شرحى بر کتاب استراتژى انتظار

اشاره : در قسمت نخست این مقاله، با اشاره به این جمله از کتاب استراتژى انتظار که: »انتظار ذاتى وجود آدمى است و ریشه در مافى‏الضمیر همه بندگان دارد و از آن به عنوان امر مشترک مى‏توان یاد کرد« به بررسى فطرى بودن موضوع انتظار پرداختیم و مباحثى چون معناى فطرت، اثبات اصل فطرت در وجود آدمى و دلایل انحراف و بازماندن غالب انسان‏ها از گوهر پاک وجودى و فطرت الهى خود را مورد بررسى قرار دادیم.
در این قسمت از مقاله به بررسى برخى از گرایش‏هاى فطرى انسان – که به روشن شدن موضوع بحث؛ یعنى اثبات فطرى بودن عقیده به مهدویت کمک شایانى مى‏کند – خواهیم پرداخت.

بى‏هیچ شک و تردید مى‏توان گفت که شاخص‏ترین و متعالى‏ترین گرایش فطرى در وجود انسان، گرایش به خداوند متعال است، تعالیم قرآن کریم نیز مؤداى فطرى بودن گرایش خداجویى در خلقت وجودى انسان است. لذا هر انسانى به مقتضاى خلقت و ساختمان اصلى روحى خود، خدا را مى‏شناسد بدون اینکه نیازى به اکستاب و تحصیل علوم مقدماتى داشته باشد و ظاهراً قرآن کریم اولین کتابى است که مسئله فطرت خداجویى و خداپرستى انسان را به طور صریح عنوان کرده است:
فأقم وجهک للدین حنیفاً فطره اللَّه التى فطر الناس علیها۱.
امروزه این مسئله در میان فلاسفه و روانشناسان جاى بسیار شایسته‏اى پیدا کرده است. افراد بزرگى نظیر اینشتاین، ویلیام جیمز، آلکسیس کارل، برگسون، یونگ و… هم از آن دفاع کرده‏اند، که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست.۲ به هر حال خداشناسى فطرى هر آدمى است؛ یعنى هر آدمى به مقتضاى خلقت و ساختمان اصلى روحى خود، خدا را مى‏شناسد بدون ایکه نیازى به اکتساب و تحصیل علوم مقدماتى داشته باشد. لازم است، در اینجا توضیحى داده شود برخى از مدعیان فطرى بودن خداشناسى مقصودشان از این مطلب، فطرت عقل است. مى‏گویند انسان به حکم عقل فطرى، بدون اینکه نیازى به تحصیل مقدمات استدلالى داشته باشد به وجود خداوند پى مى‏برد. توجه به نظام هستى و مقهوریت و مربوبیت موجودات خود به خود و بدون اینکه انسان بخواهد استدلال کند اعتقاد به وجود مدبر و قاهر را در انسان به وجود مى‏آورد. همچنانکه در همه فطریاتى که در اصطلاح منطق، فطریات نامیده مى‏شوند مطلب از این قرار است ولى مقصود از عنوان بالا، فطرت عقل نیست، مقصود ما فطرت دل است. فطرت دل یعنى انسان به حسب ساختمان خاص روحى خود متمایل و خواهان خدا آفریده شده است. در انسان، خداجویى و خداخواهى و خداپرستى به صورت غریزه نهاده شده است، همچنانکه غریزه جست‏وجوى مادر در طبیعت کودک نهاده شده است. این غریزه به صورت غیر مستشعر در کودک وجود دارد، او مادر را مى‏خواهد و جست‏وجو مى‏کند بدون آنکه خود بداند و بفهمد که چنین خواهش و میلى در او وجود دارد، بدون آنکه در سطح شعور ظاهرش، انعکاسى از این میل و خواهش وجود داشته باشد. مولوى عیناً همین تشبیه را آورده است آنجا که مى‏گوید:
همچو میل کودکان با مادران
سر میل خود نداند در لبان
همچو میل مفرط هر نو مرید
سوى آن پیر جوانبخت مجید
جزء عقل این، از آن عقل کل است
جنبش این سایه زان شاخ گل است
سایه‏اش فانى شود آخر در او
پس بداند سر میل و جست‏وجو
»… غریزه خداخواهى و خداجویى نوعى جاذبه معنوى است میان کانون دل و احساسات انسانى از یک طرف، و کانون هستى؛ یعنى مبدأ اعلى و کمال مطلق از طرف دیگر، نظیر جذب و انجذابى که میان اجسام موجود است«.3 لذا قرآن کریم ضمن اینکه گرایش به خداوند متعال را فطرى بشر معرفى مى‏نماید براى دل به عنوان کانونى که محل شناخت الهى است ارزش شناختى قائل است. لذا در آیات مختلفى از قرآن کریم، منبع دل در کنار منبع عقل به عنوان کانونى جهت شناخت خداوند متعال مورد تأکید قرار گرفته است که از جمله این آیات مى‏توان به آیات ذیل، اشاره نمود:
والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و إنّ اللَّه مع‏المحسنین۴.
کسانى که در راه ما جهاد و کوشش مى‏کنند [آنان که تلاششان مخلصاً و خالصاً براى ما باشد و هر انگیزه دیگرى را از خودشان دور کنند] ما آنها را به راه‏هاى خودمان هدایت مى‏کنیم.
إن تتقوا اللَّه یجعل لکم فرقاناً۵.
اگر تقواى الهى داشته باشید خداوند متعال به شما، فرقان [قوه تمیز حق از باطل] عنایت مى‏کند.
إتقوا اللَّه و یفعلّمکم اللَّه۶.
شما اگر تقواى الهى داشته باشید خداوند معلم شما مى‏شود.
و در حدیث معروفى از رسول اکرم(ص) نقل شده است که وى فرمود:
من أخلص للَّه أربعین صباحاً، جرت ینابیع الحکمه من قلبه إلى لسانه.
اگر کسى بتواند چهل شبانه‏روز براى خدا زیست کند، خداى متعال چشمه‏هایى از حکمت را از دل او بر زبانش جارى مى‏کند.۷
از جمله دیگر گرایش‏هاى فطرى انسان مى‏توان به حس کمال‏جویى و کمال‏طلبى در وجود انسان اشاره کرد؛ زیرا انسان، فطرتاً طالب کمال و خواستار راحتى مطلق است به طورى که آرزوى همه انسان‏ها، رسیدن به زندگى راحت و سعادت جاودان است. هر چند، غالب انسان‏ها در شناخت موضوع کمال و تشخیص مصداق آن دچار خطا و اشتباه مى‏شوند. لذا بعضى کمال مطلق را در کسب قدرت مى‏بینند و بعضى دیگر مصداق کمال را در رسیدن به ثروت بى‏حد و حصر مى‏دانند. حقیقت این است که همه این افراد طالب کمال مطلق‏اند، منتها گروه اول تصور مى‏کنند کمال و راحتى مطلق در داشتن قدرت است و گروه دوم، همین راحتى و کمال مطلق را در کسب ثروت مى‏جویند، و به عبارت دیگر مى‏توان گفت که غایت و مقصود همه انسان‏ها در طول عمر و زندگى، رسیدن به قلّه کمال است منتها بعضى‏ها براى رسیدن به قلّه کوه از شکاف کوه بالا مى‏روند و بعضى دیگر از کمر کوه و گروهى هم از پشت کوه به سمت قلّه آن حرکت مى‏کنند، لذا عده‏اى ثروت را قلّه کمال و عده‏اى دیگر، قدرت را قلّه کمال مى‏انگارند؛ یعنى به خیال خود فکر مى‏کنند که اگر به قدرت و یا به ثروت برسند آن وقت به کمال و راحتى رسیده‏اند. بنابراین مى‏توان گفت که همه انسان‏ها طالب کمال و راحتى مطلق‏اند، لیکن در تشخیص مصداق آن همواره دچار خطا و اشتباه مى‏شوند. اما در پاسخ این سؤال که معناى کمال چیست و کمال انسان به چه معنا و مفهومى است؟ مى‏توان چنین گفت که اصولاً کمال هر پدیده به مفهوم ایجاد اعتدال در بین غرائز درونى وى و به فعلیت رسیدن استعدادها و قواى بالقوه درونى وجودى اوست. لذا کمال و مزیّت وجودى هر پدیده و آفریده، آن چیزهایى است که با ساختمان ویژه و غرائز وجودى وى وفق بدهد و همینکه این توافق را از دست داد، از ارزش واقعى خود دور افتاده و تنها نامى از کمال خواهد داشت. بنابراین اگر انسان تنها یک غریزه درونى، مثلاً شهوت خوراک یا شهوت نزدیکى جنسى داشت هر چه در به کارگیرى آن غریزه زیاده‏روى مى‏کرد، کمالش بود، ولى غرائز گوناگون دیگرى که در ترکیب ساختمان انسان موجود است زیاده‏روى و طغیان (تنها) یک غریزه را روا ندیده و به حفظ توازن و حدّ اعتدال دعوت مى‏کند، ماده تا حدّى و ماوراء ماده تا حدّى.۸
بر این اساس مى‏توان گفت که این فقره از کلام ارزشمند نویسنده فاضل کتاب استراتژى انتظار که مى‏نویسد:
انسان، کمال طلب است و هرگز ترقى صرفاً مادى او را ارضا نمى‏کند و باور مهدوى همه آمادگى (جسمانى و نفسانى) و همه کمال زمینى و آسمانى را در خود دارد.
دقیقاً مبتنى بر همین تفسیر و برداشتى است که از مفهوم کمال، بیان گردید.
یکى دیگر از مطلوب‏هاى فطرى بشر، قداست قائل شدن براى ارزش‏هاى اخلاقى و انسانى است؛ زیرا انسان موجودى است داراى سرشت الهى و مفتخر به تاج خلافت الهى، و بدیهى است که خلیفه باید مستخلف باشد به صفات الهى، تا مستحق رداى خلافت گردد، لذا در روایات اسلامى وارد شده است که:
خلق اللَّه آدم على صورته.
خلق کرد خداوند آدم را بر صورت و مثال خودش.
لذا به دلیل برخوردارى از همین سرشت و خمیر مایه الهى است که انسان بالفطره، خواهان و طالب ارزش‏هاى متعالى است و به عبارت دیگر خواستار سجایاى الهى، انسانى و اخلاقى؛ همچون حق و حقیقت‏جویى و دوستدار خیر و نیکى، عدل و عدالت، صدق و راستى و امانتدارى و غیره است و درست به همین دلیل است که اساس انسانیت او بستگى به تسلط او بر نفس خویش و قیام علیه تباهکارى‏هاى نفس اماره او دارد، به همین سبب انسان به میزانى که از هواى نفس و تعلقات نفسانى، خود را آزاد مى‏کند ارزش‏هاى انسانى و الهى و متعالى او از قوه به فعلیت مى‏رسد. بنابراین خمیر مایه گرایش‏هاى انسانى و الهى در متن و حاق ذات هر انسان – بنا به خلقت و آفرینش ویژه او – به ودیعه گذاشته شده است. لذا رسالت انبیاى الهى و وحى به عنوان هادى و حامى ارزش‏هاى انسانى، موجب برانگیختن این گرایش‏هاى متعالى در فطرت انسان است.
و از جمله دیگر گرایش‏هاى فطرى انسان، مى‏توان به احترام و »خضوع فطرى انسان به وجود کامل« و صاحب کمالات، اشاره نمود. عارف کامل واصل، استاد عرفان نظرى حضرت امام راحل(ره)، مرحوم حضرت آیت‏اللَّه محمد على شاه‏آبادى(ره) در مورد »خضوع فطرى انسان به کامل« مى‏نویسند:
انسان چون ادراک کمال و جمال در چیزى نمود بى‏اختیار در قلبش نسبت به او خاضع مى‏شود و لذا انسان به موجود حىّ، علیم و قادر خاضع مى‏باشد ولى نسبت به میّت، جاهل و فقیر، خاضع نمى‏باشد. و چون خضوع امرى است نسبى و اضافى؛ یعنى قائم است به طرفین و بدون طرفین تحقق پیدا نمى‏کند و طرفین آن، خاضع و مخصوع له است. امّا خاضع، فطرت انسان است و مخضوع له فطرت را باید از طریق خود فطرت خاضعه کشف نمود؛ یعنى مشاهده کرد که فطرت براى چه چیز منقاد و خاضع است. حال اگر از فطرت خود سؤال کنید که: اى فطرت خاضع! نسبت به چه کس، خاضع و منقاد هستى؟ در جواب گوید: من خاضع و منقادم نسبت به وجود حىّ، علیم، قدیر، غنى و قیوم که علم و حیات و قدرت و غنا ذاتى او باشد و این صفات در ذاتش، تبدّل پیدا نکند، یعنى حیات مبدل به ممات و علم مبدل به جهل و قدرت مبدل به عجز و غنا مبدل به فقر نشود و چنین ذاتى که مخصوع‏له فطرت است همان واجب‏الوجود و هستى صرف است که قیوم خود و ماسوى اللَّه است.۹
و از دیگر گرایش‏هاى فطرى انسان، احترام و خضوع به حاضر، منعم، مقتدر و محبوب است؛ زیرا انسان بالفطره نسبت به حاضر، منعم، مقتدر و محبوب، خضوع فطرى دارد. به نحوى که حتى اگر حاضر – طفل هم که باشد – انسان بالفطره در حضور او، رعایت حفسن و قبح اعمال را مى‏نماید و به همین دلیل است که رعایت محضر پروردگار به طریق اولى که حاضر و ناظر بر اعمال بندگان است و به تعبیر حکیمانه امام راحل(ره) که فرمودند:
عالم محضر خداست و در محضر خدا معصیت نکنید.
براى هر انسانى محترم است. لذا بنده عاصى و گنهکار در روز قیامت در محضر الهى، شرمنده و رو سیاه است؛ چرا که در دنیا، رعایت احترام محضر الهى را ننموده و بر خلاف حکم فطرت پاک خود عمل نموده است. بنابراین بنده عاصى به حکم فطرت مأخوذ است.
منعم و ولى نعمت انسان نیز به حکم فطرت محترم است و حتى حیوانات هم نسبت به منعم خود مثل اسب و سگ وفادارند. لذا رعایت احترام منعم واقعى در عالم که پروردگار متعال است به طریق اولى، به حسب حکم فطرت، امرى واضح و لازم است.
و مقتدر و قادر نیز به حکم فطرت، محترم است به نحوى که حتى حیوانات نیز نسبت به موجود قوى‏تر از خود احترام مى‏گذارند، لذا چون خداوند متعال، ذات مقدسش عین قدرت مطلق است، پس به حکم فطرت، ذات مقدسش، محترم است و هتک حرمت او روا نیست و مخالفت با اوامر و نواهى الهى جائز نمى‏باشد و به همین دلیل، بنده عاصى و گنهکار در قیامت، مسؤول و مؤاخذ به حکم فطرت است.
محبوب نیز به حکم فطرت، محترم است اعم از اینکه محبوب حقیقى باشد یا مجازى؛ زیرا انسان بالفطره عاشق کمال و جمال است و چون ذات مقدس خداوند کمال و جمال صرف است پس او محبوب حقیقى هر انسانى است و چون محبوب به حکم فطرت محترم است پس ذات مقدسش محترم است، و هتک او، به حکم فطرت، روا نیست و مخالفت اوامر و نواهى پروردگار به حکم فطرت جائز نیست. و بنده عاصى و گنهکار در روز قیامت، مسئول و مؤاخذ است که چرا بر خلاف حکم فطرتش، رفتار نموده است. لذا احترام حاضر، منعم، مقتدر و محبوب، فطرى انسان است و درست به دلیل فطرى بودن این حقائق است که عصیان و مخالفت با ذات مقدس خداوند متعال که عین حاضر، منعم، مقتدر، کامل و محبوب در عالم است، جائز نیست. پس عصیان و مخالفتش عظیم است.۱۰ فطرى بودن گرایش انسان به »دین« نیز مطلبى است که توسط خداوند متعال در قرآن بر آن تأکید شده است:
فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرت اللَّه التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللَّه ذلک الدین القیّم ولکن أکثر الناس لایعلمون۱۱.
پس تو اى رسول مستقیم روى به جانب آئین پاک اسلام آور، و پیوسته از طریق دین خدا، که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروى کن، که نیست هیچ تغییرى در خلقت خدا، و اینست دین و آیین استوار حق، لیکن اکثر مردم از حقیقت آن آگاه نیستند.
توضیح اینکه دین عبارتست از التزام به حقایقى که فطرت انسان به آنها ملتزم است و دین هم از همین ماده است، و معنى آن التزام به حقوق و اموال مردم است. حال اگر مراجعه به کتاب ذات خود نماییم و اوراق تکوینى آن را ورق بزنیم، هر آینه درمى‏یابیم که فطرت ملتزم به سه چیز است:
اول، التزام به معرفت مبدأ و معاد، به نحوى که انسان همواره با دو سؤال مهم؛ یعنى از کجا آمده‏ام و منظور از خلقت من چیست؟ و همچنین به کجا مى‏روم و پایان کار من به کجاست؟ مواجه بوده است و به تعبیر مولوى:
از کجا آمده‏ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا مى‏روم آخر ننمایى وطنم
لذا میل انسان به علم و درک و شناخت حقایق عالم، میلى فطرى است که اگر نبود این گرایش فطرى، اصولاً بشر، تکامل علمى نمى‏یافت و به علم و تمدن امروزى نمى‏رسید، لذا انسان فطرتاً راضى به جهل و نادانى نسبت به چیزى نمى‏شود ولو اینکه آن چیز براى او اصلاً فایده‏اى نداشته باشد، تا چه رسد به معرفت مبدأ و معاد که تمام فایده را براى صحت زندگانى انسانى در تمام عوالم دارد.
چنانکه امام على(ع) فرمود: »اوّل الدین معرفته«.
یعنى اول دین [و پایه محکم آن، ] معرفت نسبت به مبدأ عالم است.
و از همین جهت است که انبیا و اولیا همیشه از پروردگار عالم تقاضاى علم و دانش مى‏کردند و مى‏فرمودند: »ربّ زدنى علما« و »ربّ زدنى فیک تحیّراً.«

دوم، التزام به خضوع و فروتنى براى کامل، اعم از اینکه کمال او ذاتى باشد یا غیرى. و دلیل بر این مطلب، ابواب احتراماتى است که فطرت حاکم بآنهاست مثل احترام حاضر و احترام منعم و احترام مقتدر و احترام کامل و احترام محبوب و معشوق. (همچنانکه قبلاً اشاره شد).
سوم، التزام فطرت به معدلت؛ یعنى تأدیه حقوق صاحبان، ولو اینکه در مقام عمل (خودش) ظالم باشد و طبق التزام فطرى، عمل نکند و دلیل بر این مطلب، ظهور حس انتقام است در انسان، اگر نسبت به حقوق مفروضه او تجاوز و تعدى شود ولو اینکه خودش (در مقام عمل) نسبت به حقوق مسلم دیگران، ظالم باشد. زیرا اگر فطرت،

ملتزم به عدالت نباشد هر آینه، حس انتقام در او ظاهر نمى‏شود و این التزامات فطرى همان دین قیم است که هیچ فردى از افراد انسانى، فاقد آنها نیست. پس چگونه ممکن است گفته شود انسان محتاج به دین نیست و حال اینکه به حسب فطرت و ذاتش، متدین است.
چون دین فطرى روشن شد گوییم جمیع ادیان الهى و التزامات آسمانى، بیان همین دین فطرى ما هستند… و چون دین اسلام از این سه جهت اکمل ادیان است. پس اگر کسى تبعیت از غیر دین اسلام کند هرگز از او قبول نمى‏شود و چنانکه خداى تعالى مى‏فرماید: »إن الدّین عنداللَّه الاسلام«12 و »ومن یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه.«14ù13
لذا چون دانستیم که فطرت، حکم به لزوم تدین مى‏کند و دین، مقتضى ذات و فطرت هر انسان است، پس نمى‏توان گریز از دین نمود و ترک معرفت و عبودیت (خضوع در مقابل کامل) و معدلت کرد؛ زیرا فطرت انسان، تخطئه مى‏کند این رویه و قول را، و چون ذات و فطرت انسان، مقتضى دیانت است، و او معصوم از خطا و اشتباه است باید حکم کنى که وصول به دیانت ممکن است و به عبارت دیگر، تحصیل علم و دانش و بلکه عبودیت و معدلت، مقدور انسان است. پس اعتذار به عدم تحقق قدرت بر دیانت، مسموع نیست نه در دنیا و نه در آخرت، چنانکه خداى تعالى فرمود: »إقراء کتابک کفى بنفسک الیوم علیک حسیبا«.16ù15
یکى دیگر از گرایش‏هاى فطرى انسان، تمایل انسان به زندگى اجتماعى و به اصطلاح »مدنى بالطبع« بودن انسان، است. از آیات قرآن کریم استفاده مى‏شود که اجتماعى بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او، پى‏ریزى شده است. در سوره مبارکه حجرات مى‏فرماید:
یا أیها النّاس إنّا خلقنا کم من ذکرو أنثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عند اللَّه أتقیکم.۱۷
اى مردم شما را از مردى و زنى آفریدیم و شما را ملت‏ها و قبیله‏ها قرار دادیم تا به این وسیله یکدیگر را بازشناسید [نه اینکه به این وسیله بر یکدیگر تفاخر کنید] همانا گرامى‏ترین شما نزد خداوند متقى‏ترین شماست.
در این آیه کریمه ضمن یک دستور اخلاقى، به فلسفه اجتماعى آفرینش خاص انسان، اشاره مى‏کند به این بیان که انسان به گونه‏اى آفریده شده که به صورت گروه‏هاى مختلف ملى و قبیله‏اى درآمده است، در سوره فرقان آیه ۵۴ مى‏فرماید:
هو الذى خلق من‏الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً.
اوست که از آب، بشرى آفرید و آن بشر را به صورت نسب‏ها (رابطه‏هاى نسبى) و خویشاوندى دامادى (رابطه‏هاى سببى) قرار داده است.
این آیه کریمه نیز روابط نسبى و سببى را که مایه پیوند افراد با یکدیگر و پایه بازشناسى آنها از یکدیگر است به عنوان طرحى که در متن خلقت براى حکمت و غایتى کلى قرار داده شده است عنوان نموده است.۱۸
بنابراین با توجه به نظریه مدنى بالطبع بودن انسان، مى‏توان گفت که انسان نوع واحد است و نه انواع، و به حکم فطرت و طبیعت خود اجتماعى است؛ یعنى اجتماعى بودن انسان و به صورت جامعه درآمدن او و داراى روح جمعى شدنش از خاصیت ذاتى نوعى او سرچشمه مى‏گیرد، و یک خاصیت از خواص فطرى نوع انسان است، نوع انسان براى اینکه به کمال لایق خود که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد، گرایش اجتماعى دارد و زمینه روح جمعى را فراهم مى‏کند، روح جمعى خود به منزله وسیله‏اى است که نوع انسان را به کمال نهایى خود مى‏رساند. بنابراین این نوعیت انسان است که مسیر روح جمعى را تعیین مى‏کند و به عبارت دیگر، روح جمعى نیز به نوبه خود در خدمت فطرت انسانى است. فطرت انسانى تا انسان باقى است به کار و فعالیت خود ادامه مى‏دهد. پس تکیه‏گاه روح جمعى، روح فردى و به عبارت دیگر، فطرت انسانى انسان است.۱۹
ادامه دارد

پى‏نوشت‏ها :
۱ . سوره روم(۳۰)، آیه ۳۰.
۲ . مطهرى، مرتضى، شرح منظومه، ج دوم، ص۱۱۹.
۳ . همو، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۷۳.
۴ . سوره عنکبوت(۲۹)، آیه ۶۹.
۵ . سوره انفال(۸)، آیه ۲۹.
۶ . سوره بقره(۲)، آیه ۲۸۲.
۷ . مطهرى، مرتضى، شناخت در قرآن، استاد شهید مطهرى، ص۷۳.
۸ . اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵.
۹ . شاه‏آبادى، محمدعلى، رشحات بحار، ص۲۲۶-۲۲۵.
۱۰. رشحات بحار، ص۳۳.
۱۱. سوره روم(۳۰)، آیه ۳۰.
۱۲. سوره ال عمران(۳)، آیه ۱۹.
۱۳. همان، آیه ۸۵.
۱۴. رشحات بحار، ص۳۴-۳۳.
۱۵. سوره اسراء(۱۷)، آیه ۱۴.
۱۶. رشحات بحار، ص۴۱.
۱۷. سوره حجرات(۴۹)، آیه ۱۳.
۱۸. مطهرى، مرتضى، جامعه و تاریخ، ص۱۶-۱۵.
۱۹. همان، ص۴۵-۴۳.
 


موعود شماره ۳۵

همچنین ببینید

استراتژی انتطار

معرفی کتاب استراتژی انتظار

امروزه استراتژی، هنر توزیع و به کارگیری همه عِده و عُده موجود برای نیل به …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *