من صاحب خانه‌ هستم

iekbaal zwy0m2nmm2 - من صاحب خانه‌ هستمپدر این هنگام مرد ناشناس به طرف جایگاه سیّد رفت و کتاب «شرایع»‌ را که به جهت احترام در آن مکان نهاده بودند، برداشت و بر آن جایگاه مخصوص نشست و کتاب را گشود و از میان آن، یادداشت‌های سیّد را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد و خطاب به طلّاب فرمود: شما از شنیدن این فروعات، تعجّب نمی‌کنید؟

 
 
داستان تشرّفات عالمان بزرگ، یادآور نکات بسیار ارزشمندی است که در ذهن و خاطره خواننده، جایگاه خاصّ خود را می‌یابد و باعث انبساط و وجد روحی ویژه‌ای در قلب آدمی می‌گردد. شما خواننده موعودی عزیز را مهمان به بهره‌گیری از سطوری می‌کنیم که یادآور تشرّفات حضرت آیت الله سیّد مهدی قزوینی(ره) است.۱
میرزا صالح قزوینی فرزند ارشد آیت الله سیّد مهدی قزوینی(ره) می‌گوید:
علی ـ یکی از تاجران شایسته و صالح اهل حلّه می‌گفت:
روزی از خانه‌ام به طرف خانه پدر شما آیت‌الله سیّد مهدی قزوینی به راه افتادم، هنگام عبور از کوچه به مرقد امام زاده سیّد محمّد، معروف به ذی الدّمعه (صاحب اشک، دارای چشم گریان) ـ فرزند زید بن علیّ ‌بن الحسین(ع) رسیدم.
این مرقد مطهّر به طرف کوچه، پنجره‌ای داشت. در این هنگام مرد با مهابت و خوش چهره، امّا ناشناسی را دیدم که در کنار مرقد ایستاده و برای امامزاده فاتحه می‌خواند. در قیافه و شمایل او درنگی کردم و با خود گفتم:
این مرد با آنکه ناشناس و غریب است بر مزار امامزاده ایستاده و فاتحه می‌خواند، امّا ما که اهل این منطقه هستیم، همه روزه از کنار آن بی‌توجّه می‌گذریم. پس من هم به تأسّی از آن بزرگوار، ایستادم و فاتحه‌ای خواندم و به دنبال آن به او سلام کردم.
او ضمن پاسخ، مرا به نام خواند و از من پرسید:
علی، برای دیدار سیّد مهدی قزوینی، به خانه او می‌روی؟
عرض کردم: آری!
فرمود: پس بیا با هم برویم!
چون به راه افتادیم، فرمود: ای علی! به خاطر ضرر و زیانی که امسال در تجارت بر تو وارد شده، ناراحت و نگران مباش! زیرا خداوند متعال با دادن مال و نعمت، تو را امتحان کرده است و می‌داند که تو حقوق اموالِ خود را ادا می‌کنی و هم‌چنین حج به جا می‌آوری. ضمناً بدان مال و ثروت، پایدار نیست، می‌آید و می‌رود. علی می‌گوید: من آن سال در تجارت زیان بزرگی کرده بودم، امّا به خاطر ترس از پیچیدن شایعه ورشکستگی در شهر، آن را به کسی اظهار و احدی را از موضوع آگاه نکرده بودم. با شنیدن این سخن یک باره شوکّه شدم. با خود گفتم: سبحان الله! ورشکستگی من تا بدان جا پیچیده که حتّی غریبه‌ها و بیگانگان نیز از جریان آن آگاه شده‌اند. امّا به هر حال خدا را سپاس گفتم و در جواب، عرضه داشتم: الحمدلله علی کلّ حال. در این وقت آن مرد ناشناس فرمود: ای علی! به زودی اموال از دست رفته تو، باز خواهد گشت و بدهی‌های خود را ادا خواهی کرد. من در حالی که به سخنان بشارت آمیز او گوش می‌دادم و به حرف‌هایش فکر می‌کردم به درِ خانه آیت‌الله قزوینی رسیدیم. ایستادم و به آن بزرگوار تعارف کردم و گفتم: بفرمایید داخل سرورم! من اهل این خانه هستم، شما میهمان هستید، بفرمایید! ایشان در پاسخ فرمودند: شما بفرمایید! انا صاحب الدّار (من صاحب خانه هستم) امّا با این حال در ورود به خانه بر او پیشی نگرفتم تا اینکه او لطف کرد و دست مرا گرفت و قبل از خود، ‌ وارد خانه سیّد ساخت. [در کنار خانه سیّد، مسجدی بود که محلّ تدریس او بود] وارد مسجد شدیم. دیدیم، که جمعی از طلّاب، منتظر ورود سیّد، برای تدریس هستند.
در این هنگام مرد ناشناس به طرف جایگاه سیّد رفت و کتاب «شرایع»‌ را که به جهت احترام در آن مکان نهاده بودند، برداشت و بر آن جایگاه مخصوص نشست و کتاب را گشود و از میان آن، یادداشت‌های سیّد را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد و خطاب به طلّاب فرمود: شما از شنیدن این فروعات، تعجّب نمی‌کنید؟
در این وقت مرحوم آیت‌ الله سیّد محمّد مهدی قزوینی جهت تدریس وارد شدند. در اینجا علی تاجر حلّه‌ای یا حلّی را رها می‌کنیم و ادامه قصّه را از زبان خود آیت‌الله قزوینی می‌شنویم: چون وارد شدم، مرد جذّاب و خوش‌ چهره‌ای را دیدم که در جای من نشسته است که با دیدن من از جا برخاست و کنار رفت، امّا با اصرار او را در جای خود نشانیدم. در کنار او نشستم و خواستم از نام و نسب او بپرسم، امّا گویا شرمنده شدم و حیا نگذاشت در این باره چیزی بگویم. مطابق برنامه، تدریس خود را شروع کردم، که در این حال آن میهمان ناشناس در بعضی از مسائل، شروع به چون و چرا کرد. سخنان او مانند مروارید غلطان بود تا آنجا که از حلاوت گفتارش به حیرت افتادم.
به وقت ایراد و اشکال او یکی از طلّاب کم سنّ و سال و بی‌تجربه وارد ماجرا شد و خطاب به ایشان گفت: لطفاً سکوت کنید تا بحث و درس ادامه یابد و او بدون آنکه ناراحت شود، تبسّمی‌کرد و سکوت نمود.
بعد از پایان درس، از او پرسیدم: از کجا به حلّه تشریف آورده‌اید؟ فرمود: از «سلیمانیّه». گفتم: کی از آنجا به راه افتادید؟ فرمود: دیروز! و افزود: نجیب پاشا آنجا را پیروزمندانه فتح کرد و وارد شهر گردید و احمد پاشا را که بر دولت عثمانی شوریده بود، ‌ دستگیر کرد و به جای او برادرش عبدالله پاشا را منصوب کرد.
مرحوم آیت‌الله قزوینی می‌فرمود: من از شنیدن این خبر تعجّب کردم و در این فکر بودم که چگونه خبر فتح سلیمانیّه هنوز به گوش حکّام حلّه نرسیده است. در آن لحظه به ذهنم نرسید که از او بپرسم: با اینکه فاصله حلّه تا سلیمانیّه برای سوار تندرو، بیش از ده روز راه است، چگونه او دیروز از سلیمانیّه خارج شده و امروز در حلّه است. در همین حال آن میهمان پرشکوهِ ناشناس، آب خواست. یکی از خدمتگزاران ظرف گلین یا سفالین را برداشت که از چاه، آب بکشد و برای او بیاورد. که در این وقت فرمود: با آن ظرف نه! زیرا که حیوانی در آن مُرده است. خدمتگزار وقتی درون ظرف را به دقّت وارسی کرد، دید بله سوسماری زهرآگین در آن مرده است. با ظرف دیگری آب آوردند، گرفت و نوشید و آماده رفتن شد. من هم برخاستم و او را بدرقه کردم. بعد از رفتن او از طلّاب پرسیدم: چرا خبر فتح سلیمانیّه را به راحتی از او پذیرفتید و آن را انکار نکردید؟ گفتند: چرا تو پذیرفتی و چیزی نگفتی؟ همه به فکر فرو رفتیم. در این وقت علی ـ تاجر حلّی ـ که پیش از همه او را کنار مرقد، امامزاده دیده و او را تا منزل سیّد همراهی کرده بود، همه دیدنی‌ها و شنیدنی‌های خود را برای سیّد و طلّاب تعریف کرد و همگی در بهت و حیرت فرو رفتند.
سیّد با شنیدن این قضایا و قراین فرمود: به خدا سوگند! او حضرت صاحب‌الامر(ع) بود، برخیزید و او را جست‌و‌جو کنید؛ هر چند گمان ندارم او را بیابید. همه برخاستند و تمام شهر را زیرورو کردند، امّا اثری و خبری از او نیافتند. سیّد می‌فرمود: ما تاریخ فتح سلیمانیّه‌ را ضبط و یادداشت کردیم؛ عجیب آنکه پس از ده روز خبر آن به حلّه و حاکم آن رسید و به دنبال این خبر شروع به‌انداختن توپ کردند، چنانچه در فتوحات رسم است.۲

     تولّد و تبار آیت الله سیّد مهدی قزوینی(ره)

مرحوم علّامه آیت الله سیّد مهدی قزوینی در سال ۱۲۱۰ق. برابر با (۱۲۲۲ ش.) در خاندان سیّد حسن قزوینی دیده به جهان گشود. پدرش که از دانشمندان برجسته «حوزه نجف» بود و دلی سرشار از مهر و محبّت به حضرت ولیّ عصر(ع) داشت، نام او را مهدی نهاد و روزگار نشان داد که این نام، شایسته او بود؛ چرا که لحظه لحظه عمر مبارکش به یاد و نام آن حضرت سپری شد و این عشق پر شور، بارها به او لیاقت تشرّف به محضر جانان بخشید که پنج دیدار آنها در کتاب‌های «تذکره» و «شرح احوال عالمان» آمده است و ما در اینجا یکی از آنها را به یاد آن عالم پارسا و فقیه بزرگوار می‌آوریم.
خاندان سیّد مهدی از سادات بلند مرتبه «قزوین» بودند و نسبت آنها به امام زاده عظیم الشّأن، محمّد بن زید بن علیّ بن حسین ـ فرزند زید شهید ـ که در همین مقاله به مناسبت اشاره‌ای به او شده است، می‌رسد.
خاندان قزوینی به سبب همین انتساب، به حسینی و چون خاستگاه اصلی آنان قزوین بود، به قزوینی معروف شده‌اند. باری سیّد مهدی از همان آغاز زندگی در مسیر فراگیری دانش‌های دینی گام نهاد و در سایه توکّل بر خدا و برخورداری از همّت والا و مربّیان عارف و خدا آشنا در اوانِ جوانی ـ در حالی که به دهه سوم عمر خویش نرسیده بود ـ به درجه دانایی در دین؛ یعنی مقام منیع اجتهاد، دست یافت.
او بیشترین بهره علمی را از عموی خود، مرحوم آیت‌الله سیّد محمّد باقر قزوینی که از استوانه‌های علمی نجف در اواسط سده سیزدهم قمری بود، برد. درباره استاد و عمویش آورده‌اند که: از اوتاد (مردان خدا) بود و کرامت‌های برجسته‌ای داشت. همه کسانی که شرح حال او را آورده، متّفقاً به این نکته اشاره کرده‌اند که او مورد توجّه ویژه امام عصر(ع) بود و به خاطر تهذیب نفس و وارستگیِ جان، صاحب کرامت‌های فراوانی بوده است که‌اندکی از آن فضایل بسیار و کرامات کثیر در کتاب‌ها آمده که در این نوشته، جای پرداختن به آنها نیست.
آری سیّد در دامان پاک چنین شخصیّتی پرورش یافت و بر اسرار معنوی او آگاه گردیده و کمال و کرامت او را به میراث برد.
از دیگر استادان نام آور او، می‌توان از استاد اعظم شیخ مرتضی انصاری و آیت‌الله سیّد محمّد حسن شیرازی، نامی‌به میان آورد.

    هجرت به حلّه

سیّد پس از آنکه در سنّ بیست سالگی به درجه اجتهاد رسید، بنا بر نذری که با خدای خود کرده بود که چنانچه به جایگاه اجتهاد برسد، چند سالی را در میان قبایل عرب بگذراند و آنان را به مذهب حق و تشیّع هدایت و دعوت کند؛ برای وفای به عهد و انجام نذر به شهر «حلّه» رفت و آنجا را پایگاه خود قرار داد. شاگرد نامدارش، محدّث نوری، در این باره از زبان آیت‌الله قزوینی چنین می‌نویسد: من در اوایلی که به حلّه رفته بودم، مشاهده کردم حتّی شیعیان آنجا، از نشانه‌های تشیّع، چیزی جز بردن مردگان خود به نجف نمی‌دانند و با احکام و آموزه‌های شیعی، بیگانه و جاهل هستند. بنابراین با لطف حق و تلاش چندین ساله، تحوّل خوبی در آنان انجام شد و بیشتر ایشان در شمار شیعیان واقعی قرار گرفتند.۳
همان طور که پیش‌تر اشاره شد و در نوشته اعتماد‌السّلطنه نیز آمده: رفتار‌های آمیخته با زهد و وارستگی سیّد و تقوا و مردم‌داری او به گونه‌ای بود که جمعیّت زیادی از اهل سنّت گروه گروه به سوی او گرایش یافتند و افزون از یک‌صد هزار  نفر از اعراب و عشایر جنوب عراق که با تشیّع بیگانه بودند، شیعه شدند.۴

    میراث مکتوب
از سیّد آثاری چند در دانش‌های دینی مانند فقه، اصول، تفسیر و شرح روایات بر جای مانده که نام ۲۷ عنوان از آنها ـ که بعضی خود افزون بر چند جلد می‌شود ـ در کتاب‌ها آمده است.

    پرواز تا بَرِ دوست

مرحوم علّامه سیّد مهدی قزوینی در سنّ ۹۰ سالگی؛ در حالی که واپسین روزهای حیات طیّبه خود را سپری می‌کرد، به اتّفاق جمعی از اصحاب، شاگردان و دوست‌داران خود، از جمله محدّث نوری از راه زمینی راهی زیارت «بیت الله الحرام» و دیدار «تربت پاک پیامبر(ص)» و امامان بقیع(ع) گردید تا برای آخرین‌بار، بوسه‌های خود را بر بارگاه آنان روانه سازد و بیعت دوباره کند. پس از انجام زیارت در حالی که کاروان حاجیان به «عراق» می‌آمد، در نزدیکی شهر «سماوه» از دنیا رفت و جان عرشی او از میان فرش‌نشینان و خاک‌گزینان، سفر برزخ در پیش گرفت. آورده‌اند که: چند لحظه قبل از رحلت رو به همراهان خود کرده و به عنوان آخرین پیام فرمود: من از هر کس که در حقّ من جفایی کرده و ستمی روا داشته، گذشتم و از خداوند برای آنان طلب عفو و گذشت دارم، امّا از یک گروه نخواهم گذشت، کسانی که ناجوانمردانه به من تهمت صوفی‌گری زدند و مرا اذیّت و آزار دادند. این کلام را فرمود و چشم از جهان فروبست.
چون پیکر پاک این عبد حق به سماوه و دیگر شهرهای عراق رسید، مردم عادّی، فُضلا و طلّاب، سواره و پیاده به استقبال بدن مقدّس مرجع خود شتافتند و پس از تشییع جنازه حق‌شناسانه‌ای، در نجف اشرف، نزدیک صحن و سرای امیرمؤمنان(ع) ـ در آرامگاه خاندان سیّد محمّد قزوینی ـ او را به خاک سپردند. مرحوم میثمی عراقی در «دارالسّلام» از زبان آیت‌الله سیّد مهدی قزوینی درباره تشرّفاتش به محضر امام‌عصر(ع) می‌آورد: آقای علیرضا اصفهانی که مردی فاضل و عالم بود می‌گوید: در سال ۱۲۹۳ق. که آیت‌الله قزوینی در نجف بود، روزی خدمت ایشان عرض کردم: الحمدلله کمالات علمی و عملی را در حدّ بالایی برخوردار هستید و در مواظبت بر طاعات و عبادات و اذکار و ریاضت‌های شرعی در عصر خود یگانه می‌باشید، با وجود این نباید تا کنون شرفیاب به محضر امام عصر(ع) خود نشده باشید، اگر به این فیض رسیده‌اید، دوست دارم که بر من منّت نهاده، تفصیل آن را بیان کنید.
سیّد فرمود: امّا ملاقات به طوری که در وقت دیدن [امام زمان(ع)] را شناخته باشم، تا کنون اتّفاق نیفتاده است. ولی تا حال سه واقعه اتّفاق افتاده، که بعد از وقوع هر یک از آنها، علم عادّی حاصل شده [که او امام زمان(ع) بوده است].۵

عبدالحسن بزرگمهرنیا
ماهنامه موعود شماره ۱۱۷

پی‌نوشت‌ها:


۱. نجم‌الثّاقب، ج۲، ص۷۶۴.
۲. همان، صص۷۶۴ ـ ۷۶۸.
۳. محدّث نوری، نجم‌الثّاقب، ج ۲، ص ۷۷۶.
۴. المآثر و الآثار، ‌ ج ۱، ص ۲۰۹.
۵. دارالسّلام، ص ۴۷۶.
 

همچنین ببینید

پیرمرد قفل ساز

مثل پیرمرد قفل‏ساز دینداری کنید تاامام(ع) به سراغ شما بیایند*یکی از دانشمندان، آرزوی زیارت حضرت بقیة‏اللّه‏ ارواحنا فداه را داشت و از عدم ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *