصولات و ایدهها به مردم، باعث شد تعداد بیسابقهای از تحقیقات در حوزه رفتار و روان انسان انجام گیرد. به طور گسترده، سرمایهگذاری فراوانی برای مطالعه در حوزه علوم روانشناختی، روانشناسی، جامعهشناسی، نمادشناسی، زبانشناسی و دیگر علوم مربوطه، انجام شده و میشود.
هیچ گروهی از جامعهشناسان نمیتواند تعداد گروههای تبلیغاتی، که در حال جمعآوری و پردازش نتایج تحقیقات اجتماعی هستند را تخمین بزند. گروههای تبلیغاتی سالانه بیلیونها دلار برای مطالعه و آزمایش عکسالعمل مردم هزینه میکنند، و محصولات آنها ترکیبی فوقالعاده از تمایلات و علایق مشترک مردم است."
– Marshal McLuhan، کششهای انسان (The Extensions of Man)
نتایج این مطالعات در ساخت تبلیغات تجاری، فیلمها، موزیکویدیوها و دیگر رسانهها، مورد استفاده قرار گرفته تا از حداکثر تأثیرگذاری برخوردار باشند. هنر بازاریابی، کاملا حساب شده و علمی است چرا که باید بتواند در هر دو سطح از آگاهیهای فردی و جمعی بازار پیدا کند. در محصولات فرهنگیای که با بودجه بالا تولید میشوند، یک ویدیو، دیگر تنها یک ویدیو نیست؛ بلکه تصاویر، نمادها و مفاهیم، با یک استراتژی مشخص به گونهای در آن گنجانده شده تا تأثیر مورد نظر تولیدکنندگان آن حاصل شود.
"پروپاگاندا، با کسب اطلاع از انسان، علایقش، امیالش، نیازهایش، مکانیزم روان و رفتارهای غیرارادیاش، در کنار روانشناسی اجتماعی و روانشناسی تحلیلی، تکنیکها و روشهای خود را اصلاح میکند."
– پروپاگاندا، جکس الول (Jacques Ellul)
پروپاگاندای امروزی برای متقاعد کردن مخاطبش، تقریبا از هیچ استدلال منطقی یا عقلانی استفاده نمیکند. بلکه مستقیما از تحریک نیازهای اصلی و شهوات انسان استفاده میکند تا مخاطب را وادار کند رفتاری ناعاقلانه و احساسی انجام دهد. اگر ما همواره منطقی فکر میکردیم، شاید ۵۰ درصد از چیزهایی را که الان صاحب آن هستیم، نمیخریدیم. از نوزادان و کودکان، دائما در تبلیغات برای تأثیرگذاری بر زنان استفاده میشود. مطالعات نشان داده که تصویر کودکان، باعث تحریک غریزه طبیعی مواظبت و حفاظت در زنان میشود، که در نهایت باعث ایجاد حسی خوشایند در آنها نسبت به تبلیغات میشود.
یکی از پوسترهای تبلیغاتی قدیمی و عجیب 7up که از جذابیت کودکان استفاده کرده است.
سکس موضوعی است که در رسانههای گروهی همواره حضور دارد، و توجه مخاطب را به خود جلب میکند. سکس، مستقیما به بُعد حیوانی ما یعنی تولید مثل متصل است و اگر این غریزه تحریک شود، به سرعت میتواند بر هر فکر عاقلانه غلبه کند.
ادراک ناخودآگاه
چه اتفاقی میافتد اگر پیامهایی که در بالا اشاره شد، به صوررت مستقیم وارد ناخودآگاه بیننده شود، بدون اینکه متوجه شود چه اتفاقی افتاده است؟ با استفاده از مفهوم ادراک ناخودآگاه، میتوان به این هدف نایل شد. اصطلاح تبلیغات ناخودآگاهی در سال ۱۹۵۷ توسط یک محقق بازاریابی به نام جیمز ویکاری ۳ ابداع شد؛ او ادعا میکرد که میتواند از طریق نشان دادن لحظهای پیامهایی در مورد مصرف کوکاکولا و پاپ کورن در کسری از زمان روی پرده سینما، کاری کند تا کسانی که سینما رفته بودند، ناخودآگاه، "کوکاکولا بنوشند" و "پاپ کورن بخورند" بدون اینکه متوجه چیزی شوند.
"ادراک ناخودآگاه، فرآیندی برنامهریزی شده توسط متخصصین علوم ارتباطات است، که شما در واکنش نسبت به اطلاعات دریافتی، مطابق با دستورالعمل تعیین شده رفتار میکنید، بدون اینکه از دستورالعمل مربوطه اطلاع داشته باشید."
– استیو جاکوبسن، کنترل ذهن در آمریکا
این روش معمولا برای بازاریابی استفاده میشود و همه ما میدانیم که سکس، همیشه خریدار دارد.
اگر چه برخی ادعا میکنند تبلیغات ناخودآگاهی نامؤثر است و یا فقط یک شایعه است، اما مستندات استفاده شدن این روشها در رسانههای گروهی، نشان میدهد که سازندگان آن کاملا به قدرت آن ایمان دارند. همچنین مطالعات اخیر، مؤثر بودن آن را اثبات کرده است، خصوصا هنگامیکه پیام مورد نظر یک پیام منفی باشد.
"تیمی در کالج لندن، که توسط مؤسسه تراست ولکام (Wellcome Trust) پشتیبانی مالی میشدند، کشف کردند که ادراک ناخودآگاه به خصوص در القای افکار منفی به خوبی عمل میکند. پروفسور نیلی لاوی ۴ که تحقیقات را رهبری میکرد گفت: "در مورد اینکه آیا مردم میتوانند اطلاعات عاطفی مانند تصاویر، چهرهها و کلمات را به طور ناخودآگاه پردازش کنند، بررسیهای زیادی صورت گرفت. ما توانستیم نشان دهیم که مردم میتوانند اطلاعات عاطفی یک پیام ناخودآگاه را درک کنند و همچنین اثبات کردیم به طور قطع اکثر مردم، بیشتر به کلمات منفی توجه میکنند."
– یک منبع
نمونهای معروف از یک پیامرسانی ناخودآگاه در حوزه روابط سیاسی، در فیلم تبلیغاتی جورج بوش علیه الگور در سال ۲۰۰۰ وجود دارد. در این فیلم درست بعد از نمایش نام الگور، بخش آخر کلمه bureaucrats (به معنای دیوانسالار) یعنی کلمه "rats" به معنی موشها، در کسری از ثانیه، به صورت لحظهای نشان داده میشود.
کشف این ترفند باعث جنبش بزرگی شد، که اگر در ایالات متحده، قوانینی بر علیه پیامرسانی ناخودآگاه وجود نداشت، تبلیغات زمین و هوا را پر میکرد.
از پیامهای ناخودآگاه و نیمه خودآگاه در فیلمها و موزیکویدیوها، برای انتقال پیامها و ایدههای مورد نظر به مخاطب استفاده میشود.
حساسیتزدایی
در گذشته هنگامیکه تغییری از جانب حکومت بر مردم تحمیل میشد، آنها به خیابانها میریختند و اعتراض و یا حتی شورش میکردند. علت اصلی این برخوردها، این بود که تغییرات صریحا توسط حاکمان اعلام میشد، و مردم کاملا آن را متوجه میشدند. تغییرات ناگهان رخ میداد، و آثارش به راحتی قابل بررسی و ارزیابی بود. امروزه، هنگامیکه طبقه ممتاز، نیاز دارند بخشی از دستور کارشان توسط مردم پذیرفته شود، این کار را از طریق حساسیتزدایی انجام میدهند. این دستور کار، که ممکن است در تضاد با منافع اصلی مردم باشد، به صورت آهسته، تدریجی و مستمر، توسط رسانههای مختلف از قبیل فیلم (با گنجاندن آن در فیلمنامه)، موزیکویدیو (که آن را جالب و جذاب میکند) و یا اخبار (که آن را به عنوان راه حل مشکلات روز معرفی میکند) به مردم معرفی میشود. بعد از چند سال که مردم در معرض دستور کار مورد نظر قرار گرفتند، طبقه ممتاز، صراحتا آن را به جهان معرفی میکنند، که با توجه به برنامهریزیهای انجام گرفته روی افکار مردم، با خونسردی عموم روبرو شده و این تغییرات بدون مقاومت، توسط مردم پذیرفته میشود. اساس این روش، از رواندرمانی سرچشمه میگیرد.
"روشهای رواندرمانی که در جهان به عنوان ابزاری برای درمان روانپریشی شناخته شده و مورد استفاده قرار میگیرد، روشهایی برای کنترل مردم نیز هستند. میتوان با استفاده سیستماتیک از آنها، بر اخلاق و رفتار مردم تأثیر گذاشت. حساسیتزدایی سیستماتیک، روشی است که از آن برای از بین بردن نگرانی مردم استفاده میکنند؛ در نتیجه مردم دیگر نگران مسئلهای خاصی مانند خشونت نیستند. […] اگر مردم بهاندازه کافی در معرض شرایط رعبآور قرار بگیرند، خود را با آن شرایط سازگار میکنند."
– استیو جاکوبسن، کنترل ذهن در آمریکا
برنامهریزی پیشگویانه معمولا در سبک علمی-تخیلی دیده میشود. در این آثار، تصویری از آینده که مورد نظر طبقه ممتاز است، ارائه شده و نهایتا در اذهان مردم به عنوان یک واقعیت خللناپذیر جای میگیرد. در دهه گذشته، از مردم نسبت به جنگ با عربها، حساسیتزدایی شد. امروزه به صورت تدریجی مسائلی چون وجود کنترل ذهن، موجودات فرابشری، و طبقه ممتاز ایلومناتی، برای مردم فاش میشود. امروزه این مفاهیم در تمام آثار فرهنگی رایج و عامهپسند، دیده میشوند. حاکمان مخفی، کم کم خودشان را برای مردم آشکار میکنند، آلیس بیلی (Alice Bailey) به اینکار "عیان کردن سلسله مراتب حکومت" میگوید.
نمادگرایی رمزی در فرهنگ رایج
متروپلیس (۱۹۲۷)، فیلمی ساخته طبقه ممتاز، برای طبقه ممتاز؟
بر خلاف مطالبی که در بالا ارائه شد، پیدا کردن سند و مدرک در مورد نمادگرایی رمزی نسبتا دشوار است و این عجیب نیست زیرا همانطور که از نامش پیداست، بایستی مخفی باشد. نمادگرایی رمزی، به معنی محفوظ بودن برای حلقه خودیها نیز هست، زیرا اطلاعات تنها به کسانی منتقل میشود که از نظر حلقه خودی، شایسته دانستن آن باشند. آن را نه در مدارس آموزش میدهند و نه در رسانهها از آن صحبتی میشود. به همین دلیل، عامه مردم آن را موضوعی بیاهمیت و حتی مضحک میپندارند.
به هر حال در محافل مخفی، دانش رمزی، مضحک خوانده نمیشود. بلکه تعالیم آن را ابدی و مقدس میدانند. در این جوامع، دانشی قدیمی از سحر و جادو آموزش داده میشود که منابعش از مصر باستان گرفته تا عرفانهای شرقی، تا شوالیههای معبد، و تا فراماسونهای عصر مدرن هستند. با وجود اینکه با گذشت زمان قطعا تغییراتی در ماهیت و عمق این دانش به وجود آمده، آموزشگاههای این اسرار و رموز مخفی، خصوصیات اصلی خود را که بسیار نمادین، مناسکی و ماورالطبیعه است را حفظ کردهاند. این ویژگیها که از اجزاء پیچیده تمدنهای باستانی بودند، به طور کامل از جوامع مدرن حذف شده و با ماتریالیسم (مادهگرایی) عملی جایگزین شده است. به همین دلیل، شکاف مهمی در درک مفاهیم مرموز، بین افراد عادی با تشکیلات مرموز، وجود دارد.
"به این بردههای نابینا گفته شده که آنها آزاد و فرهیختهاند در حالی که حتی یک روستایی قرون وسطایی هم اگر آنها را میدید، وحشتزده فرار میکرد. نمادهایی که انسان مدرن با سادهلوحی کودکانهای به آنها اعتماد کرده و آنها را پذیرفته، همان مفاهیمی است که در بیلبوردها هم نوشته میشود و یک روستایی سنتی در عهد عتیق هم آن را اینطور میفهمد: راهی به سوی مرگ و بردگی شما"
– جوامع مخفی و جنگ روانی، مایکل ای.هافمن (Michael A. Hoffman II)
جمعبندی
لیپمن، برنیس، و لاسول، هر سه اعلام کردند که عامه مردم صلاحیت تصمیمگیری برای سرنوشت خودشان (یعنی ثمره اصلی دموکراسی) را ندارند. و حکومت سازمانهای سری را جایگزین مناسب آن میدانند، حکومت مخفی طبقهای حاکم که مسئول هدایت "گله سرگردان (مردم)" هستند. همچنانکه از افکار و نظریات آنها در مدیریت مردم استفاده میشود، هر روز بیش از گذشته آشکار میشود که مردم غافل، نه تنها مانعی بر سر راه اهداف حاکمان نیستند بلکه بسیار خوشایند و مطلوب آنها بوده و برای تضمین حکومت مطلق حاکمان، امری ضروری هستند. مردم غافل، از حقوق خود اطلاعی ندارند، علاقهای به داشتن درکی بهتر از مسائل ندارند و حاکمان خود را مؤاخذه نمیکنند. آنها تنها از امیال خود پیروی میکنند. فرهنگ رایج و عامهپسند نیز مردم غافل را با ارائه سرگرمیهای مسخکننده و بتکردن ستارههای فاسد، ارضا و تربیت میکند. بسیاری میپرسند آیا راهی هست تا جلوی آنها بایستیم؟ بله حتما هست. محصولات رسانهای آشغال آنها را نخرید و یک کتاب بخوانید.
"ملتی که انتظار دارد هم غافل باشد و هم آزاد، انتظاری دارد که هیچگاه برآورده نشده و نخواهد شد."
– توماس جفرسون (Thomas Jefferson)
گروه بیداری اندیشه
پینوشت ها:
۱- Theodor Adorno ۱۰۲۴×۷۶۸
۲- Herbert Marcuse
۳- James Vicary
۴- Nilli Lavie