خلیفه خدا، وارث زمین

آیه‏الله جوادى آملى
سخنرانى آیه‏الله جوادى آملى در نخستین جشنواره فرهنگى، هنرى انتظار (نیمه شعبان ۱۴۲۰).
ذات اقدس اله، انسان را براى خلیفه شدن آفرید و قرآن نیز او را به عنوان خلیفه معرفى کرده است. کسى که کج راهه مى‏رود، اصلا توفیق چنین خلافت‏به معناى خاص را ندارد. کسى که در مسیر مستقیم حرکت مى‏کند، به نوبه خود از خلافت طرفى مى‏بندد. انسان وارسته سهمى از خلافت الهى دارد تا برسد به آن ولى خدا که مظهر اسم اعظم است. وجود مبارک امام عصر، ارواحنافداه، براى آن حقیقتى است که جهان بشریت در انتظار او به سر مى‏برد و آن حقیقت این است که شجره شیرین خلقت ثمر بدهد; زیرا تاکنون این درخت آفرینش آنطور که باید میوه نداده است.
انسانى که براى آن آفریده شده تا به لقاى الهى بار یابد، حداقلش آن است که به لحاظ اجتماعى جامعه او جامعه‏اى باشد که تمدن او عین تدین اوست.و به لحاظ فردى عالم عادل باشد. این که در سوره مبارکه حدید هدف انبیاء را گسترش عدل دانست هدف متوسط است نه هدف نهایى. آدم خوب شدن، ظالم نبودن، چیز فهمیدن، عادل بودن، بین راه است، نه پایان راه. پایان راه وقتى است که انسان به لقاى الهى بار یابد; بگوید من آن نیستم که ندیده بپرستم. پایان راه آن است که انسان، همچون على بن ابیطالب، علیه‏السلام، بگوید، من آن نیستم که فقط به فهمیدن اکتفا کنم، من آنم که به یافتن علاقه‏مند است.

خدا را نه با فکر متکلم مى‏توان شناخت و نه با فکر حکیم، آنچه که در اذهان ماست مفهومى بیش نیست و خدا مصداق است و مفهوم نیست.

انبیاء آمده‏اند تا آنچه را خودشان مى‏بینند به ما نشان بدهند. و اگر کسى، گوشه‏اى از آن جمال و جلال را دید، از دنیا به همان بیانى تعبیر مى‏کند که وجود مبارک امیرالمؤمنین تعبیر کرد.

حضرت فرمود: این حکومت و خلافت‏با همه زرق و برق نزد من، همان آب بینى بز «عفطه عنز» است. (۱) حشرات تمام تلاش و کوشششان آن است که در کنار این آب بینى «عفطه‏» گرد بیایند; چون نه از زشتى آن باخبرند و نه مى‏دانند آن «عفطه‏» چه آثار سوئى دارد و نه از زیبایى ریاحین مستحضرند.

حضرت، مقامى را دیده بود و مارا هم به دیدن آن فرا مى‏خواند، براى دیدن آن مقام حداقلش آن است که ما آدم عالم عادل باشیم تا بتوانیم راه را طى کرده و آن مقام را ببینیم.

مهمترین و بارزترین برنامه وجود مبارک ولى عصر، ارواحنا فداه، همان چیزى است که همه ما در نهاد و نهانمان آرزوى آن را مى‏پرورانیم و آن این که ما جهانى داشته باشیم که در عین حال که همه با هم زندگى مى‏کنند کسى را با کسى کارى نباشد، کسى مزاحم دیگرى نباشد. چنین کارى از وجود مبارک ولى عصر به این دلیل برمى‏آید که او عصاره خلقت است و مى‏خواهد هدف همه انبیاء و اولیا را پیاده کند.

قرآن مى‏فرماید: چنین انسانى بدون اقتدار و رهبرى و حکومت نخواهد بود; زیرا با نصیحت، با ارشاد و موعظه، حدود الهى اجرا نمى‏شود، مرزها محفوظ نمى‏ماند. در برابر تهاجم بیگانگان، مرز را نمى‏شود با نصیحت‏بست و بالاخره حکومت لازم است. تعبیر قرآن درباره انسان کامل این نیست که ما او را حاکم مى‏کنیم، ملک به او مى‏دهیم، ملک به او اعطا و ایتاء مى‏کنیم، این گونه واژه‏ها در مورد اوصیا نیست. درباره آنها مى‏فرماید: حکومت ارث آنها است درباره دیگر حاکمان گاهى خداوند مى‏فرماید:

قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء. (۲)
یعنى خدایا ملک و ملک مال توست، تو هم مالکى، هم ملکى، هم قادرى، هم مقتدرى، هم نفوذ دست توست و هم ملک به دست توست و به هر که بخواهى مى‏دهى، از هر که بخواهى مى‏گیرى. اینها در حدى است که شامل افراد زیادى مى‏شود.
درباره داود و سلیمان، علیهماالسلام، فرمود:
وآتیناهم ملکا عظیما. (۳)

انبیاى بنى‏اسرائیل را مشمول «ایتاء» کرده است، بالاتر از «ایتاء» ممکن است «اعطا» باشد. تعبیر هبه، عطا، ایتاء، تملیک در قرآن کریم فراوان است. اما تعبیر «ارث‏» که من حکومت را «ارث‏» فلان گروه قرار مى‏دهم کم است. «توریث‏» غیر از «تملیک‏» و غیر از «هبه‏» و مانند آن است. در تملیک، یک نحوه مبادله‏اى هست که کالایى به جاى نقد و یا کالایى به جاى کالا مى‏نشیند. وقتى انسان چیزى را مى‏خرد، یعنى نقدى را و مالى را مى‏دهد و کالایى را مى‏گیرد. در حقیقت در این داد و ستد، تبادل بین دو مال است; یعنى مالى به جاى مال دیگر مى‏نشیند. خریدار نقد و پول مى‏دهد و فروشنده کالا را، این داد و ستد در حقیقت جا به جایى مالى در برابر مال دیگر است. که به آنها «تملیک‏»، «مبادله‏» و مانند آنها مى‏گویند.

اما در «ارث‏» این گونه نیست که یک مالى با مالى مبادله شود، مالى به جاى مال دیگر بنشیند; بلکه، در ارث مالک به جاى مالک مى‏نشیند، نه مال به جاى مال قرار بگیرد. مال در جاى خود محفوظ است، آنکه مالک بالاصل بود، فعلا حضور و ظهور ندارد و دیگرى حضور و ظهور پیدا مى‏کند.

وارث به جاى مورث مى‏نشیند، مالک به جاى مالک مى‏نشیند، مال به جاى مال. این فرق جوهرى ارث و با معاملات عادى است.

در قرآن کریم براى برقرارى حکومت اولیا و اوصیا بهترین واژه‏اى که به کار رفته تعبیر ارث است. خداوند فرمود: زمین مال خداست، گاهى مى‏فرماید: «ما زمین را به دیگران دادیم‏». گاهى مى‏فرماید: «ما زمین را به عنوان ارث به دیگران منتقل کردیم‏».
ان الارض لله یورثها من یشاء. (۴)

اگر زمین مال خداست و خدا مورث و مورثاست و دیگرى که ولى خداست، وارث زمین است، زمین به عنوان میراث به او مى‏رسد، به آن معنا نیست که چیزى سپرده و زمین را گرفته است، بلکه زمین را به ارث برده است. ارث وقتى صادق است که وارث به جاى مورث بنشیند و این بدون خلافت‏حاصل نخواهد شد. اگر کسى خلیفه و جانشین خدا شد; یعنى مظهر خدا شد، آیت کبراى خدا شد، مى‏تواند وارث زمین بشود. ذات اقدس اله این حقیقت را به صورت یک آیه‏اى که وجود مبارک ولى عصر، ارواحنافداه، در زادروزش آن را قرائت کرده، درآورده و فرمود:
و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. (۵) ما مى‏خواهیم آنها را وارث خودمان قرار بدهیم. آنها نسبت‏به جوامع بشرى امامان و نسبت‏به خداى سبحان وارثانند.

برقرارى حکومت عدل، تحقق هدف همه انبیا و برآوردن نیاز جوامع بشرى، یک حکومتى مى‏طلبد که در آن ذات اقدس اله زمین را به عنوان ارث به این حاکم بدهد، نه با کودتا، نه با قیام مردمى نه با راى مردم; زیرا راى مردم عوض‏شدنى است.

ممکن است راى مردم در برابر راى مردم دیگر محکوم به شکست‏باشد. ولى حکومتى جهانگیر را چیزى نمى‏تواند از پاى درآورد، به دلیل این که این حکومت‏به دست و فکر مردم نیست.

خداوند حکومت را به عنوان ارث به آنها داده است. در ارث این گونه نیست که هر کسى از هر کس ارث ببرد، در ارث یک پیوند لازم است. تا کسى یک پیوند واقعى با مورث نداشته باشد، از او ارث نمى‏برد.
وجود مبارک امام صادق، علیه‏السلام، در دیدار با بعضى از علماى عصرش، فرمود: «تو فقیه اهل عراق هستى‏» عرض کرد: «آرى‏». فرمود: «بر چه اساس براى آنها فتوى مى‏دهى؟» عرض کرد: «بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش‏».

با اینکه او فقیه عصرش بود، وجود مبارک امام صادق، علیه‏السلام، فرمود: چگونه به قرآن فتوى مى‏دهى در حالى که:
وما ورثک الله من کتابه حرفا. (۶)

خداوند سبحان یک حرف را به تو ارث نداده است، تو «علم الدراسه‏» را گذراندى، سالیان متمادى درس خواندى و مفسر شدى، اما ارث نبردى، «علم الوراثه‏» با پیوند حاصل مى‏شود و این پیوند به آن است که جان انسان به جان‏آفرین مرتبط بشود. وقتى انسان به جان‏آفرین مرتبط مى‏شود که از خود بگذرد.

با اینکه او سالیان متمادى در کوفه و غیر آن، کرسى تدریس داشت، اما امام معصوم، سلام الله علیه، به او فرمود: «چگونه به قرآن فتوى مى‏دهى در حالیکه یک حرف از قرآن ارث نبردى‏». از این سخن معلوم مى‏شود که علم‏الوراثه پیوند مى‏خواهد و پیوند به این است که انسان از خود بگذرد.

شما عالمى را پیدا نمى‏کنید که کتاب بنویسد و براى او بى‏تفاوت باشد که نام او را ببرند یا نبرند. یقینا هر کس کتابى مى‏نویسد، علاقه‏مند است نام او برده شود. چنین کسى در وادى علم‏الدراسه است; زیرا انسان تا خویشتن را مى‏بیند نمى‏تواند وارث حق باشد.

بنابراین وقتى مالک به جاى مالک و متصرف به جاى متصرف مى‏نشیند، باید با او مرتبط باشد و این نیست مگر که خلیفه او باشد، اگر خلیفه او بود و در ولایت کلى سهمى داشت، مى‏تواند وارث او باشد.
ذات اقدس اله، به عنوان ارث وعده داده و فرمود:
ان الارض لله یورثها من یشاء.
و آن «من یشاء» راهم مشخص کرده و فرموده آنها که در زمین مستضعف ولى در ملکوت عظیمند، اراده ما بر این است که آنها را وارثان زمین قرار دهیم; یعنى به جاى خودمان بنشانیم.

با توجه به این که در ارث، وارث وقتى به جاى مورث مى‏نشیند که مورث رخت‏بر بندد، در خلافت هم همینطور است; یعنى آن «مستخلف عنه‏» غیبت مى‏کند و «خلیفه‏» به جاى «مستخلف عنه‏» مى‏نشیند.

یک وقت مى‏گوییم، فلان امام، خلیفه فلان پیامبر، علیه‏السلام، است، گاهى مى‏گوییم فلان امام، جانشین فلان امام، علیه‏السلام، است، اینها معنا دارد، براى اینکه امام قبلى رحلت کرده و امام بعدى جاى او نشسته است، یا پیغمبر رحلت کرده، امام جاى او نشسته است، در صورتى که «مستخلف عنه‏» و «منوب عنه‏»، رحلت کرده و یا غیبت کند، خلافت وارث معنا دارد، اما اگر یک موجودى دائما حاضر و ظاهر باشد: «الحى الذى لایموت‏»; (7) نه مرگ به سراغ او مى‏رود، نه غیبت و خفا در مورد او راه دارد.

با صدهزار جلوه برون آمدى که من با صدهزار دیده تماشا کنم تو را کى رفته‏اى ز دل که تمنا کنم تو را کى بوده‏اى نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکرده‏اى که شوم طالب حضور پنهان نگشته‏اى که هویدا کنم تو را اگر موجودى اهل غیبت، اهل مرگ، اهل غفلت، اهل نوم، اهل خستگى نباشد، خلافت از او چه چه معنایى دارد؟ اگر کسى مى‏میرد یا غایب مى‏شود، یا خسته مى‏شود و یا فراموش مى‏کند، در تمام این عناوین چهارگانه و مانند آن نیابت، خلافت و… معنا دارد، اما موجودى که دائما حى است: «الحى الذى لایموت‏»; جهل ندارد: «لا یعزب عنه مثقال ذره فى السموات و الارض‏»; سهو (۸) و نسیان ندارد: «و ما کان ربک نسیا»; و خدایى که خستگى در او (۹) راه ندارد: «افعینا بالخلق الاول‏»; (10) دائما ظهور دارد خلافت او چه معنایى دارد؟

خلافت از خدا، یا ارث از خدا معناى خاص خود را دارد; یعنى اگر کسى خلیفه خدا شد، ذات اقدس اله، اولا تمام شؤون او را تامین مى‏کند، ثانیا تمام کارهاى سودمند را با دست و زبان و فکر و حرکت او انجام مى‏دهد. و دست‏بى‏دستى خدا از آستین این خلیفه ظهور مى‏کند.

خداوند سبحان خودش را در یک مقطع خاص نشان مى‏دهد. در جنگهایى که در صدر اسلام اتفاق مى‏افتاد، ذات اقدس اله به آن مجاهدان نستوه مى‏فرمود: شما در این جنگ نابرابر که پیروز شدید، در حقیقت دست‏بى‏دستى من بود که از آستین شما به در آمده است. اگر به پیغمبر فرمود:
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى. (۱۱)

ظریفترش را به صورت جمع به همه آنها گفت:
فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم. (۱۲)

شما دشمنان را نکشتید خداوند کشت، نفرمود: «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم ولکن الله قتلهم‏». یکبار تعبیر این است:
و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمى.
و یک وقت از این نمکین‏تر است:
فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم.
نفرمود نکشتید، آن وقتى که کشتید، بلکه خدا کشت، فرمود اصلا شما نکشتید.

دستى از غیب بیرون آمد و بر سینه نامحرم زد و آن دست غیبى از آستین شما درآمده است و البته این کار شدنى است.
بنابراین انسان تا از خود نگذرد لیاقت‏خلافت‏خدا را ندارد، و اگر به آن مقام بار یافت وقتى مى‏خواهد خلیفه خدا بشود، ذات اقدس اله همه کارهاى خیر و صلاح و فلاح را از راه مجارى ادراکى و تحریکى آن شخص انجام مى‏دهد. لذا این شخص هر کارى که انجام مى‏دهد به اذن خداست. چون به قرب نوافل باریافت همه کارهاى او آیت کار الهى است. چنین انسانى خلیفه و وارثى مى‏شود که جاى مورث مى‏نشیند.
در جریان بهشت ذات اقدس اله فرمود:
الذین یرثون الفردوس. (۱۳)

هرگز انسان بهشت را با کار کسب نمى‏کند، گرچه یک سلسله تعبیرات تشویقى در قرآن کریم هست که خداوند مى‏فرماید: اگر شما فلان کار را انجام دادید خدا به شما اجر مى‏دهد. تعبیر به اجر جز براى تشویق چیز دیگرى نیست، و گر نه حقیقت اجر در اینجا صادق نیست. اجر و مزد آن است که انسان کارى را براى صاحب کار انجام دهد و چیزى از او دریافت کند. اگر کسى براى خود کار کند و از دیگرى پول دریافت کند اجر و اجاره نیست.

اگر ذات اقدس اله به ما مى‏فرماید: عالم باشید، عادل باشید، کامل باشید، من به شما فیض مى‏رسانم، معنایش این نیست که چیزى به من بدهید و من در قبالش چیزى به شما مى‏دهم، اینجا عوض و معوض هر دو به سود بنده است. مولا که از کار ما طرفى نمى‏بندد. ذات اقدس اله فرمود: بهشت را من ارث بهشتیان قرار دادم، چون آنها با من مرتبط هستند، بهشت ارث آنهاست، نه اجرت آنها.

بسیارى از ما وقتى که در دنیا هستیم، فکر مى‏کنیم کارى انجام دهیم، تا مزدى دریافت کنیم، ولى وقتى (ان‏شاءالله) وارد بهشت‏شدیم، این آیه را تلاوت مى‏کنیم که:
الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض. (۱۴)

خداى را سپاس که زمین بهشت را به ما ارث داد، تا هر جاى این بهشت را که بخواهیم، بتوانیم مستقر شویم.

بهشتیان نمى‏گویند خداى را شکر که اجر ما را به ما داد. از این سخن معلوم مى‏شود تمام این کارها براى برقرارى پیوند است; نه این کارها براى این است که چیزى بدهیم و کالایى بگیریم. تمام این امور چه به علم و حکمت و کتاب برگردد «ویعلمهم الکتاب و الحکمه‏» (15) و چه به «یزکیهم‏» برگردد، همه براى آن است که از خود بگسلیم و به او بپیوندیم. وقتى به او پیوستیم چیزى به نام ارث به ما عطا مى‏کند.

ممکن است نوجوانى که از دوران کودکى گذشت، کسى به او بگوید، اگر تو در امتحان موفق شدى، این مقدار اجر و پاداش مى‏گیرى، ولى وقتى به مقام استادى رسید، این ملکه علم ارث اوست، این درس نخوانده تا چیزى به کسى بدهد و پاداش بگیرد، چون براى دیگران درس نخوانده است، براى خود درس خوانده است. و آثار آن را در خویشتن مى‏یابد.

بنابراین هم تعبیر خدا این است که آنها فردوس را ارث مى‏برند و هم تعبیر بهشتیان این است که ما وارث هستیم و خداى سبحان به ما ارث داده است.

حکومت وجود مبارک حضرت مهدى، ارواحنا فداه، از سنخ میراث بهشت است، روزى جهان بهشت مى‏شود که کسى که به معناى تام، خلیفه و وارث خداست، حکومتى که ارث خداست، به معناى تام، به دست او برسد. آنگاه یک تمدنى پدید مى‏آید که عین تدین است، در چنین جامعه‏اى حد وسط کمال مردم، «لیقوم الناس بالقسط‏» است‏به (۱۶) طورى که اصلا مردم از ستم بدشان مى‏آید، و حد اعلاى آن این است که به این فکر کنند که «دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى‏کرد».

این همه فرشتگان که مقاماتى دارند و انسانى که مى‏تواند از حد فرشته بگذرد، چرا به آن مقام راه نیابد؟
آن بزرگوارى که مى‏گوید:
بار دیگر از ملک قربان شودالبته تعبیر «پران‏» هم در بعضى از نسخه‏ها هست; یعنى از او متقربتر و به خدا نزدیکتر مى‏شوم، سرش همین است. اینکه گفته‏اند:
الصلوه قربان کل تقى. (۱۷)

نماز قربانى هر نمازگزار است، همین است.
تمام عبادتهاى بندگان «قربانى‏» است; زیرا قربانى عبارت است از عملى که بنده را به خدا نزدیک کرده و عامل تقرب باشد، هر کارى را که انسان «قربه الى‏الله‏» انجام دهد قربانى اوست. و اختصاص به ذبح و قربانى گوسفند و گاو در روز دهم ذى الحجه ندارد. در روایت ما آمده است «الصلوه قربان کل تقى‏» و مشابه این تعبیر در مورد زکات هم آمده است که زکات هم قربان است. (۱۸)

آن بزرگوار که مى‏گوید:
بار دیگر از ملک قربان شوم‏از او هم به خدا نزدیکتر مى‏شوم، آنجا جاى پر کشیدن نیست، اگر هم پر است، از باب:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک‏از آن سنخ پر کشیدنهاست.

اگر کسى مى‏تواند به آن مقام راه یابد، به آن حد نهایى نزدیک مى‏شود. پس وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که ظهور و حضور پیدا کرده است، همه کارهاى الهى از مجارى ادراکى و تحریکى او انجام مى‏شود و جامعه را به قسط و عدل سوق مى‏دهد، تا از آنجا سر پلى بسازد که انسان چیزى را ببیند که دیگران نمى‏بینند.

همه ما به نوبه خود در زندگى خود یک خواب خوبى دیده‏ایم، سر اینکه انسان یک خواب خوب مى‏بیند، آن است که اولا، روح ما مجرد است، ثانیا، همه اسرار در جایگاه خود مضبوط است. و ثالثا، در هنگام خواب شواهد بیرونى کم است; یعنى گوش و چشم و سایر مجارى مزاحم ما نیستند. و رابعا، روح مجرد با اسرار موجود هماهنگ مى‏شود و چیزهایى را مى‏بیند، همانطور که عده‏اى خواب خوبى مى‏بینند براى او حدى از انسانها همین معنا در بیدارى هم هست. اگر کسى گوش و چشم خود را کنترل کند:

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى‏کردوجود مبارک حضرت هنگامى که ظهور مى‏کند، بسیارى از صحابه و اصحاب او به این مقام راه مى‏یابند. و مى‏فهمند آنچه زیبایى در عالم است، عکس زیباییهاى عالم دیگر است. وجود مبارک یوسف، علیه‏السلام، با همه جمال و جلالى که داشت، عکسى از اوست. اگر شما یک بوستانى را ببینید که همه نعم در این بوستان هست و عکسش را هم در روزنامه ببینید، از این عکس چقدر لذت مى‏برید؟ عکس مگر چقدر عاکس را نشان مى‏دهد؟

تمام آنچه در این جهان به عنوان زیبایى است، عکسى از اوست.
این همه عکس مى و رنگ مخالف که نمود یک فروغ رخ ساقى است که در جام افتاد
وجود مبارک حضرت که ظهور کرد، بسیارى از یاران او به این مقام مى‏رسند که ملکوت براى آنها روشن مى‏شود، این هدف والاست.

در طلیعه سوره مبارکه ابراهیم آمده است:
الر، کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الى النور. (۱۹)
فرمود این قرآن براى این نیامده که مردم، آدم خوب شوند، آدم خوب شدن حد وسط است، این قرآن آمده است تا مردم فرشته و نورانى شوند، نه اینکه بد نکنند، از بدى منزجر شوند.انسانهاى وارسته نه تنها به طرف بدى نمى‏روند، بدى به طرف آنها نمى‏آید، تعبیر قرآن کریم درباره بزرگان از انسانهاى نمونه این نیست که آنها به طرف بدى نمى‏روند، بلکه آنها به جایى رسیده‏اند که اصلا وسوسه و بدى به طرف آنها نمى‏رود. درباره یوسف صدیق، علیه‏السلام، فرمود:
کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء. (۲۰)

نفرمود: «لنصرفه عن السوء»; ما او را از بدى باز داشتیم. فرمود: اصلا بدى به سراغ او نمى‏آید.
چرا بعضیها خیال سرقت را در سر نمى‏پرورند. مثلا انسان مؤمنى که متمکن است، امکان ندارد که کسى او را وسوسه کند که بیا سرقت کن. یک همچو خیالى به سراغ او نمى‏آید. چون او منزه است از اینکه دست‏به چنین کارهایى بزند ممکن است درباره گناهان دیگر تصمیم بگیرد و بعد منصرف شود، ولى بعضى از گناهان اصلا به سراغ او نمى‏آید.

لذا در مورد حضرت یوسف صدیق، علیه‏السلام، فرمود: اصلا گناه به سراغ او نمى‏آید. اصلا بدى را از او منصرف کردیم. البته وجود مبارک حضرت یوسف صدیق مقامى برتر از این هم دارد.

وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که ظهور مى‏کند، براى این است که انسانها را به این مقام برساند، این هدف از آفرینش انسان است و تاکنون چنین هدفى ظهور نکرده است.

گاهى اوحدى از انسانها در زوایاى این عالم به این مقام رسیده‏اند اما این برخلاف آن است که جامعه بشرى فرهنگش، فرهنگ نور باشد.

کسى باید فرهنگ نور را محقق کند که خلیفه خدا و وارث زمین باشد، به همان گونه که بهشتیان زمین را به ارث مى‏برند، حکومت الهى را به ارث ببرد.

همانطور که هیچ جانى از اعضاء و جوارح غافل نیست; یعنى اگر چشم ما به سمتى متوجه شد، حتما جان ما آگاه است، و دست ما کارى انجام داد، جان ما خبیر است; وجود مبارک حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، که جان جانان است آنچه در خاطره‏ها مى‏گذرد، به اذن خدا علیم است، چون انسانى است کامل و رابط بین همه ما و او. این نه براى آن است که خداوند نیازمند به اوست‏بلکه براى آن است که ما محتاج به نردبان و طناب هستیم.

اگر خدا بخواهد، ما را دستگیر کرده و مچ ما را بگیرد، نیازى به طناب ندارد، اما براى اینکه دستمان به دامان بى دامانى او برسد، قرآن را آویخته، تا به آن چنگ بزنیم:
واعتصموا بحبل‏الله جمیعا. (۲۱)

کسى که به چاه افتاده نیازمند طناب است، اما کسى که اشراف مطلق دارد نیاز به طناب ندارد، این انسان است که نیازمند است‏به وسیله انسان کامل، به ذات اقدس اله باریابد.

بنابراین وقتى وجود مبارک حضرت ولى عصر ظهور کند، هدف همه انبیاء، از راه ارث زمین، از راه خلافت ذات اقدس اله اجرامى شود.

البته، ناگفته نماند این کار، کار بسیار سختى است; زیرا گاهى افراد عادى در شرایط متعارف به سرمى برند و حاکمى مى‏خواهد آنها را اصلاح کند، یک وقت است که دنیا پر از ظلم و جور شده است. الآن وقتى بررسى مى‏کنیم، مى‏بینیم، قسمت مهم بودجه روى زمین صرف کشتار مردم مى‏شود; یعنى آن مقدار بودجه‏اى که صرف خونریزى و افساد مى‏شود، بیش از آن مقدارى است که صرف تامین نیازهاى مردم است.

تمام این کارخانه‏ها و شرکتهاى مهم اسلحه سازى، شبانه روز، سه شیفته کار مى‏کنند و هر روز هم یک عده‏اى این اسلحه‏ها را حمل و نقل مى‏کنند و عده‏اى آن را مى‏فروشند، عده‏اى هم مصرف مى‏کنند.
یا مواد مخدر و یا علل و عوامل فساد دیگر، قسمت مهم بودجه روى زمین صرف فساد مى‏شود.
قرآن کریم مى‏فرماید:
ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله. (۲۲)
کار حاکمان ستم این است.

شما حالا بررسى کنید اکثر بودجه روى زمین براى کشتن و خونریزى و فساد و افساد مصرف مى‏شود نه براى تامین نان و آب مردم. اگر کسى بخواهد چنین فساد جهانگیرى را اصلاح کند، کارى جز کار ولوى نخواهد بود. فرم

پى‏نوشتها:

۱. «دنیاکم هذه ازهد عندى من عفطه عنز» نهج‏البلاغه، خطبه‏3.

۲. سوره آل عمران (۳) آیه‏26.

۳. سوره نساء (۴)، آیه ۵۴.

۴. سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲۸.

۵. سوره قصص (۲۸)، آیه ۵.

۶. ر.ک: المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج‏2، ص‏292/293، ج‏13

۷. سوره فرقان (۲۵)، آیه ۵۸.

۸. سوره سبا (۳۴)، آیه‏3.

۹. سوره مریم (۱۹)، آیه ۶۴.

۱۰. سوره ق (۵۰)، آیه ۱۵.

۱۱. سوره انفال (۸)، آیه‏17.

۱۲. همان.

۱۳. سوره مؤمنون (۲۳)، آیه ۱۱.

۱۴. سوره زمر (۳۹)، آیه ۷۴.

۱۵. سوره بقره (۲)، آیه‏129; سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۶۴; سوره جمعه (۶۲)، آیه‏2.

۱۶. سوره حدید (۵۷)، آیه ۲۵.

۱۷. المجلسى، محمدباقر، همان، ج‏82، ص‏307; ج‏78، ص‏60.

۱۸. «الزکاه جعلت… قربانا لاهل الاسلام‏». همان، ج‏33، ص‏450.

۱۹. سوره ابراهیم (۱۴)، آیه ۱.

۲۰. سوره یوسف (۱۲)، آیه ۲۴.

۲۱. سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۰۱.

۲۲. سوره نمل (۲۷)، آیه ۳۴.

۲۳. المجلسى، محمدباقر، همان، ج‏51، ص‏12.

۲۴. سوره توبه (۹)، آیه‏33; سوره صف (۶۱)، آیه ۶۱.

۲۵. سوره فتح (۴۸)، آیه ۲۸.

۲۶. سوره اعراف (۷)، آیه‏179.
 

مجله موعود شماره ۱۹

همچنین ببینید

من مهدى هستم‏

سيد جمال الدين حجازى‏اين ماجرا مربوط به شخصى است كه «حسن عراقى» نام داشت. او در زهد و معنويت به جايى رسيد كه همرديف بزرگان عصر خويش قرار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *