آیت‌اللَّه‌العظمى سید ابوالحسن اصفهانى نائب امام زمان ارواحنافداه

حضرت آیت‌‌اللَّه حاج سیّد محمّد مهدى مرتضوى لنگرودى قضیّه زیر را بلاواسطه از مرحوم آیت‌‌اللَّه شیخ عبدالنبى اراکى(قدس‌‌سره) شنیده و نقل کرده‌‌اند:

روزى آیت‌‌اللَّه عبدالنبى اراکى(قدس‌‌سره) براى دیدن مرحوم آیت‌‌اللَّه والد – طاب ثراه – به منزل ما آمدند. پس ازانجام مراسم دیدار، آیت‌‌اللَّه اراکى (قدس‌‌سره) آیت‌‌اللَّه والده را مخاطب قرار داده و گفتند: »شما که از برداشت ما در نجف اشرف نسبت به آیت‌‌اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى(قدس‌‌سره) تا اندازه‌‌اى با اطلاع بودید و مى‌‌دانستید که ما مروج ایشان نبودیم؛ بلکه در مجامع علما و فضلا نسبت به ایشان چنین مى‌‌گفتیم که: ما از آیت‌‌اللَّه اصفهانى(قدس‌‌سره) کمتر نیستیم که ترویج مرجعیت ایشان نمائیم!«.

آیت‌‌اللَّه والد، گفتار ایشان را تصدیق نمودند و گفتند: »آرى، شما چنین ادعائى مى‌‌کردید، ولى در واقع به مراتب از ایشان کمتر بودید حتى مى‌‌توانم بگویم: قابل مقایسه با ایشان نبودید!«. آیت‌‌اللَّه اراکى گفتند: »به هر حال، امروز مى‌‌خواهم عظمت و شخصیت آیت‌‌اللَّه اصفهانى را براى شما بیان نمایم«. بعد به سخنان خود چنین ادامه دادند:
»یک روز در نجف اشرف مشهور شد که یک نفر مرتاض هندى که از راه حق، ریاضت کشیده و به مقاماتى رسیده، به نجف اشرف آمده است، فضلا و علما و محصلین به دیدار او مى‌‌رفتند، از جمله من هم به دیدار وى رفتم و به مرتاض گفتم: آیا در مدت ریاضت خود، ختمى یا ذکرى به دست آورده‌‌اى که بشود به وسیله آن به خدمت آقا امام زمان – روحى له الفدا – رسید؟! وى در جواب گفت: آرى من یک ختم مجرب دارم. من از وى دستور آن ختم مجرب را گرفتم؛ دستور ختم چنین بود: »باید با طهارت بدن و لباس، در بیابانى رفت و نقطه‌‌اى را انتخاب نمود که محل رفت و آمد نباشد، بعد با حالت وضو رو به قبله نشست و خطى دور خود کشید و مشغول ختمى شد؛ پس از انجام ختم، هر کس که نزد بجا آورنده ختم آمد، همان آقا امام زمان روحى له الفدا است«.

آیت‌‌اللَّه اراکى فرمود: »من به بیابان سهله رفتم و طبق دستور، ختم را انجام دادم؛ همین که ختم تمام شد، سیدى را دیدم که داراى عمامه سبزى بود و به من فرمود: چه حاجتى دارى؟ من فوراً در جواب گفتم: به شما حاجتى نیست! سید فرمود: شما ما را خواستید که به اینجا بیاییم. من گفتم: شما اشتباه مى‌‌کنید، من شما را نخواسته‌‌ام! سید فرمود: ما هرگز اشتباه نمى‌‌کنیم. حتماً شما ما را خواسته‌‌اید که به اینجا آمده‌‌ایم وگرنه ما دراقطار دنیا کسانى را داریم که در انتظار ما به سر مى‌‌برند ولى چون شما زودتر، این درخواست را کرده‌‌اید، اول به دیدار شما آمده‌‌ایم تا حاجت شما را برآورده کنیم، آنگاه به جاى دیگر برویم.

گفتم: اى آقاى سید! من هر چه فکر مى‌‌کنم، با شما کارى ندارم. شما مى‌‌توانید به نزد آن کسانى که شما را مى‌‌خواهند بروید، من در انتظار شخصى بزرگ به سر مى‌‌برم! سید لبخندى بر لبانش نقش بست و اوز کنار من دور شد؛ چند قدمى بیش دور نشده بود که این مطلب در خاطرم خطور کرد که نکند این آقا، حضرت امام زمان روحى له الفدا باشد. به خود گفتم: شیخ عبدالنبى! مگر آن مرتاض نگفت: جایى را اختیار کن که محل عبور و مرور اشخاص نباشد؛ هر کس را دیدى همان آقا امام زمان(عج) است؟! و تو بعد از انجام ختم، کسى را غیر از این سیدندیدى! حتماً این سید، امام زمان(ع) است.

فوراً به دنبالش رفتم ولى هر چه تلاش کردم به او نرسیدم؛ ناچار عبا را تا کردم و در زیر بغل قرار دادم و نعلین را به دست گرفتم و با پاى برهنه، دوان دوان در پى سید مى‌‌رفتم ولى به او نمى‌‌رسیدم، هر چند سید آهسته راه مى‌‌رفت. در این هنگام، یقین کردم آن سید بزرگوار، آقا امام زمان – روحى له الفدا – است.

چون زیاد دویدم، خسته شدم و قدرى استراحت کردم، ولى چشم من به سید دوخته شده بود و مراقب بودم که سید به کدام یک از کوخهاى عربى وارد مى‌‌شود تا من هم بعد از مقدارى استراحت به همان کوخ بروم. از دور دیدم به یکى از کوخهاى عربى وارد شدند. بعد از مدت کوتاهى، به سوى آن کوخ روانه شدم.

پس از مدتى راهپیمایى، به آن کوخ رسیدم. درف کوخ را زدم، شخصى آمد و گفت: چه کار دارید؟ گفتم: سید را مى‌‌خواهم. گفت: دیدار سید نیاز به اذن دخول دارد، صبر کن بروم و از براى شما اذن دخول بگیرم. وى رفت و پس از چند لحظه آمد و گفت: آقا اذن دخول دادند. واردک وخ شدم؛ دیدم همان سید بر روى تخت محقرى نشسته‌‌اند؛ سلام کردم و جواب شنیدم. فرمود: بیایید و بر روى تخت بنشینید، اطاعت کردم و بر روى تخت روبروى سید نشستم. پس از انجام تعارفات مى‌‌خواستم مسائل مشکل را از آن بزرگوار سؤال کنم اما هر چه فکر کردم حتى یکى از آن مسائل مشکل هم به یادم نیامد. پس از مدتى فکر، سر بلند کردم و آقا را در حال انتظار دیدم، خجالت کشیدم و با شرمندگى تمام عرض کردم: آقا اجازه مرخصى مى‌‌فرمایید؟ فرمود: بفرمایید.

از کوخ خارج شدم، همین که چند قدم راه رفتم، یک به یک مسائل مشکل به یادم آمد. گفتم: من این همه زحمت کشیدم تا به اینجا رسیدم و نتوانستم از آقا استفاده‌‌اى بنمایم، باید پر رویى کنم و دوباره در کوخ را بزنم و به خدمت آقا برسم و مسائل مشکل را سؤال نمایم.

در کوخ را زدم، دوباره همان شخص آمد. به او گفتم: مى‌‌خواهم دوباره خدمت آقا برسم. وى گفت: آقا نیست. گفتم: دروغ نگو، من براى کلاشى نیامده‌‌ام، مسائل مشکلى دارم، مى‌‌خواهم به وسیله پرسش از آقا حل شود.
وى گفت: چگونه نسبت دروغ به من مى‌‌دهى؟ استغفار کن! من اگر قصد دروغ کنم، هرگز جایم اینجا نخواهد بود! ولى بدان، این آقا مانند آقایان دیگر نیست. این امام والامقام در این مدت بیست سال که افتخار نوکرى او را دارم، حتى براى یک مرتبه، زحمت در باز کردن را به من نداده است. گاهى از درب بسته وارد مى‌‌شود، گاهى از دیوار وارد مى‌‌شود، گاهى سقف شکافته مى‌‌شود و وارد این کوخ مى‌‌شود. گاهى مشاهده مى‌‌کنم که نیست ولى صداى مبارکش به گوش مى‌‌رسد و گاهى ابداً در کوخ نیست؛ گاهى پس از گذشت چند لحظه، باز مشاهده مى‌‌کنم که بر روى تخت مى‌‌باشد! گاهى مدت سه روز طول مى‌‌کشد و تشریف‌‌فرما نمى‌‌شود. گاهى چهل روز، گاهى ده روز، گاهى چند روز پى در پى در این کوخ تشریف دارند. کار این آقاى بزرگوار غیر از کار دیگران است!

گفتم: معذرت مى‌‌خواهم، از این نسبتى که دادم استغفار مى‌‌کنم. امید است که مرا ببخشید. گفت: بخشیدم. گفتم: آیا راهى براى حل مسائل مشکل من دارید؟ گفت: آرى هر وقت آقا امام زمان(عج) در اینجا تشریف ندارند، فوراً در جاى ایشان، نایب خاصشان ظاهر مى‌‌گردد و براى حل جمیع مشکلات، آمادگى دارد.گفتم: مى‌‌شود به خدمت نایب خاصشان رسید؟ گفت: آرى. وارد کوخ شدم؛ دیدم بر جاى آقا امام زمان(ع) حضرت آیت‌‌اللَّه آقا سید ابوالحسن اصفهانى نشسته است. سلام کردم؛ جواب شنیدم. بعد با لبخند و با لهجه اصفهانى فرمود: حالت چطور است؟ گفتم: الحمدللَّه. بعد مسائل خود را یکى پس از دیگرى مطرح مى‌‌کردم. همین که هر مساله‌‌اى را مطرح مى‌‌کردم فوراً بدون تأمل، جواب مساله را با نشانه مى‌‌داد و مى‌‌گفت: این جواب را صاحب جواهر در فلان صفحه از کتاب جواهر داده است و فلان جواب را صاحب حدائق در کتاب حدائق در فلان صفحه داده است و جواب این مساله را صاحب ریاض در فلان صفحه در ریاض داده است و… جواب‌‌ها تمام حل کننده و تحقیق شده و قانع کننده بود.
پس از حل جمیع مسائل مشکل، دستش را بوسیدم و از خدمتش مرخص شدم. همین که بیرون آمدم با خود گفتم: آیا این آقا سید ابوالحسن اصفهانى بود یا شخص دیگرى به شکل و قیافه ایشان بود؟ مردد بودم؛ بعد با خود گفتم: تردید شما وقتى زائل مى‌‌شود که به نجف بروى و به خانه سید وارد شوى و همان مسائل را مطرح کنى، اگر همان جوابها را از سید بدون کم و زیاد شنیدى، در این صورت، یقین خواهى کرد که آن سید، همان آقا سید ابوالحسن اصفهانى است، و اگر به آن نحو جواب نشنیدى و یا جوابها را طور دیگرى شنیدى، آن سید، غیر از آیت‌‌اللَّه سید ابوالحسن است.

به نجف که وارد شدم، یکسره به منزل آیت‌‌اللَّه سید ابوالحسن رفتم و به اطاق مخصوص ایشان وارد شدم. سلام کردم، با حالت خنده همان‌‌طورى که در کوخ لبخند زد جواب شنیدم، و با لهجه اصفهانى فرمود: حالت چطور است؟ من هم جواب داد. بعد مسائل به همان نحو مطرح شد و سید به همان صورت جواب دادند؛ بدون کم و زیاد! بعد فرمودند: حالا یقین کردى و از حالت تردید بیرون آمدى؟ گفتم: اى آقاى بزرگوار! آرى. بعد دست مبارکش را بوسیدم و همین که خواستم از خدمتش مرخص شوم به من فرمود: راضى نیستم در حال حیات و زندگیم این جریان را براى کسى نقل کنى. بعد از مردنم مانعى ندارد«.

*شیفتگان حضرت مهدى ج۱، ص۱۱۵ – این قضیه در جلد دوم کتاب شیفتگان حضرت مهدى(عج) به نقل ازآقاى محمد على نمازیخواه به گونه دیگرى بیان شده است – کرامات علما ص۱۳۹ به نقل از کرامات صالحین ص۱۶۶. P}

ماهنامه موعود شماره ۴۱

همچنین ببینید

نشانه‌های عرفانهای کاذب و فرقه‌های انحرافی

هر جریان و فرقه انحرافی عرفانی و شبه دینی لازم نیست همه نشانه های زیر را داشته باشد بلکه ممکن است تنها چند نشانه را داشته باشد و همین امر ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *