"جزیره گمشده" فیلم کوتاهی بود که آرمانهای ماسونی در آن به نمایش گذاشته می شد. لذا این فیلم برای کسانی که به عضویت "جمعیت تسلیح اخلاقی" فراماسونری درمی آمدند، یک فیلم آموزشی به حساب می آمد. بنابراین سریال "لاست" با ساخت قوی، داستانی جذابتر از "جزیره گمشده"، به صورت گستردهتر پخش جهانی شد.
آنچه در پی می آید، مصاحبه ای است که چندی پیش آقای حسین سلیمانی با سعید مستغاثی انجام داد که در شماره یکشنبه ۱۰ مرداد روزنامه وطن امروز به چاپ رسید. بخش نخست این گفت و گو که درباره سینمای جهان است را می خوانید:
به مقالات و نوشتههای شما که مراجعه میکنیم با این جمله مواجه میشویم که «هالیوود آرایش آخرالزمانی گرفته است». تلقی شما از این آرایش آخرالزمانی چیست و چه تحلیلی از این رویکرد هالیوود دارید.
یک موضوعی را که به غلط در ذهن شرقیها جای دادند این است که هالیوود یک کارخانه رویاسازی و موسسه سرگرمی بیش نیست اما اگر نگاهی اجمالی به فیلمهایی که در این حدود ۱۲۰-۱۱۰ سال ساخته، داشته باشیم، خواهیم دید هالیوود صرفا یک موسسه سرگرمی ساز نیست و از همان روزهای اول یک پدیده فیلمسازی بشدت ایدئولوژیک بوده است. برای اثبات این موضوع میتوان به یکی از اولین فیلمهای دیوید وارک گریفیث (که به پدر سینما معروف شده) به نام «تولد یک ملت» که یکی از شاخصترین فیلمهای تاریخ سینماست اشاره کرد، فیلمیکه هنوز در بسیاری از مراکز آکادمیک و آموزشی سینما درس داده میشود و ویژگیهای تکنیکی آن مورد استفاده دانشجویان قرار میگیرد اما اگر به موضوع فیلم نگاه کنیم خواهیم دید دفاع از نژادپرستی محور اصلی آن است. همچنین فیلمهایی مثل «تعصب» و «4 سوار سرنوشت» نیز از همین دست فیلمها بودند . بسیاری از محصولات این کمپانی ها، اعراب و مسلمانان را به استهزاء کشیدند – مانند فیلم «دزد بغداد»- و آنها را خشن و بی سر و پا نشان دادند. و بسیاری از این فیلمها، آمریکا را همیشه در مقام یک منجی نشان دادند، مثل «بتمن»، «سوپرمن»، "اسپایدر من" و… و بسیاری از این فیلمهای تولیدی هالیوود هم به صورت خیلی مستقیم به تفکرات صهیونی پرداختند ، فیلمهایی مانند «داوود و گولیات»، «10 فرمان»، «اکسدوس»، «سامسون و دلیله»، "شمشیر در صحرا"، "مارگیر"، "خاطرات آن فرانک"، "استر و سلطان" و… که اسطورههای یهود را به تصویر میکشید. دلیل تولید حجم بسیار زیادی از چنین فیلمهایی این بود که پایهگذاران هالیوود اساسا آدمهای ایدئولوژیک بودند و کسانی نبودند که برای سرگرمی پایهگذار این سینما باشند. بخشی از موسسین هالیوود را مهاجرین اشراف یهودی تشکیل می دادند که از اروپا آمده بودند و گروهی دیگر به دلیل حضور کلونیهای "پیوریتنها" بودند و عمدتا از انگلیس راهی قاره نو شدند که آدمهای بشدت ایدئولوژیک بوده و هستند. اخلاف آنها همین «اوانجلیستهای» امروزی هستند. آنها برای خودشان ماموریت زمینهسازی بازگشت حضرت مسیح از طریق برپایی اسرائیل بزرگ را قائل هستند. بنابراین بنیانگذاران هالیوود یعنی کسانی همچون «لوئیس بی مه یر»، «دیوید سلزنیک»، «دیوید وارک گریفیث» و… آدمهای بشدت ایدئولوژیک بودند و برای خود این ماموریت را تصویر میکردند که زمینههای بازگشت حضرت مسیح(ع) را فراهم کنند و طبعا این ماموریت در فیلمهایشان نمود پیدا میکرد. لذا ماهیت این ایدئولوژی، از همان ابتدا آخرالزمانگرایی بود. البته ممکن است سوال پیش آید که آیا صهیونیست ها واقعا معتقد به این ایدئولوژی و بازگشت حضرت مسیح (ع) بودند؟ باید گفت خیر. بلکه این مساله دستاویز صهیونیستها قرار گرفت تا جماعت عظیمی از مسیحیان را با خودشان همراه و همآرمان کنند. ما بهطور مشخص اولین فیلم آخرالزمانگرایی را در سال ۱۹۱۰ و در فیلمیبه نام "ستاره دنباله دار" می بینیم که قسمت دوم آن در سال ۱۹۱۶ ساخته میشود. آثاری درباره پایان دنیا در سال های ۱۹۱۶ و ۱۹۲۲ ساخته میشوند و نسخه ای هم در این باره به کارگردانی "ابل گانس"( فیلمساز مشهور فرانسوی) در سال ۱۹۳۱ ساخته شد. همه این ها فیلمهایی هستند که به طور مشخص فجایع آخرالزمان را نشان میدهند مثل فیلم" روزی که کره زمین از حرکت ایستاد" . معمولا در این فیلم ها یا موجودات فضایی هستند که کره زمین را از بین میبرند یا بیماری فراگیری شیوع می یابد که همه موجودات زمین را از بین میبرد و یا گروهی شیطانی از جنس بشر یا غیر آن موجودیت زمین را تهدید میکنند و یا این تهدید از طرف آدم خبیثی است که می خواهد سلطان همه عالم شود. مثلا در فیلم «جنگ دنیاها» که «اورسن ولز» ابتدا نمایشش را در رادیو اجرا کرد و بعد در سینما به فیلم تبدیل شد، نشان دهنده این مطلب است که دنیا توسط موجوداتی فضایی در حال نابودی است و البته تنها منجی این شرایط فاجعه بار آمریکاست. این مسئله( منجی بودن آمریکاییان) آنقدر در فیلم های آخرالزمانی تکرار شده که حتی در برخی آثار به شکلی گل درشت نشان داده میشود . مثلا «ادوارد زوئیک» در فیلم «10 هزار سال قبل از میلاد» نشان می دهد که قبایل ماقبل تاریخ هم میگویند منجی ما مویطلایی و چشمآبی است!( یعنی همان عامل و پارامتری که تقریبا در منجی اغلب این دسته از فیلم های آخرالزمانی شاهدیم).
به دنبال این موج فیلم های ایدئولوژیک و آخرالزمانی است، میبینیم در دهه هفتاد میلادی و در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب اسلامیکه جنبشهای اسلامی نیز با اوج یافته اند، سیر تولید این دسته از فیلمهای هالیوودی نیز سرعت بیشتری گرفت، سری فیلم های «بیگانه»، «جنگ ستارگان» و… که از فیلمهای آخرالزمانی به شمار می آیند در آن ایام تولید شدهاند. البته دلیل دیگر این افزایش تولید آثار آخرالزمانی در هالیوود، نزدیک شدن به پایان هزاره دوم بود که بر مبنای تبلیغات القایی صهیونیست ها، گویا با تغییر هزاره، بایستی آخرالزمان فرار میرسید. تبلیغات وسیع در آستانه سال ۲۰۰۰ نیز بیانگر همین مطلب بود. اگر نگاهی به دهه ۹۰ داشته باشیم، خواهیم دید که از ۲۰ فیلم پرفروش این دهه، حداقل ۱۳ فیلم آن به طور مستقیم به آخرالزمان پرداخته است.
فیلمهایی مانند «تایتانیک» – که جمیز کامرون کارگردان آن در مصاحبهای به صراحت اعلام کرد یک فیلم آخرالزمانی ساخته است- «ترمیناتور»، «ماتریکس»، «ارباب حلقهها»، «هری پاتر» و… ازجمله همین فیلمها بودند که در پایان هزاره دوم ناگهان به شکل گسترده تولید شدهاند. این جمله که هالیوود آرایش آخرالزمانی گرفته را یکی از کارشناسان خارجی در همان سالها و در نقد یکی از فیلمهای سال ۲۰۰۰ مطرح کرد. آن موقع زیاد روی این موضوع حساسیت وجود نداشت. اما پس از ورود به هزاره سوم این آرایش آخرالزمانی به مراتب شدیدتر از قبل شد و اگر فیلمهای چند سال اخیر را بررسی کنیم ۷۰ الی ۸۰ درصد فیلمهای تولیدی هر سال، ایدئولوژیک و آخرالزمانی به نظر می آیند. بهعنوان مثال تیم برتون، تهیهکننده کارتون «9» درباره ساخت این فیلم به طعنه گفت که از یک میلیون فیلم آخرالزمانی که ساخته شده، این فیلم بهتر از همه آنهاست! این شخص در ابتدا مستقل بود اما به علت اینکه نتوانست بدون حمایت کمپانیهای هالیوود زیست کند مجبور شد، در خدمت آنها باشد.
بنابراین مبنای تمامی سیاستهای هالیوود بر فیلمهای آخرالزمانی استوار میشود. حتی مساله به وجود آمدن اسرائیل و هولوکاست را بهراحتی میتوان در این دسته از فیلمها قرار داد، چرا که در باور مسیحیان صهیونیست تشکیل اسراییل از مقدمات بازگشت مسیح موعود محسوب میشود و در نتیجه این مساله نیز جزو اندیشه های آخرالزمانی صهیونی به شمار می آید و شما میبینید فیلم اخیر تارانتینو با نام "حرامزاده های لعنتی" یا فیلم آخر برادران کوئن به عنوان «مرد جدی» در همین راستا ساخته شدهاند. من به جرأت میتوانم بگویم از ۱۰ فیلم نامزد اسکار امسال، ۹ فیلم به طور مستقیم ایدئولوژیک و آخرالزمانی بودند.
از فیلمی مثل «An Education» که یهود را کاملا مظلوم نشان میدهد تا فیلم «آواتار» و حتی فیلم کاترین بیگلو یعنی "محفظه رنج" نمونههایی از این ۱۰ فیلم هستند.
جالب است که در مراسم اهدای جایزه اسکار وقتی خواستند «کریستوفر والتز» – که نقش آلمانی ضد یهود را در فیلم «حرامزاده های لعنتی » بازی میکرد- بهعنوان نامزد اسکار معرفی کنند، مجری برنامه – استیو مارتین- گفت کریستوفر کسی بود که در فیلم "حرامزاده های لعنتی" بهدنبال یهودیان میگشت و از نیافتن آنها دچار یاس میشد. سپس مارتین دست خود را به سوی سالن باز کرد و خطاب به کریستوفر گفت: ببین کریستوف! ( یعنی همه این سالن یهودی هستند! و همین اشاره طعنه آمیزی به تسلط یهودیان صهیونیست بر هالیوود از زبان خود دست اندرکاران آن به حساب می آید). در آن لحظه دوربین مراسم به سرعت روی چهره برادران کوئن زوم کرد که همیشه سعی می کردند این هویت یهودیت خود را در پشت فیلم های ظاهرا طنز و مفرح پنهان سازند.
در واقع شما برخلاف این تصور که هالیوود صرفا یک کمپانی سرگرم کننده است، تشکیل و ادامه کار این شرکت را با اهداف کاملا ایدئولوژیک و سیاسی میبینید؟
در حقیقت علت به وجود آمدن آمریکا ایدئولوژیک و سیاسی بود. فیلم آخر «رابرت آلتمن» را ببینید. در این فیلم در یکی از آوازهایی که میخوانند علنا میگویند که نیاکان ما در اینجا، نیواورشلیم دفن شدهاند. یعنی هنوز هم به آمریکا میگویند اورشلیم جدید( همان تعبیر پیوریتن ها به هنگام مهاجرت به قاره نو). اوانجلیستها هنوز در دعاهای مدارس خود میخوانند که «خدایا ما را از شر کنعانیان نجات بده». این سوال پیش می آید که در سرزمین آمریکا کنعانیان چه میکنند؟ در واقع کنعانیان همان سرخپوستان آمریکا بودند. لذا میبینیم قتل عام سرخپوستان در آمریکا بدونجهت نبوده است.
در تاریخ ویل دورانت نوشته شده که «کریستف کلمب» با پول کانون های اشراف یهود به آمریکا رفت. ژاندارم دنیا شدن آمریکا و حضور بزرگترین کارخانههای اسلحهسازی در این کشور بیدلیل نیست.
بزرگترین ماموریت آمریکا در پشت اسکناسهای آنها نمایان است؛ برقراری«نظم نوین جهانی» که در کنار علائم مشهود ماسونی پشت همان اسکناس ها،در واقع حکایت همان حکومت جهانی صهیون است.
بنابراین آمریکا کشوری نیست که بیهوده بهوجود آمده باشد، کلمب و همراهانش از روی کنجکاوی به آنجا نرفتند و کلنی های پیوریتن ها و اشراف یهود اروپا نیز از سر تفریح به آن مهاجرت نکردند. بلکه ماموریتی تعریف شده برایش تصویر کرده بودند که این تصویر اینک بر تمامی رسانهها و سیاستهایش نشسته است یعنی همه آنها در جهت همین ماموریت هستند.
در واقع میتوان گفت هالیوود تریبون سینمایی کسانی است که آمریکا را در جهت اهدافشان به وجود آوردند.
قطعا همینطور است. صاحبان کمپانیهای هالیوود همان کسانی هستند که بزرگترین کمپانیهای اسلحهسازی را دارند. کسانی مثل «روبرت مرداک» یا «جرج سوروس» و یا "فیلیپ برگ" همگی در کارتل ها و تراستهایی هستند که هم اسلحه تولید میکنند و هم فیلم میسازند. به همین علت است که میبینیم فیلمسازی، بعد از اسلحهسازی تجارت دوم آمریکاست.
مرحلهبندی اهداف ایدئولوژیک و سیاسی هالیوود را کمیبیشتر تشریح میکنید.
گروهی که ما آنها را صهیونیست مینامیم دارای ۲ مشخصه اصلی هستند، اول نژاد پرستند و دوم به دنبال تسخیر جهان هستند و هیچگونه اعتقادات مذهبی ندارند، در واقع دین ابزار آنهاست.
با اینکه از المانها و نمادهای دین یهود استفاده میکنند ولی از همان زمان که از حضرت موسی (ع) جدا شدند و حضرت آنها را نفرین کرد، به فرعون و ساحران ملحق شدند و بنا بر همین است که امروزه نمادها و نشانههای صهیونیزم را به مصر باستان نزدیکتر میبینیم. حرکت آنها در طول تاریخ همواره آرام و بطئی بود و شاید پر حوصلهتر از آنها را نتوان یافت. طبق اسنادی که الان افشاء شده و موجود است، انگیزاسیون را صهیونیزم راهاندازی کرد. کسانی که مبدع انگیزاسیون بودند، کشیشهایی بودند که قبلا یهودی مخفی به شمار می آمدند و پاپهایی که انگیزاسیون در زمان آنها رخ داد برخلاف روند واتیکان، بیشترین دوستی را با یهود داشتند و میبینیم که همین انگیزاسیون کلیسای کاتولیک ضایع کرده و به اضمحلال کشید تا پروتستانتیزم به وجود آمد. در واقع پروتستانتیزم محصول یهودیزه کردن مسیحیت توسط مارتین لوتری بود که به نوشته بسیاری اسناد و مدارک اساسا با کانون های اشراف یهود مرتبط بود و توسط آنها حمایت میشد. پس از آن می بینیم، آنچه از دل پروتستانتیزم بیرون میآید، اوانجلیسم است، یعنی همان کسانی که صهیونیزم مسیحی لقب گرفتهاند. اگر سیر تاریخی این حرکات را بررسی کنیم خواهیم دید که ردپای یهود در این ۱۰ قرن، یعنی از اوایل هزاره دوم که جنگهای صلیبی رخ داد تا به امروز در همه فجایع تاریخی و انسانی مشخص بوده است و در این سیر تاریخی، حداقل در یکصد سال اخیر، هالیوود زمینه چینی لازم را برای پایان هزاره دوم و ورود به هزاره سوم فراهم کرده است. هالیوود در سالهای اول تولدش به دنبال جا انداختن ایدئولوژی خود بود و اسطورههای یهودی را مثل «سامسون و دلیله»، «دیوید و گولیات» را در قالب فیلمهای خود نشان میداد. مهاجرت یهودیان را نیز در قالب فیلمهایی مانند «اکسدوس» به نمایش در آوردند. وقتی به سالهای دهه ۷۰ و اوج گیری جنبشهای اسلامی نزدیک می شویم، میبینیم که فیلمهای تعیین کنندهتر مثل «جن گیر» مطرح میشوند، فیلمیکه استراتژی جرج بوش مبنی بر اینکه برای از بین بردن تروریستها باید به داخل کشورهای اسلامی وارد شد، را مطرح میکند یعنی حدودا ۳۰ سال قبل از آمدن جورج بوش استراتژی او در این فیلم نمایش داده شده است. در این فیلم میبینیم با صدای اذان، شیطان از یک سرزمین اسلامی همراه یک کشیش به سیاتل آمریکا رفته و در وجود یک دختر وارد میشود . فیلم "جن گیر" برای آمریکایی ها این پیام را داشت که اگر شیطان را در سرزمینهای اسلامی سرکوب نکنیم به آمریکا می آید و در آمریکا جوانان ما را مورد هجوم قرار می دهد. یا در فیلم «بیگانه» که هیولاهایی باستانی از دل زمان بیرون آمده و در دل آدمها رسوخ میکنند و در واقع با ایجاد هراس، دین را به صورت یک هیولا نشان میدهند. هیولایی که از قعر زمان برای نابود کردن میآید. نکتهای که آقای دکتر شاهحسینی فرمودند بسیار جالب بود که در واقع انقلاب اسلامی، نفوذ آن در کشورهای اسلامی و مبارزات ضدامپریالیستی و… مسئله اصلی صهیونیزم جهانی نیست، بیشتر هراس آنها از دینی است که در اجتماع و مدیریت جامعه ظاهر شده است. در واقع ترس آنها از به هدر رفتن تلاش ۴۰۰ سالهشان برای کنار گذاشتن دین است.
فیلم «جنگ ستارگان» که یک سال قبل از انقلاب ساخته شد نیز در این راستا بود؟
بله و بر خلاف آنچه تبلیغ میشد که این فیلم پروژهای است علیه روسیه، در واقع "جنگ ستارگان" پروژه اوانجلیستها علیه جنبشهای اسلامیبود. بنابراین اوج فیلمسازی ایدئولوژیک آنها اواخر دهه ۷۰ است.
البته فیلمهای سطحی مثل «رمبو»، «دلتا فورس» و… نیز برای رد گم کردن در این دهه تولید میشود.
در واقع در آن سالها ویتنام دیگر دشمن اصلی آمریکا نیست؟
جنگ ویتنام در سال ۱۹۷۵ تمام شد. این در حالی است که حتی ما میبینیم سالهای بین دهه ۵۰ و دهه ۷۰ میلادی که اوج جنگ سرد است، فیلمهای ضداسلامی تولید میشود. فیلمهای مثل «جیمزباند»، «جاسوسی که از سردسیر آمد» و… حکایت همان آثار جنگ سرد است که بیشتر جنبه سرگرمی دارد اما در این میان شاهد تولید فیلم هایی هستیم که به شکلی پنهان و در لایه های خود بشدت ضداسلامی است. به طور مثال فیلمهایی که بسیار در بین ما محبوب شده، مانند "مردی که زیاد می دانست"، "افسانه گمشدگان"، "عمر خیام" یا "علی بابا و چهل دزد" و یا "دور دنیا در هشتاد روز" است که در این فیلم ها اعراب و مسلمانان اشخاص نامطلوب و بی سر و پا و حتی جاسوس نشان داده میشوند. «ریک آلتمن» استاد دانشگاه «پرینستون» آمریکا کتابی درباره سینمای موزیکال به مناسبت ۱۰۰ سالگی سینما نوشت. در این کتاب نوشته، ما ۱۰۰ سال با هالیوود تلاش کردیم فرهنگ آمریکایی را در مملکت خود قوام دهیم و در دیگر کشورها جا بیندازیم یعنی همواره خواستهاند فرهنگ کابوئیسم و گاوچرانی ـ که آقای احمدینژاد نیز چندی پیش اشاره کردند ـ را رواج دهند.
شما معتقدید رویکرد اصلی هالیوود همین اهداف آخرالزمانی است ولی در کنار آن سرگرمی نیز مدنظر است که متاسفانه توجهات بیشتری به این سمت جلب شده است.
هالیوود همواره ۲ نوع فیلم ایدئولوژیک داشته است؛ یک سری فیلمهای سطحی سیاسی مثل جمیزباند تولید کرده است. درست است این فیلم ها درباره شرق و کمونیسم ساخته شد ولی بسیار سطحی بود. جیمزباند در این فیلم ها، آدمی زن باره و مشروب خوار و… است که برای مخاطب بیش از هدف سیاسی و ایدئولوژیک، سرگرمی را القا میکند. اما نوع دوم فیلمهای ایدئولوژیک هالیوود که اکثر آنها نیز چنین هستند، فیلمهایی عمیقا ضد اسلامیبه شمار می آیند. حتی فیلمهای کمدی مثل فیلم معروف باد ابوت و لو کاستلو به نام «گمشدگان حرم» یا «سندباد» و… که فضایی هزار و یک شبی از کوچه و خیابانهای کشورهای عربی اسلامی نشان میدهند با تصویری سیاه و کثیف و آدم هایی نیمه وحشی و بربر که غربی ها همواره در صدد متمدن ساختن آنها هستند.در فیلم «شاهزاده پارس» نیز همین نگاه موجود است و مسلمانها را به شکل انسانهای بدبخت و بیچاره که همواره به فکر دزدی یا راهزنی هستند نشان میدهند. بنابراین در همه دوراندشمن اصلی آنها اسلام بوده است، به طور مثال اگر سالهای اوج رژیم شاه را بررسی کنیم میبینیم کمونیستهای ضداسلامی مثل پرویز نیکخواه در راس تلویزیون قرار میگیرند یا آریانپور در دانشگاهها درس ضداسلامی میدهد و شهید مطهری با او درگیر میشود. میبینیم چگونه شاه که دشمنش را مارکسیست ها اعلام میکرد اما از همان ها علیه اسلام استفاده کرد.
رویکرد هالیوود بعد از پیروزی انقلاب و دهه ۸۰ چگونه است؟
در این دهه به قول دکتر عباسی تولید فیلمهای استراتژیک کاملا مشهود است. مساله دیگری که باید در اینجا مد نظر قرار داد موج معنویتخواهی است که انقلاب اسلامی در دنیا به راه میاندازد.
این موج موجب میشود غربی که در دهههای ۷۰ و ۸۰ دچار عصیان شده بود و این نابسامانی در فیلمهایی مثل «5 قطعه آسان»، «ایزی رایدر»، … مشهود بود، دچار بازگشت شود و گرایش به دین های ابراهیمیبه ویژه اسلام فزونی یابد. غرب در این مرحله انبوهی از فرقهها را به راه میاندازد و خیلی از فیلمهای با موضوع معنویت و عرفانهای کاذب میسازد. فیلمهای "دورز" الیوراستون و یا "دود مقدس" جین کمپیون و… نشان دهنده همان عرفانهای کاذب است. در واقع غرب در مقابل«تک» معنویتخواهی ناب اسلامی، پاتک عرفانهای دروغین میزند.
ما در دهه ۹۰ و دهه نخست هزاره سوم نیز شاهد افزایش ساخت این گونه فیلمها هستیم. فیلمهایی با ظاهر کاملا معنوی ولی پر از فریب و دروغ . یکی از اخیرترین این آثار، فیلم ماقبل آخر«کاپولا» باعنوان«جوانی بدون جوانی » است که داستان آن را جامعهشناسی با نام«میرچا الیاده» نوشته ( همان کسی که در کتاب "جنگ سرد فرهنگی" فرانسیس ساندرس براساس مدارک و مستندات، نامش در لیست شوالیه های ناتوی فرهنگی آمده است) و میبینیم چگونه عرفانهای کاذب رواج داده میشود.
میتوان گفت در دهه ۸۰ تبدیل شدن هالیوود به تریبونی برای سیاستگذاران آمریکا کاملا بر همگان مشهود میشود.
با رخ دادن انقلاب اسلامی برخلاف آنچه که پیشبینی میکردند، این رویکرد هالیوود عریانتر میشود. فیلمها ایدئولوژیکتر و استراتژیکتر شده و به فیلمهای مستقیم و بی پرده نزدیکتر میشود.
در حقیقت هالیوود از فرصتهای شبه دینی که برایش به وجود آمده بود، نهایت سوءاستفاده را کرد و جنگ آخرالزمان و آرماگدون را در فیلمهای خود به نمایش درآورد.
عدهای عنوان میکنند هالیوود، سینمایی مستقل است. چطور میتوان ارتباط پیچیده و پنهانی آن را با سیاستگذاران آمریکا نمایان ساخت؟
البته این ارتباط الان دیگر پیچیده و پنهان نیست. اسناد پشت پرده فیلمهای دهه ۴۰ و ۵۰ همگی فاش شده است. به طور مثال «دونالد جیمسون» که از عناصر CIA بود پرده از فعالیت های شورای برنامهریزی روانی یا PSB که اواخر دهه ۴۰ تاسیس گردید، برداشت. این شورا علاوه بر نشر کتاب و برگزاری برنامههایی مثل تئاتر، نمایش و … یک حلقه فیلمسازی نیز داشت. کسانی مثل «جان فورد»، «جان وین»عضو این حلقه بودند. این چیزی است که خودشان هم گفتهاند. به هرحال در سیستم فیلمسازی آمریکا، آن گونه نیست که ما فکر میکنیم هرکس هر فیلمیکه دلش بخواهد می سازد.
فیلم «آنچه اتفاق افتاد» اثر «بری لوینسون» را مثال میزنم. کارگردان این فیلم زمانی بسیار محبوب هالیوود بود و برای فیلم «رین من» جایزه اسکار گرفت. در این فیلم رابرت دنیرو نقش تهیهکنندهای در هالیوود دارد. او فیلمی را تهیه کرده که کارگردان جوانی دارد. پس از قتل و غارتهایی که در آن فیلم اتفاق میافتد در پایانش، یک سگ کشته میشود. صاحب استودیو که یکی از سرمایهداران است، میگوید من نمیتوانم چنین فیلمی را بپذیرم. فیلمساز با گریه میگوید این فیلم را با همه هنر و توانم ساختم. اما آن سرمایهدار میگوید یا آنچه را گفتم در فیلم تصحیح میکنی و یا خودم این فیلم را درست میکنم. ما پول خود را برای احساس و هنر شما خرج نمیکنیم.
خود «تیم برتون» میگوید من هنوز نتوانسته ام فیلم دلخواه خود را بسازم. کسی مثل «کلینت ایستوود» برای ساخت فیلم«رودخانه مرموز» میگفت که روزها و ماههای متمادی فیلمنامه به دست کمپانیهای هالیوود را زیر پا میگذاشته و از این استودیو به آن یکی می رفته و کسی حاضر به تهیه آن فیلم نبوده تا اینکه با هزار نوع تهدید و تطمیع توانسته این فیلم را بسازد. یعنی هالیوود سرمایهها را برای سلیقه کارگردانها خرج نمیکند بلکه برای اهداف سیاست گذاران آمریکا به کار میگیرد. بهطور مثال یک کمپانی مثل«فاکس قرن بیستم» تعیین سیاست میکند که در هر دوره چه فیلمهایی بسازد. برای همین است که میبینیم مثلا در یک دهه ناگهان، ۳ الی ۴ فیلم درباره«بودا» ساخته میشود. برتولوچی در ایتالیا فیلم میسازد، ژان ژآک آنو فرانسوی "7 روز در تبت" را میسازد و اسکورسیزی محبوب ما نیز «کوندون» را جلوی دوربین میبرد!
سوال من همینجاست. به طور مثال ارتباطهای اسکور سیزی با آمریکا چگونه است؟
بعد از قضیه ۱۱ سپتامبر «جک والنتی» رئیس وقت اتحادیه تهیهکنندگان آمریکا همه صاحبان کمپانیهای اصلی آمریکا را در کاخ سفید جمع کرد و بحران تروریسم جهانی را مطرح کرد و گفت: باید تمام سیاستهای فیلمسازی در این جهت باشد. بعد از آن میبینیم حتی تمام تصاویر برجهای دوقلو از فیلمهای ساخته شده هم حذف میشود و فیلمسازی روندی را به خود میگیرد که غرور جریحهدار شده آمریکایی ها را جبران نمایند. فیلمهایی مثل«جاسوس بازی» اثر«تونی اسکات» یا "سقوط بلک هاوک"ساخته میشود تا حملات آمریکا به کشورهای اسلامی را توجیه کنند. این یک مثال از ارتباطات کمپانیهای هالیوود با سیاستگذاران بود که مطرح کردم. بنابراین لازم نیست به اسکورسیزی بخشنامه ابلاغ کنند که چه فیلمی بسازد بلکه سیاست کمپانیهای هالیوودی کاملا مشخص و تمامیکارگردانها بایستی در این جهت فیلم بسازند.
لذا اگر فیلمنامهای در این راستا بود پذیرفته میشود اما اگر مطابق با خواستههای هالیوودی نبود هرگز اجازه ساخت نمیگیرد. کارگردانی مثل«برایان دی پالما» از هالیوود اخراج میشود. تنها به دلیل اینکه فیلمهای او مورد قبول هالیوود قرار نمیگیرد. در حالی که این شخص یکی از ۵ کارگردان برتر هالیوود نوین در کنار «کاپولا»، «اسکورسیزی»، «اسپیلبرگ» و «جورج لوکاس» است.
یعنی دی پالما تحت سیطره هالیوود بودن را قبول نمیکند؟
بله، نمیتواند با این سیستم هماهنگ شود. فیلمنامههای او مورد قبول قرار نمیگیرد. فیلمی میسازد به نام «کوکب سیاه» که کل هالیوود را زیر سوال میبرد. همانطور که اسکورسیزی در فیلم «دار و دسته نیویورکی» این جمله معروف را دارد که «نیویورک از خیابانها رشد کرد» در این فیلم هم این شعار مطرح است که «هالیوود از محلههای بدنام رشد کرد».
در واقع میتوان گفت فیلمهایی با این مضمون ممکن است تولید شوند ولی نمیگذارند توزیع و دیده شوند.
شما میبینید فیلمی مثل "ماتریکس" در ۱۸ هزار سینمای دنیا اکران میشود اما فیلم «برایان دی پالما » فقط در یک یا دو سینما نمایش داده میشود. ما نباید با معیارهای خودمان بسنجیم که یک فیلم تولید میشود یا خیر. بلکه معیارهای هالیوود برای تولید یک فیلم بسیار پیچیده است. مرحوم دکتر شریعتی ۴۰ سال پیش در سخنرانی خود با عنوان امت و امامت گفت در اروپا و آمریکا اینطور نیست که رای را در صندوقها بریزند بلکه رای را با ابزاری مثل تبلیغات و رسانهها و… در ذهنها خلق میکنند. فیلم «بولینگ برای کلمباین» آقای مایکل مور نتیجهگیری میکند که بیش از ۱۱ هزار قتل که سالانه در آمریکا رخ میدهد، در اثر هجوم و تبلیغات هراس آفرین رسانههاست. دولت در آمریکا، اوباما یا بوش یا… نیست بلکه دولت، حلقهای شامل کمپانیهای اسلحهسازی، فیلمسازی و… یا به عبارتی حلقه سرمایهدارهاست. برای همین است بوش، اوباما و هر رئیسجمهور دیگری که میآید، پای دیوار اسرائیل تعظیم میکند. خدای ناکرده من و شما هم اگر بخواهیم برویم آنجا رئیسجمهور شویم باید همین کار را بکنیم. لذا دولت در آمریکا مفهوم دیگری دارد. مثلا در فیلم "جنگ چارلی ویلسون" که افشای ارتباط طالبان با آمریکا و اسرائیل است، یک سناتور آمریکایی به نام جارلی ویلسون میگوید اگر نتوانم رای سرمایهداران یهودی را جذب کنم شکست خوردهام لذا رای ۶ میلیون یهودی ساکن نیویورک بسیار تعیینکننده است. سال آینده انتخابات کنگره را در پیش داریم. همین الان دستاویزی که جمهوریخواهان علیه اوباما د ارند این است که سیاستهای او با اسرائیل منافات دارد با این دستاویز میخواهند رای موثر 6 میلیون یهودی را به نفع خود جذب کنند.
فیلمهایی مثل ۲۰۱۲ یا آواتار فضای جدیدی از رویکرد هالیوود پس از اتفاقات ۱۱ سپتامبر را نشان میدهد. فکر میکنید پروژه جدید هالیوود چیست و چه تغییراتی در روند فیلمسازی کمپانیهای فیلمسازی رخ داده است؟
همانطور که گفتم اینها معتقد بودند با عوض شدن هزاره، جنگ آرماگدون اتفاق میافتد. در بخشی از فیلم رمز داوینچی، پرفسور تیبینگ با بازی یان مکلن افرادی را به داخل کلیسایی میبرد که اسحاق نیوتن دفن است و میگوید خانقاه صهیون باید رازها را باعوض شدن هزاره افشا میکرد. میبینیم که اینها شدیدا به آخرالزمان اعتقاد دارند. حدود یکهزار و ۵۰۰ کانال تلویزیون ۲۴ ساعته در آمریکا بر طبل آخرالزمان میکوبند و مرتبا برای جنگ آرماگدون تاریخ تعیین میکنند. ۱۱ سپتامبر به همین دلیل به وجود آمد. دیک چنی در فیلم «دبلیو " الیور استون میگوید اگر ۱۱ سپتامبر نبود، نمیتوانستیم به عراق و افغانستان لشکرکشی کنیم. چون عراق در ایدئولوژی که دستاویز آنهاست همان شهر بابل است و از پیشدرآمدهای جنگ آرماگدون فتح بابل به حساب می آید. البته همه تیرهای آنها به سنگ خورد چرا که ما به منجی واقعی آخرالزمان اعتقاد داریم و میدانیم هیچوقت ایدئولوژی کاذب آنها به نتیجه نمیرسد. وقتی میبینیم تئوریهای میلیتاریستی غرب جواب نداده، آنها را متوسل به تئوریهای ایدئولوژیک مییابیم تا بتوانند از تضاد بین این دو تئوری استفاده کنند. کابالا الان بوجود نیامده، به قرون ۱۲ تا ۱۳ میلادی بازمیگردد. بعد از ۱۱ سپتامبر این فرقه گسترده شد و طبق نوشته روزنامه دیلی میل در سال ۲۰۰۴ رهبر این فرقه به نام فیلیپ برگ پشت اغلب تولیدات هالیوود قرار گرفته بود. در آن سال ورود «مادونا» به این فرقه را جشن گرفتند و کارشناسان و ناظران سیاسی و هنری، پیوست دیگر بازیگران و فیلمسازان هالیوود به این فرقه را نشان حضور رهبر آن در هدایت هالیوود میدانند. جیمز کامرون نیز در سال ۲۰۰۵ به این فرقه پیوست.
در واقع میتوان گفت ارتباط هالیوود با خانقاه صهیون و کابالا از ۱۱ سپتامبر به بعد علنیتر میشود؟
در واقع هالیوود به سمت یک ایدئولوژی شبهعرفانی حرکت کرد تا بتواند در کنار خشونت میلیتاریسم که وجود دارد نسخه تازه ای برای جهانیان باشد. در واقع استراتژی همان است و هالیوود با تغییر تاکتیک به سمت اهداف خود پیش میرود. کابالا هیچوقت خود را در مقابل مذاهب نشان نمی دهد در حالی که دشمن همه دین های توحیدی و ابراهیمی است . او خودش را رواج دهنده معنویت، صلح و آزادی معرفی می نماید. طبیعتگرایی و محیط زیست هم از دستاویزهای محکم این فرقه برای رسیدن به مادیگری است. اوج این مفاهیم را در "آواتار" میبینیم که سیاست جدیدی را برای تسخیر دنیا پیشنهاد میکند.
البته این سیاست نیز با شکست مواجه خواهد شد، چرا که معنویت شبه عرفانی صهیونی، هیچ وقت نمیتواند با اسلام مقابله کند. در مقالهای که چند وقت پیش خواندم آمده بود که حتی سرخ پوستهای مکزیک در حال روی آوردن به اسلام هستند و خیلی از معنویتهای خود را در اسلام یافتهاند. سال گذشته نشریه گاردین نوشت تا ۲۰ سال دیگر اسلام با این روند رشد به مذهب اول اروپا تبدیل میشود. ۲۰ سال تلاش آنها در ترکیه نتوانست نتیجه دهد.
در واقع میخواهند کابالا را بهعنوان پادزهر اسلام به کار برند اما هرچه تلاش میکنند به علت نداشتن مبناهای صحیح نتیجه معکوس میگیرند. تحلیل یکی از موسسات غربی این بود که اگر همین امروز در سطح خاورمیانه انتخابات آزاد برگزار کنند بنیادگرایان اسلامی رای خواهند آورد.
اینجاست که متوجه خواهیم شد تفکر در هالیوود چقدر با بخش هوشمندانه سیاست های کانونهای پنهانی که در واقع آمریکا را اداره میکنند، منطبق است. دلیل این امر نیز مشخص است؛ متفکرین سیستم امپریالیسم آمریکا پشت هالیوود هستند نه پشت پنتاگون. متاسفانه ضعف ما نیز همینجا مشخص میشود که هیچ کدام از اتاقهای فکرمان پشت رسانههامان نیست. به خاطر همین است که میبینیم فیلمها، سریالها و برنامههای تولیدیمان اغلب خالی و پوچ است و فکری پشت سر آنها نیست. اگر فیلمهایی مثل«رمز داوینچی» و یا «فرشتگان و شیاطین» آنچنان در ارائه تفکر ماسونی و صهیونی موفق هستند به این دلیل است که یک تیم عظیم فکری پشت آن قرار گرفته است. یا به طور مثال آیا فیلم "لاست" نتیجه کار شخصی«جیجی آبراهام» است؟ هرگز! لاست محصول یک پروژه بسیار عظیم تحقیقاتی است.
تحلیل شما از رویکرد جدید هالیوود که به سمت تولید سریالهای بهطور میانگین ۱۰۰ قسمتی، پیشرفته چیست؟
سریالها همیشه تاثیر خاص خود را بر مخاطب داشته است. بعضا سریالهایی مثل«روزهای زندگی»، «محله پیتون»، «پرستاران»، «پزشک دهکده» و … بودهاند که مخاطب، ۱۰ الی۱۳ سال با آنها زندگی کرده است. کسی که از ابتدا با یک سریال و کاراکترهای آن بزرگ شود، همذات پنداری قریبی با آنها خواهد داشت و هر شعاری که در سریال داده شود قبول میکند. البته این تاثیر در سریالهای درازمدت مشهودتر است. این رویکرد در قدیم نیز بوده اما چند سالی است که در حال جهانی کردن پخش سریالها هستند. وقتی غرب تاثیر سریال را بر مردم خود میبیند طبیعتا به این سمت پیش میرود تا سریالها را به خارج از مرزهای خود نیز بکشد و ما هم که معمولا کار او را تسهیل میکنیم! و سریالها را با دوبله فارسی وارد بازار کشور میکنیم.
تحلیل شما از سریال لاست چیست؟
اگر در نگاهی خیلی ساده، نمادهای این سریال را بررسی کنیم دیگر نیازی به کاوشهای دشوار روی محتوای سریال نداریم. سیر داستان، آدمهای جزیره، اسامی آنها مثل«جان لاک»، «روسو» و … هدف این سریال را نشان میدهد معروف است تاثیر هالیوود همراه تاثیر پنهان بوده است. آزمایش معروفی وجود دارد که فرانسویها فیلمی را نشان دادند و در هر ۲۴ فریم (مربوط به هر ثانیه فیلم) یک فریم را به عکس نوشابه کوکاکولا اختصاص دادند. بعد از اتمام نمایش فیلم طبق آماری که گرفتند اکثریت مردمیکه فیلم را از نزدیک دیده بودند، کوکاکولا میخواستند.
اما فیلم«لاست» گسترده شده فیلمیبه نام«جزیره گمشده» است که در سالهای دهه ۳۰ برای اعضای جمعیت تسلیح اخلاقی که از انجمنهای فراماسونری در ایران بود به نمایش گذاشته میشد. کسانی که عضو این حلقه ماسونی در ایران میشدند نخستین فیلمیکه نشانشان میدادند همین «جزیره گمشده» بود.
"جزیره گمشده" فیلم کوتاهی بود که آرمانهای ماسونی در آن به نمایش گذاشته می شد. لذا این فیلم برای کسانی که به عضویت "جمعیت تسلیح اخلاقی" فراماسونری درمی آمدند، یک فیلم آموزشی به حساب می آمد. بنابراین سریال "لاست" با ساخت قوی، داستانی جذابتر از "جزیره گمشده"، به صورت گستردهتر پخش جهانی شد. اگر تعدد سازمانها و کمپانیهایی که پشت این سریال قرار داشتند را نیز بررسی کنیم بیشتر به اهداف تولید«لاست» پی خواهیم برد. به طور مثال کمپانیهای "ACT ONE" و گروه "والدن مدیا" که کمپانی های اوانجلیستی هستند و موسسات تحقیقاتی بسیار گستردهای دارند و تمامی فیلمهای آنان نیز ایدئولوژیک است. فیلمهای نارنیا یکی از فیلمهای تولیدی این شرکتهاست که توسط سی اس لوییس نوشته شده است.
فقط برایتان بگویم که کتاب های سی اس لوییس برای اوانجلیست ها، مثل حافظ است برای ما. همین کتاب نارنیا 7 قسمت است که آخر آن به جنگ آرماگدون میرسد و شیری به نام اصلان نماد بازگشت مسیح به سرزمین موعود است.
نظر شما درباره سریال ۲۴ چیست؟
این سریال به سفارش سرویسهای اطلاعاتی آمریکا بعد از ۱۱ سپتامبر ساخته شده است و توجیه حضور آمریکا در کشورهای دیگر به بهانه سرکوب تروریستها هدف این سریال است. بنابراین این فیلم را میتوان در رده فیلمهای سیاسی مثل رمبو، جیمزباند و … دانست. که جنبه تبلیغاتی آن مدنظر بوده است.
روی کار آمدن اوباما نیز در فیلمهایشان نمایش داده شده است؟
زمانی که اوباما به ریاست جمهوری آمریکا رسید، کریستوفر پالین ( از کارشناسان سیاسی معتبر غرب) مطلبی را با این تیتر روی سایتش گذاشت: «یک اسراییلی کاخ سفید اوباما را میگرداند» و این اسراییلی فردی به نام رم امانوئل است که این نقش را برعهده گرفت. رم امانوئل و دیوید اکسلراد ( مدیر کمپین اوباما در انتخابات ۲۰۰۸) به کانونی از صهیونیست ها وابسته هستند که از اواسط دهه ۸۰ روی ریاست جمهوری یک سیاهپوست کار میکردند. در کتاب خانم فرانسیس ساندرس – جنگ سرد فرهنگی- آمده است که در اوایل جنگ سرد و در کمیته های جنگ روانی ایالات متحده گفته میشد، یکی از نکاتی که باید در فیلمها نشان داد این است که در آمریکا، سیاهپوستان آزادند و از حق مساوی با سفیدپوستان برخوردارند چرا که چهره آمریکا در نزد اروپاییان با مصداقهایی چون جامعه ای همیشه در حال جویدن آدامس، شورولت رانی دیوانهوار و مانند آن تصویر میشده است. سازمان سیا این برنامه را داشت که چهره آمریکا را باید در نزد جهانیان خوب جلوه داد. فیلم معروف سال ۶۹ میلادی با عنوان «در گرمای شب» از فیلمهایی بود که در راستای این اهداف ساخته شد و در آن یک سیاهپوست(با بازی سیدنی پواتیه) قهرمان داستان بود که در کنار پلیس سفید پوست (با بازی رد استایگر) قرار گرفته و به اصطلاح او را سر به راه میکرد . در فیلم ۲۰۱۲ نیز رئیسجمهور سیاهپوست است که در عین حال انسانی فداکار، خوب و… نشان داده شده است.
هالیوود با چه اهدافی پروژه ۲۰۱۲ را ساخت و با چه اهداف و روندی ادامه خواهد داد؟
نوآم چامسکی در جایی گفته بود آمریکا همیشه نیاز دارد یک هژمونی جهانی برای خود درست کند. اگر این هژمونی از بین برود سوالات بسیاری در ذهن جهانیان پدید خواهد آمد. سوالاتی از قبیل اینکه آمریکا در افغانستان، عراق، خاورمیانه و… چه میکند؟ در جاهایی ۲۰۱۲ را به حمله قریبالوقوع شرق و بویژه ایران تعبیر کردهاند.
آیا با حجم وسیع تبلیغاتی که انجام میدهند کار عملیاتی نیز در پیش دارند؟
امکانش بسیار زیاد است. بهطور مثال حفظ نیرویی که در عراق دارند بسیار مشکل است. علاوه بر بار مالی هزاران میلیارد دلاری، تاثیر معنوی منفی شدیدی روی جامعه آمریکا گذاشته است. به هر صورت اینها میخواهند کار را در خاورمیانه تمام کنند. حتی اگر بتوانند اسرائیل را هم فدا میکنند. الان جمعیت یهودیان اسرائیل با جمعیت یهودیان آمریکا برابر است. اسراییل برای آنها واقعا حکم یک بهانه و دستاویز را دارد .روچیلد از معروفترین بنیانگذاران صهیونیسم وقتی با کشتی خود به اسرائیل آمد همه دعوتش کردند که پای به سرزمین موعود بگذارد اما روچیلد گفت سرزمین موعود من همین کشتی من است! و همین بارون ادموند روچیلد جمله معروف دیگری دارد که میگوید صهیونیست خوب آن آمریکایی است که به یک انگلیسی پول دهد تا یک یهودی لهستانی را به اسراییل بفرستد!!
پس میتوان گفت پروژه ۲۰۱۲ پسزمینه اتفاقاتی است که آمریکا طراحی کرده است؟
غرب همیشه به هدایت افکار عمومی جهان اهمیت می دهد. گسترش معنویت دروغین و پروژه "آواتار" نیز در همین راستاست. البته در اتاق فکر آمریکا نظرات مختلف وجود دارد. همین الان برخی بر این باورند که باید به ایران حمله کرد. مایکل لدین از مسئولان موسسه آمریکن اینترپرایز (همان موسسه استراتژیک نئو محافظه کاران) در بالای سایت خود نوشته است «سریعتر حمله کنید» اما تصمیم اصلی را صاحبان سرمایه میگیرند.
مقام معظم رهبری تعبیری داشتند که سیر فروپاشی آمریکا آغاز شده است. آیا میتوان گفت با تمام این هجمه وسیع تبلیغات، فیلمسازی و… هالیوود هم دیگر نمیتواند برای آمریکا کاری کند؟