عهد امام و عهد با امام

3515288ef1a98dc0160b2403e902a524 - عهد امام و عهد با امام

یادمان آمد اماممان را بیابان‌نشین کرده‌ایم. مطرود و مظلوم و غریب. یادمان آمد همۀ غیبت از ماست! ما مانده‌ایم با چشم‌های نابینا و گوش‌های ناشنوا و آنچه نمی‌بینیم اوست و آنچه نمی‌شنویم فریاد اوست. امّا او می‌بیندمان و فریادمان را می‌شنود.

 

 

گزارش از جشن نیمه شعبان موعود در سال ۱۳۸۹

مریم پاک آیین

از خیابان که رد می‌شوم چند نفر می‌دوند پیش رویم که بگویند: «نذر آقاست!» من هم نگاهی به شربت‌ها می‌کنم و یادم می‌آید امروز چقدر روزه‌اش برای آقا مهم‌تر است. زیر لب می‌گویم: «قبول باشد» و دوباره ذهنم درگیر می‌شود. چند قدم جلوتر جرئت اینکه سرم را بالا بیاورم، ندارم. می‌دانم چشم بگردانم، تا چشم کار می‌کند زر ورق‌ها و ریسه‌هاست، کاغذ‌کشی‌ها و پرچم‌ها! لبم را می‌گزم! دلم سخت می‌گیرد!
دل گرفتن من از این است که دوست دارم جشن‌هایمان سوای این رنگ‌ها و نورها جلوه‌گاه یک حضور معنوی هم باشد و قدمی هم فراتر به سمت او برداشته شود.
میله‌های سبز «مرکز آفرینش‌های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» را که می‌بینم «بسم الله»ی می‌گویم و وارد می‌شوم. با خودم می‌گویم چقدر دلم برای آقا تنگ شده… روز میلادی این دیگر چه حالی‌ است؟!
وارد که ‌می‌شوم بساط همیشگی کتاب و لوح فشرده نگاهم را به سمت خود دعوت می‌کند. آن طرف‌تر کسی مجلّه و کتاب هدیه می‌دهد. نام کتاب را که نگاه می‌کنم، لبخندی‌ بر لبم می‌نشیند: «عرض نیاز به درگاه بی‌نیاز».
آن طرف‌تر شکلات می‌دهند. می‌فهمم «مستور» نوجوان‌ها سه ساله شده. سالن چند قدم آن سوتر است. می‌روم و می‌نشینم تا ببینم موعودیان برای ۱۱۷۶ سالگی آقا چه ترتیب داده‌اند.
همایش چهل و چهارم شروع می‌شود. رأس ساعت ۱۷.
قرآن می‌خوانند و سرود ملّی پخش می‌شود. در طول برنامه، سخنرانی حجّت الاسلام قرنی همه را به فکر فرو می‌برد و زیباتر از آن، کلیپ‌هایی که پخش می‌شود، از تولّد آقا شروع به گفتن می‌کند تا زمانی که آقا، امام می‌شود و بالأخره تا لحظه‌ای که آقا برای رفتن در هزارۀ غیبت به آخرین نایب خود توقیع می‌نویسند و آن وقت که آقا در جمکران راه می‌روند و دنبال یک دلداده می‌گردند. آخرین کلیپ نمایشگر بحران‌ها، جنگ‌ها، بیماری‌ها و سایر علائم آخرالزّمان است و بالأخره فراموشی وغفلت بشر.
اسماعیل شفیعی سروستانی که به صحنه می‌آید سکوت سالن را فرا می‌گیرد. همان طور که حرف می‌زند، اشک، چون غریب آشنایی دیرینه راه خودش را روی گونه‌ها پیدا می‌کند. تک‌تک کلماتش مرهمی می‌گذارد بر دل‌هایی که می‌رفت برای همیشه خواب بمانند. آخر می‌دانی چه گفت؟
گفت:
«ماه شعبان آمد و به نیمه رسید. شعبان و نیمۀ شعبان برای ما پیام مهمّی دارند. می‌توان در سه عبارت پیام شعبان را خلاصه کرد:
نخست: نیمۀ شعبان فریاد می‌زند که ایّها الناس! شما امام دارید. در جهانی که همۀ ائمۀ کفر با تمام قوا در تلاشند که بگویند: شما امام ندارید و ما امام شما هستیم، شعبان به ما اعلام می‌کند که امامی دارید و رهبری.
پیام دوم شعبان این است که بدانید در این جهان مقصدی دارید و مأوایی. برای آنکه مستضعفان جهان بدانند که مقصد و مأوایی را خداوند برای آنها مشخّص کرده است و در برابر مقاصدی که طاغوت‌های هر زمان برای آنها مشخّص می‌کند، حرفی برای گفتن و راهی برای رفتن داشته باشند. در این مسیر کسی که ما را در رسیدن به این مقصد یاری می‌دهد، امام زمان (عج) است.
پیام سوم و مهم‌ترین پیام شعبان، «عهد» است. گسست از همۀ عهد‌هایی که هیچ نسبتی با حقیقت هستی و حجّت حیّ خداوند ندارند و انعقاد عهدی تازه با امامی‌که اتّصال میان زمین و ملکوت را برقرار می‌کند.
سخن اصلی نیمۀ شعبان عهد است. در هر دعایی که روزانه می‌خوانیم، دانسته و ندانسته عهدی با خدا و امام خویش می‌بندیم و بی‌آنکه بدانیم بارها این عقد را می‌شکنیم و بعد با کوله باری از عهدهای شکسته و نیم‌بند دست به دعا برمی‌داریم و وقتی دعایمان به اجابت نرسید، می‌گوییم چرا خداوند دعای ما را مستجاب نمی‌کند؟
به جای آنکه به سمت امام برویم، می‌نشینیم و می‌گوییم تو به سمت ما بیا و روز میلادش، تولّد هزار و اندی سالگی غیبتش را جشن می‌گیریم!»
استاد هشدار داد. گفت: این غیبت، بدون بستن عهد و بدون ماندن ما بر سر این پیمان هرگز پایان نمی‌پذیرد. گفت: اینجا آمده‌ایم که عهد ببندیم. آمده‌ایم برای تجدید عهد، نه میهمانی و جشن! که جشن ما بی‌ این عهد عین عزاست.
گفت که، تنها مردی که باید در راهش جان و جوانی و مال را بخشید، همان مردی است که می‌خوانیمش: «صاحب الزّمان (عج)».
گفت: هر صبح دعای عهد را بخوانید و بگویید: «خدایا در چنین صبح و چنین روزی تجدید می‌کنم عهدم را با او و گردن می‌نهم در این پیمان، پیمانی که محو و نابود نمی‌شود…»
گفت: عهد ببندید با امام که یاری‌اش کنید حتّی پس از مُردن! دعا کنید: «خدایا! اگر مرگ میان من و او فاصله‌انداخت، مرا از آرامگاهم بیرون بیاور؛ کفن پوش، با شمشیر آخته، لبّیک گویان…»
گفت: زیر نگاه پرچمی سرخ، منقّش به نام اباعبدالله(ع)، بیایید دوباره با امام خویش عهد ببندیم. پرچمی‌که زائر «کربلا» و «نجف» و سایر مشاهد شریف بوده است.
چشممان را که از اشک خشک کردیم، دیدیم پارچه‌ای سفید آوردند برای امضا زدن پای این عهد بزرگ.
دختر و پسر جوانی برای باز کردن پرچم اباعبدالله(ع) آمدند و نخستین عهدها را بستند و ما بعد از آنها عهد بستیم.
این شد که آن روزمان مثل هر روز نبود؛ تکراری و عادت‌زده! چون عهد بستیم و دعا کردیم و خواستیم که پای عهدمان بمانیم.
انگشتمان را جوهری کردیم و پای عهد را انگشت زدیم برای آنکه یادمان بیاید برای چه نیمۀ شعبان رسید.
یادمان آمد! یادمان آمد نگاه امام، منتظر پای‌بندی ماست. یادمان آمد امام را ۳۵۹ روز رها کرده‌ایم و بعد یک روز به یادش چراغانی می‌کنیم! نه آنکه بد باشد، نه! امّا کافی نیست!
یادمان آمد از بس پای عهدهامان نمانده‌ایم، آقا را ۱۱۷۶ سال پای تک‌تک دردهای این زمان نشانده‌ایم. پای تک‌تک تیرهای گناه، پای تک‌تک رنج‌های غیبت.
یادمان آمد اماممان را بیابان‌نشین کرده‌ایم. مطرود و مظلوم و غریب. یادمان آمد همۀ غیبت از ماست! ما مانده‌ایم با چشم‌های نابینا و گوش‌های ناشنوا و آنچه نمی‌بینیم اوست و آنچه نمی‌شنویم فریاد اوست. امّا او می‌بیندمان و فریادمان را می‌شنود.
متی ترانا و نراک؟!

ماهنامه موعود شماره ۱۱۵

همچنین ببینید

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *