یادنامه

خواهم گفت روزى آنچه بسته راه بغض سنگین مرا؛ خواهم شکست روزى شیشه غرور خود را و فرو خواهم ریخت روزى دیوار دلم را و پنجره اى خواهم گشود رو به شهر آشنایى؛ شهر گلهاى زیبا و خواهم نشست در کنار پنجره و نظاره خواهم کرد شکوه شکوفایى گلها را.
شاید آن روز دیگر من نباشم، آن روز ما هستیم؛ ما یعنى من و تو یا بهتر بگویم ما یعنى تو، تو سراسر وجود من هستى، پس تو مى توانى من باشى. در وادى یاران، من و تو وجود ندارد و معنایى ندارد.
یاد تو هر روز بغض گلویم را مى گشاید و مرواریدهاى بلورین چشمانم را چون باران مى باراند. دوست دارم زیباترین جملات را بگویم ولى وقتى به تو فکر مى کنم قلم و کلمات یاریم نمى کنند یا شاید قاصر هستند، تو و تنها تو، اندوه سهمگین دل بى نواى مرا سبک خواهى کرد و مرهم درد بى درمانم خواهى شد.
مى دانم آدرس را اشتباه نیامده ام مى دانم که در پیمودن راه بسیار اشتباه کرده ام ولى تو را به درستى یافته ام، هر چند درکت نکرده ام ولى هر روز با تو مى گویم هر آنچه باید بگویم و از تو مى خواهم هر آنچه باید بخواهم. ولى از خواسته هاى دلم مپرس که پاسخى ندارد یا بهتر، پاسخش نزد خودت است و تو بهتر مى دانى اى بهترین خوبان!
زهرا مقدم – کرج

 


موعود شماره چهل و یک

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *