گر ماه من بر افکند از رخ نقاب را
بفرقع فرو هفلَد به جمال آفتاب را
گویى دو چشم جادوى عابد فریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را
اول نظر ببرد ز دستم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را
گفتم مگر به وصل رهایى بود ز عشق
بى حاصل است خوردن مستستقى آب را
دعوى درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخورى زهر ناب را
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را
»سعدى« نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را
سعدى
ماهنامه موعود شماره ۲۶