فرج صالحان

آیهالله سید مرتضى نجومى

اشاره: بسیارند مردان و زنانى که در میانه درد و رنج و ابتلا، آنگاه که احساس مى کردند دیگر روزنه امیدى نیست دست نیاز و توسل به سوى ائمه معصومین، علیهم السلام، دراز کرده اند و نیاز خود را برآورده اند. آثار مکتوب مانده از بزرگان نیز از قول آن برگزیدگان الهى راه هاى متعددى را براى عرض حاجات و برآورده شدن خواسته هاى بندگان فراروى آنان قرار داده اند.
آنچه پیش روى شماست حکایت یکى از کسانى است که با توسل به ائمه معصومین، علیهم السلام، و به لطف حضرت صاحب الامر۷ از رنج و گرفتارى نجات یافته است.
شب پنجم محرم سال ۱۴۱۸ ق. ساعت یازده شب تلفن زنگ زد. پسرم گوشى را برداشت، گفت: شما را از مسجد آیهاللّه انگجى مى خواهند، گوشى را برداشتم، از ستاد نیمه شعبان آن مسجد مبارک فرمودند، حاج آقا امسال براى نیمه شعبان ما را فراموش نکنید، عرض کردم: خیلى کار دارم و نمى رسم و نمى دانم چه بنویسم چون بحمداللّه و المنّه، نسبت به ساحت مقدس حضرت مهدى، عجّل اللَّه تعالى فرجه، همه چیز را به طور کامل نوشته اند و سلیقه بنده نوشتن مطلبى نو است که تکرار نوشته هاى گذشته نباشد. تا فرداى آن شب فکر مى کردم براى این عزیزان چه چیزى تقدیم کنم. فردا جهت استراحت ساعتى خوابیدم. در خواب به من گفتند قضیه، ابن صالحان، را براى آنها بنویس. من بسیار خوشحال شدم زیرا صلاه فرجف قضیه منصوربن صالحان را گنجى از گنج هاى حضرت حق متعال و حضرت مهدى، علیه السلام، مى دانم و لذا تصمیم گرفتم همان قضیه را تقدیم حضور عزیزان کنم.
این حکایت و معجزه را شیخ ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم طبرى در کتاب دلائل الامامه خود نقل مى فرماید۱. مرحوم علامه مجلسى، رضوان الله تعالى علیه، هم در دو جاى کتاب بحارالانوار از دلائل الامامه نقل فرموده اند۲ و مرحوم آقا شیخ محمودعراقى در کتاب دارالسلام خود در باب معجزات حضرت مهدى معجزه چهل و چهارم نقل نموده است۳. همینطورمرحوم آقاى حاج شیخ على اکبر نهاوندى در کتاب العقبرى نقل فرموده است.۴
اینک نقل داستان، به ترجمه از کتاب شریف و گرانقدر دلائل الامامه »شیخ ابى جعفر طبرى«:
حکایت کرد مرا »ابوجعفر محمدبن هارون بن موسى تلّعکبرى« که گفت، خبر داد مرا »ابوالحسین بن ابى البغل کاتب« که کارى را از جانب »ابى منصوربن صالحان« بر عهده گرفتم، تصادفاً بین من و او جریاناتى پیش آمد که موجب شد خود را از او پنهان کنم او مرا سخت ترسانیده، به جستجوى من برآمد. من هم از او پنهان و ترسان بودم تا پس از مدتى عزم کردم و پنهان به مقابر قریش و مرقد منور حضرت موسى کاظم،علیه السلام، رفته شب جمعه اى را در آنجا به عبادت و شب زنده دارى و دعا و مسألت بگذرانم، شاید خداوند فرجى عنایت فرماید.
تصادفاً شبى سخت طوفانى و باد و باران بود از ابن جعفر متصدى آن حرم شریف تقاضا نمودم درها را بسته و آن مکان مقدس را خلوت نگاه دارد تا به دلخواه خود به دعا و مسألت از درگاه بارى تعالى مشغول باشم و آنان که از ایشان ایمن نبوده و از دیدنشان ترسانم بر من داخل نشوند و او چنین نموده، درها را قفل کرد و شب به نیمه کشید اتفاقاً باد و باران هم مانع از رفت و آمد مردم گشت و من با دل آسودگى مشغول دعا و زیارت و نماز بودم در این هنگام ناگهان صداى پایى را از سمت مولاى خود موسى بن جعفر، علیهماالسلام، شنیدم دیدم مردى زیارت مى کند و سلام بر آدم و پیامبران اولوالعزم فرمود بعد ائمه را یک یک را نام برد تا به صاحب الزمان، علیه السلام، رسید و ایشان را ذکر نفرمود. من از این سلام تعجب نمودم. پیش خود چنین گمان کردم که شاید فراموش کرده یا عارف به آن امام نیست. یا این خود مذهبى براى این مرد است. چون از زیارت فارغ گشت دو رکعت نماز گزارد سپس رو به مرقد شریف حضرت ابى جعفر جواد، علیه السلام، نمود. مثل همان زیارت و سلام را انجام داده و دو رکعت نماز به جا آورد و من از آن جهت که او را نمى شناختم ترسان بودم. او را جوانى کامل در جوانى و مردانگى دیدم که جامه سپیدى در بر و عمامه اى بر سر که آخر آن را به زیر چانه انداخته بر دوش مبارک عبایى افکنده بود. بعد از اعمالش فرمود: »اى اباالحسین ابن ابى البغل کجایى از دعا و فرج؟« گفتمش: اى سید و آقاى من! آن کدام است؟ فرمود:
دو رکعت نماز مى گزارى و بعد از آن مى گویى:
یا مَنْ اَظْهَرَ الْجَمیلَ وَ سَتَرَ القَبیحَ یا مَنْ لَمْ یفؤاخفذْ بفالْجَریرَهف وَ لَمْ یَهْتفکف السَّتْرَ یا عَظیمَ الْمَنّف یا کَریمَ الصَّفْحف یا حَسَنَ التَّجاوفزف یا واسفعَ الْمَغْففرَهف یا باسفطَ الْیَدَیْنف بفالرَّحْمَهف یا مفنْتَهى کفلّف نَجْوى یا غایَهَ کفلّف شَکْوى یا عَوْنَ کفلّف مفسْتَعینف، یا مفبْتَدَءَ بفالنّفعَمف قَبْلَ افسْتفحْقاقفها یا رَبَّاهف – ده مرتبه – یا سَیّفداهف – ده مرتبه – یا مَوْلاهف – ده مرتبه – یا غایَهَ غایَتاهف – ده مرتبه – یا مفنْتَهى رَغْبَتاهف – ده مرتبه – أَسأَلفکَ بفحَقّف هذفهف الْاَْسماءف وَ بفحَقّف مفحَمَّدف وَ آلفهف الطَّاهفرینَ عَلَیْهفمف السَّلامف إلاَّ ما کَشَفْتَ کَرْبى وَ نَفَّسْتَ هَمّى وَ فَرَّجْتَ غَمّى وَ أَصْلَحْتَ حالى.
و دعا کن بعد از این هرچه خواستى و طلب کن حاجت خود را. آنگاه مى گذارى گونه راست خود را بر زمین مى گویى در سجده خود صد مرتبه:
یا مفحَمَّدف یا عَلى یا عَلىّف یا مفحَمَّدف افکْففیانى فَافنَّکفما کاففیاىَ وَ انْصفرانى فَافنَّکفما ناصفراى.
سپس مى گذارى گونه چپ خود را بر زمین و مى گویى صد مرتبه، »اَدْرفکْنى« و زیاد آن را تکرار مى کنى و مى گویى: »اَلْغَوْثَ اَلْغَوْثَ« و تکرار مى کنى تا نفس تمام شود و سر از سجده بر مى دارى پس بدرستى که خداى تعالى به کرم خود برمى آورد حاجت تو را ان شاءاللّه.
به هنگامى که به نماز و دعا مشغول بودم او بیرون رفت و بعد از فراغ از نماز نزد ابن جعفر رفتم تا از او حال این مرد را جویا شوم که چگونه داخل شد؟ دیدم درها بسته و قفل است. شگفت زده گفتم شاید درى دیگر باشد که من از آن بى اطلاعم. »ابن جعفر قیم« را صدا زدم و او از اطاق چراغخانه (اطاقى که در آنجا روغن به چراغ هاى روضه مبارکه مى ریختند) بیرون آمد. سؤال از آن مرد و چگونگى داخل شدنش نمودم. گفت همان طور که مى بینى درها بسته [است]و من هنوز باز نکرده ام. حکایت و قصه خود را به او گفتم. گفت: این شخص همانا مولا و سید ما صاحب الزمان،علیه السلام، است، من به هنگام خلوت روضه مطهره مکرر او را مشاهده و زیارت نموده ام من بر فوت سعادت از دست رفته بسیار متأسف گشتم. صبح هنگام به گاه طلوع فجر خارج شده به سوى کرخ و مخفیگاه خود بازگشتم روز بالا نیامده بود که اصحاب و یاران »ابن صالحان« در جستجوى من برآمده و ملاقات مرا طالب و از دوستانم جویاى من بودند و با آنان امان نامه اى از وزیر بوده که در آن به هر لطف و مرحمتى وعده بود. بإ؛ >OO g دوستى از دوستان مورد وثوق و اطمینان به حضور او رفتم. از جاى برخاسته مرا در بر گرفت با رفتارى مهرآمیز که از او نه چنین دیده بودم و نه انتظارش را داشتم مرا گفت: تنگى کار تو بدان جا کشید تا شکایت مرا به صاحب الزمان، علیه السلام، نمودى؟ گفتم: دعایى و مسألتى بود. واى بر تو، دیشب که شب جمعه بود مولاى خود صاحب الزمان، علیه السلام، را در خواب زیارت نمودم، مرا امر فرمود که با تو به نیکى رفتار نمایم و با من چنان قهر و درشتى اظهار داشت که بر خود ترسیدم. ابوالحسن ابن ابى البغل گفت: گفتم: لااله الاالله، شهادت مى دهم که آنان حق اند و منتهاى حق اند، من خود مولاى خود را در بیدارى دیدم و با من چنین و چنان فرمود و آنچه را که در حرم و مشهد مبارک موسى بن جعفر امام کاظم، علیه السلام، دیده بودم براى او باز گفتم، پس بسیار شگفت زده شد و با من رفتارهاى بسیار نیکو و ارزنده و بزرگ به جاى آورد و به آرزوهایى که انتظار و گمانش را نمى بردم به برکت مولاى ما صاحب الزمان، علیه السلام، رسیدم.
ترجمه این قصه و صلوه فرج هم همان طور که اشاره نمودیم در کتاب العبقرى الحسان و دارالسلام مرحوم عراقى هست امّا در کتاب هر دو یک سطر از دعا ساقط شده است و براى تصحیح آن شایسته است عزیزان به بحارالانوار یا خود دلائل الامامه رجوع نمایند.
مرحوم »فاضل عراقى« بعد از نقل داستان مى فرماید، مؤلف مى گوید:
ذکر این خبر مناسب فصل سابق بود و ذکر این شخص در زمره کسانى که شرفیاب خدمت آن بزرگوار شده اند انسب مى نمود و سبب ذکر این در فصل معجزات – به علاوه آنکه در بحارالانوار هم در این باب ذکر نموده – آن است که جهت معجزه را در آن اقوى دیدم؛ زیرا که از این عمل آثار غریبه مشاهده کردم.
اول وقتى که به این نعمت رسیدم آن بود که در سال هزار و دویست و شصت و شش با امام جمعه تبریز که »حاج میرزا باقربن میرزا احمد تبریزى«، طاب ثراهما، بود در همین بلده که دارالخلافه تهران است در خانه »آقا مهدى ملک التجار تبریزى« که فیمابین مسجد شاه و مسجد جمعه واقع شده و از ورثه »میرزا موسى« برادر »حاج میرزا مسیح«، طاب ثراه، به او منتقل گردید و الان در تصرف پسرش »حاجى محمد کاظم ملک التجار« است منزل داشتیم و حقیر بر ایشان مهمان بودم لکن چون او مأذون به مراجعت به تبریز از جانب شاه نبود حقیر را هم سبب انسى که مانع از مراجعت به وطن بود و بدون تهیه هم چون عزم توقف نبود بیرون آمده بودم و امام جمعه هم به این ملاحظه که بر ایشان مهمانم و مخارج و مأکول و مشروب با ایشان است و غافل از آنکه مصادف دیگر هم هست بود و خود هم چون انسى با اهل نبود و متمکن از قرض گرفتن نبودم لهذا از براى بعض مصارف مثل پول حمام و غیر آن بسیار در شدت بودم. اتفاقاً روزى در میان تالار حیاط با امام جمعه نشسته بودم از براى استراحت و نماز برخاسته به غرفه اى که در بالاى شاه نشین تالار واقع است بالا رفته مشغول اداء فریضه ظهرین شدم بعد از نماز در طاقچه غرفه کتابى دیدم برداشته گشودم کتاب چاپى ترجمه مجلد سیزدهم بحار بود در احوالات حضرت حجت، عجّل اللَّه تعالى فرجه، چون نظر کردم، همین خبر در باب معجزات آن سرور جلوه گر آمد با خود گفتم که با این حالت و شدت این عمل را تجربه نمایم برخاسته نماز و دعا و سجده را به جا آورده فرج را خواسته از غرفه به زیر آمده در تالار نزد امام جمعه بنشستم ناگاه مردى از در درآمده رقعه اى به دست امام جمعه داد و دستمال سفیدى در نزد او نهاد. چون رقعه را خواند آنرا با دستمال به من داد و گفت این مال تو است، چون ملاحظه کردم دیدم که آقاى »على اصغر تاجر تبریزى« که در سراى امیر اطلاق تجارت داشت بیست تومان پول که دویست ریال بود در دستمال گذاشته و در رقعه به امام جمعه نوشته که این را به فلان دهید. چون خوب تأمل کردم، دیدم که از زمان فراغ از عمل تا زمان ورود رقعه و دستمال، زیاده بر آنکه کسى از سراى امیر بیست تومان بشمارد و رقعه بنویسد و به آن مکان روانه دارد وقت نگذشته بود چون این دیدم تعجب کردم. سبحان اللّه گویان خندیدم. امام جمعه سبب تعجب پرسیده واقعه را به او نقل کردم، گفت سبحان اللّه من هم براى فرج خود این کار کنم. گفتم: پس بزودى برخیز و به جا آور. او هم برخاست و به همان غرفه رفته نماز ظهرین ادا کرده بعد از آن عمل مذکور را به جا آورد. زمانى نگذشت که امیر را که سبب احضار او به تهران شده بود ذلیل و معزول نمودند و به کاشان فرستادند و شاه عذر خواه آمد امام جمعه را با احترام به تبریز برگردانید.
بعد از آن حقیر این عمل را ذخیره کرده در مظان شدت و حاجت به کار برده آثار سریعه غریبه مشاهده مى نمودم حتى آنکه یک سال در نجف اشرف ناخوشى وبا شدت کرد و مردم را بکشت و خلق را مضطرب نمود. حقیر چون این بدیدم از دروازه کوچک بیرون رفته در خارج دروازه در مکانى تنها این عمل را به جا آورده، رفع وبا را از خدا خواسته و بدون اطلاع دیگران برگشتم و فرداى آن روز از ارتفاع وبا خبر دادم آشنایان گفتند: از کجا مى گویى؟ گفتم: سبب نگویم لکن تحقیق کنید اگر از دیشب و بعد کسى مبتلا شده باشد راست است . گفتند: فلان و فلان امشب مبتلا شده اند. گفتم: نباید چنین باشد بلکه باید از پیش ظهر دیروز و قبل از آن بوده باشد چون تحقیق نمودند چنان بود و دیگر بعد از آن دیده نشد ناخوشى در آن سال و مردم آسوده شدند و سبب را ندانستند و مکرر اتفاق افتاده که برادران را در شدت دیدم و به این عمل واداشته و بزودى فرج رسیده حتى آنکه یک روز در منزل بعضى برادران بودم بر شدت امرش مطلع شده این عمل را به او تعلیم نموده به منزل آمدم بعد از قلیل زمانى آواز در را شنیدم دیدم همان مرد است مى گوید از برکت دعاى فرج از براى من فرجى شد و پولى رسید تو را هم هر قدر در کار است بدهم. گفتم: مرا از برکت این عمل حاجتى نباشد لکن بگو امر تو چگونه شد. گفت: من بعد از رفتن تو به حرم امیرالمؤمنین، علیه السلام، رفتم و این عمل را به جا آوردم چون بیرون آمدم در میان ایوان مطهر کسى آمد و به قدر حاجت در دست من نهاد و برفت. و بالجمله حقیر از این عمل آثار سریعه دیده ام لکن در غیر مقام حاجت و اضطرار به کسى نداده و به کار نبرده ام زیرا که تسمیه آن بزرگوار این را به دعاى فرج اشاره به این دارد که در وقت ضیق و شدت اثر نماید والله العالم.
و اما خود این ناچیز به قدرى الطاف و عنایات از این نماز مبارک و دعاى شریفه دیده ام که واقعاً و از صمیم دل آن را گنجى از گنج هاى الهى مى دانم و اگر همه آنها را یک به یک بشمارم کتاب مستقلى مى شود نه جزوه اى. البته معلوم است که این نماز و هر دعا که نام فرج بر آن نهاده شده است باید به هنگامى خوانده شود که انتظار فرج جز از خداوند نبوده و آدمى قطع امید از همه جا و همه کس کرده، در کمال انقطاع متوجه پروردگار گردد شایسته است که در موارد حاجت اکتفا به یک مرتبه خواندن نکند. بدون ناامیدى دو مرتبه و سه مرتبه هم خوانده شود، خداوند گشایش عنایت مى فرماید.
نفس دعا و سؤال و طلب حوائج از خداوند خود عبادت خالصى است و اگر ریا و شبهه اى در آن باشد دعاى خداوند نیست. بنابراین محال است خداوند متعال عبادت خالص را رد کند. اگر مصلحت عبد باشد به سرعت عجیبى عنایت مى فرماید و گهگاه با تأخیر به تفاوت زمان و اگر صلاح نباشد عقل حکم مى کند که خداوند جزاى آن عبادت خالص را در آخرت جبران و حاجت بنده را روا فرماید.

 

پى نوشت ها:

×. برگرفته از: صبح وصال (ویژه نامه نیمه شعبان ۱۴۱۸ ق.) مسجد آیهالله انگجى تبریز.
۱. طبرى، شیخ ابوجعفر محمدبن جریر رستم، دلائل الامامه، صص ۳-۴، چاپ نجف.
۲. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۵۱، ص۳۰۳، به نقل از کتاب النجوم، ج۹۵، ص۲۰، ج ۳۳ به نقل از اصل دلائل الامامه.
۳. عراقى، شیخ محمود، دارالسلام، ص۱۹۲، چاپ اسلامیه.
۴. العبقرى الحسان، ج۲، الیاقوت الاحمر، نهاوندى، شیخ على اکبر، ص۱۷۳.

 ماهنامه موعود شماره ۲۸

همچنین ببینید

دعایِ مهمّ امام زمان(ع)، برای برآورده شدن حاجت‌ها

سيّد علي خان در كتاب شريف «الكلم الطيّب» مي‌گويد: اين دعاي ارزشمندي است از امام زمان(ع) براي كسي كه چيزي از او ضايع گشته يا حاجتي دارد؛ ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *