تابستان که گذشت و به مدرسه رفتم، همچنان معروفترین شعر شفیعی کدکنی ورد زبانم بود. تا اینکه یک روز سر کلاس ادبیات سال اوّل «دبیرستان دکتر مجد»، بیخیال افاضات آقای آیتاللهی از پنجره، حیاط را سیر میکردم که ناگهان دیدم دانشآموزی به سرعت برق طول حیاط را طی کرد و خود را به دستشویی معطّر مدرسه رساند و ناخودآگاه این بیت تاریخی بر لبانم جاری شد:
به کجا چنین شتابان به دیار مهربانی
به دیار دل که آنجا نبود ز کین نشانی!!
و شروع شد. با تک بیت، دو بیتی، رباعی و غزل و شگفت اینکه بدون هیچگونه آموزش قبلی، هرگز در وزن و قافیه شعر، دچار اشکال و اشتباهات فاحش و آبروبر نشدم.
سال ۱۳۶۲ش. یکی از شیرینترین لحظات زندگیام تا آن روز را، تجربه کردم. غزلی از من در «مجله جوانان» به چاپ رسید. درست به یاد ندارم که چند شماره از آن نشریه وزین را خریدم و تا چند سال چون جان شیرین حفظ کردم؟!
نغمه مستانه کجا، من کجا؟
ساغر و پیمانه کجا، من کجا؟
سالهای اوج جنگ بود و من هم مثل خیلی از جوانان آن سالها، اهل جنگ و جبهه و این شعر، مرا ناخودآگاه به سمت و سویی خاص کشید. شعری که هنوز بس مقلّد بود و سطحی، به شدّت رنگ و بویی تبلیغی و ایدئولوژیک گرفت. کمتر مجله، نشریه و روزنامهای بود که در آن سالها شعری از من با موضوعات مرتبط با جنگ و دفاع مقدّس به چاپ نسپرده باشد. کنگرهها و شبهای شعری که در این حال و هوا برگزار میشد به فراوانی و فراگیری امروز نبود و من افتخار حضور در بسیاری از آنها را داشتم. غالب مجریان این جلسات مرا اینگونه صدا میکردند: شاعر جوان و پرکار انقلاب و دفاع مقدّس.
جنگ به پایان رسید و پس از فوت امام، آن تب و تاب آفرینش شعری در حوزه شعر انقلاب تا حدّ زیادی فرو نشست. حالا فرصتی بود که شاعر انقلاب و دفاع مقدّس به جای موضوع شعرش به شعریت و سطح کیفی آثارش بیندیشد. چنین بود که در این فرصت طلایی، طی سالهای متمادی به مطالعه و پژوهشهای ادبی، به طور جدّی و پیگیر رو آوردم. در این راستا به تدریج نگارش نقد ادبی را آغاز کردم. خوب به یاد دارم که نقدی بر «گنجشک و جبرئیل» سروده مرحوم حسن حسینی نخستین نقدی بود که نوشتم. آن سالها صفحه بسیار وزین و جدّی «بشنو از نی» میعادگاه بسیاری از شاعران و منتقدان جوان و با تجربه کشور بود که به همّت علیرضا قزوه، شاعر بزرگ معاصر در «روزنامه اطّلاعات» کار میشد. کار جدّی و حرفهای من در شعر و نقد ادبی، با این صفحه بود که شکلی مشخّص به خود گرفت.
در سال ۱۳۷۵ش. نخستین مجموعه شعرم با عنوان «باز جمعهای گذشت» توسط انتشارات حوزه هنری و با محبّت بی دریغ علیرضا قزوه به چاپ رسید. شاید در آن سال هرگز گمان نمیکردم که در سال ۱۳۸۹ش. یازدهمین کتاب شعرم نیز به چاپ برسد. کتابهایی که جوایز متعدّدی را نصیب من کردهاند.
در زمینه نقد و پژوهش ادبی هم دو کتاب به چاپ رساندم. «حماسه کلمات» که بررسی دو دهه شعر دفاع مقدّس را شامل میشد و در سال ۱۳۸۱ش. اثر برگزیده جشنواره دو سالانه کتاب دفاع مقدّس در بخش شعر شد و دیگری کتاب «از سکوت به حرف» که در سال ۱۳۸۳ش. منتشر گردید و تعدادی از نقدهای ادبی مرا در برداشت.
طی این سالها به عنوان شاعر برگزیده اوّلین جایزه ادبی قدس و شاعر برگزیده جشنواره شعر فجر در بخش شعر امروز انقلاب در سال ۱۳۸۷ش. انتخاب شدهام.
همچنین در «کنگره شعر آدانا» (ترکیه) در سال ۱۳۸۶ش. و در جشنواره جهانی شعر استانبول در سال ۱۳۸۸ش. ارائه مقاله، سخنرانی و شعرخوانی داشتهام.
انتشار دهها مقاله و تحقیق ادبی در نشریات و مجلّات ادبی کشور و خارج از کشور و ایراد دهها سخنرانی در مجامع علمی و ادبی کشور و خارج از کشور هم در کارنامه هنری بنده به چشم میآید.
ضمناً تاکنون داوری دهها جشنواره شعری سراسری یا استانی کشور را بر عهده داشتهام.
در حال حاضر یک مجموعه شعر کوتاه با عنوان «چتر شورش» و یک مجموعه نقد اشعار کوتاه شعر فارسی را توسط انتشارات «فصل پنجم» در دست انتشار دارم.
باز جمعهای گذشت
باز هم بگیر! ای دل غم آشنا بگیر!
آسمان! ببار و جانب دل مرا بگیر!
بیتو کُنج آن خرابهها غریب ماندهایم
باز هم بیا سراغ دوستان کور را بگیر!
ای که رام دستهای توست آب و باد و رعد
دست از آستین بر آر و راه بر بلا بگیر!
خون لاله روی دست باد لخته میشود
ای امید باغ! انتقام لاله را بگیر!
باز جمعهای گذشت و حاجتم روا نشد
ای دل، ای دل امیدوار من! عزا بگیر!
ظهور
زمانی میرسد
که خورشید کافی نیست
و باران تگرگ میبارد
از کوههای یخ مُعلّق
زمانی میرسد
که خورشید کافی نیست
و فوّارهها
درختان شیشهای تُردی میشوند
در میادین شهر
مه بلند میشود
از همه
مه سخت میشود
دیوار میشود
و خورشید …
آنگاه
در چشمهای مُنجمدمان شعله خواهی دمید
و بین ما و گُل
پُل
خواهی بست
چون زمهریر درگیرد
و خورشید
کافی نباشد …
آمدنِ تو
با گریه میخوابم
و آنقدر خواب تو را میبینم
که تعبیرش باید
آمدن تو باشد.
بعد امّا
تنها نسیمی از پنجره
نسیمی از تو بیخبر
حالا میتوانم روبهروی پنجره
بنشینم و گریه کنم
تا خوابم ببرد
و خوابِ تو را ببینم
آنقدر که تعبیرش باید …
سال تحویل
۱.
سال تحویل
تنها بهار است که قدم میزند
در پارک
۲.
سال تحویل
تنها مسافر اتوبوس
بهار بود که میخواست
در خیابانهای خلوت شهر بگردد
۳.
سال تحویل
پیش از شکوفه
پرستویی بر شاخه شکُفت
۴.
به کجا بگریزد
آدم برفی پیر
در این بهار ناگزیر؟
۵.
سر به زیر برف بُرده است
تا بهار
بیاید و بگذرد
آدم برفی احمق!
۶.
«چند شنبه»؟
چه فرق میکند؟
بهار
هر روز بیاید
«جمعه» است.
۷.
با نَفَس بهار
حتّی گلهای قالی شکُفت
یا مُحوّل الحول و الاحوال!
۸.
از سیزده به در، به بعد
در دود و غبار گم شده است
یا مقلّب القلوب و الابصار!
ماهنامه موعود شماره ۱۲۲