اشک ها و گریه ها

سعید بیان الحق
 

بابى انت و امى یا آل المصطفى انى مؤمن بولایتکم معتقد لامامتکم مقر بخلافتکم
دیشب به سیل اشک ره خواب مى زدم
نقشى به یاد خط تو بر آب مى زدم
مولاى من!
از گذشتگان هر که خبر دار مى شد که امت آخرالزمان یگانه امام و راهنماى خود را فراموش مى کنند دلش به حالمان سوخت؛ چرا که باورشان نمى آمد که مى توان بدون خورشید هم زندگى کرد و باورشان نیامد که مگر مى شود بدون گرماى محبوب، سرد و یخزده روزگار را گذراند.
حبیب من!
قصه پر غصه فراق و جدایى تو را هر اهل دلى که بشنید از درد جانش به خزان نشست .
اهل دل که نه، داستان غیبت تو را بر هر سنگ و گیاه و حیوانى که خواندند پژمرده گشت…
کبوتران آسمان به حال ما بیچارگان رقت کردند، ماهیان آب ها، مدام عوض ما ظهور تو را طلب کردند
امّا
این درد را به کجا برم
اى حبیب همه جان هاى پاک
اى حبیب هر سنگ و درخت
من، من که باید مدام به انتظار تو باشم.
من که باید چشمانم همیشه اشک آلود نیامدنت باشد .
من که باید بغض بزرگى همواره راه نفسم را بگیرد .
آسوده و بى خیال
به دور از تو به خود مشغول شدم
آرى همه ما به خود مشغول شدیم
رفتیم به نماز ایستادیم و نفهمیدیم که او شرط نماز؛
یعنى قبله ما
در کجا مانده است .
نفهمیدیم که او در کجا تنها مانده است .
نفهمیدیم که نماز بدون امام عشق معنا ندارد.
نفهمیدیم نماز بدون تکبیر پیشواى محبت نماز نیست و از این رو همه نمازهایمان رنگ عادت به خود گرفت .
آرى رفتیم به طواف حرم و نفهمیدیم که خورشید و ماه و ستاره، همه مخلوقات طواف وجود او مى کنند به پرده کعبه چنگ زدیم و هیچ نفهمیدیم که پرده کعبه حرمت لباس او را نیز ندارد. نفهمیدیم که این همه حاجیان راه صفا گم کرده اند .
و اینک که این همه را مى نگرى
گریه اى غریب بر دلت سنگینى مى کند .
چه مدت ها که در هنگام اشک او ما بى خبر بوده ایم !
چه ساعت ها که در هنگام حزن او ما بى خیال بوده ایم.
مولاى من!
آنقدر روزها و شب ها آمد که ما به خود نیامدیم و نپرسیدیم چرا تو در صحراها خیمه نشین شده اى. چرا که دور از مردمان زندگى مى کنى ؟
ما به خود نیامدیم و تو هر روز امیدوارى که ما به سویت برگردیم .
تو هر روز چشم انتظارى که ما براى نیکبختى خودمان،
براى سعادت خودمان به سوى تو برگردیم .
مولاى من!
اى خسته سال هاى طولانى غیبت،
اى رنجور نامردمى ما،
اینک ما،
در دل تار شب،
در خلوت بى کسى روز،
آرام بر مى خیزم،
دو رکعتى نماز حاجت مى خوانم که مرا ببخشى .
دو رکعتى نماز نیاز مى خوانم که بدى ها و غفلت هایم را نادیده بگیرى،
و تو چقدر مهربان
همه گذشته هایم را، همه بدى هایم را، مى بخشى، نادیده مى گیرى
مهربان و پر نور.
مرا مى پذیرى . آرى صداى شکستن دلم را اول از همه تو شنیده اى.
دل نگران من قبل از همه تو بوده اى.
مهربان و پر نور، مرا مى پذیرى، و نواى گرم و صمیمى ات در بند بند وجودم شنیده مى شود که مى فرمایى:
»خدایا خداوندا! از درگاهت مى خواهم که از ثواب هاى من مهدى بردار و در نامه اعمال شیعیانى قرار ده که اینک دل شکسته و خجلت زده برگشته اند«.
اللهم احى به القلوب المیته
 

ماهنامه موعود شماره ۳۰

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *