شور گل
بهار آمد، بهار آمد، سلام آورد مستان را
از آن پیغمبر خوبان، پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن، قیام آورد مستان را
ز اوّل باغ در مجلس، نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لالۀ کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی، دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده، به دام آورد مستان را
«سقاهم ربّهم» خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامۀ ساقی، چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها، سپند و عود میسوزد
که سرمای فراق او، زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی، برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانۀ غیبی، پیام آورد مستان را
چو خوبان حلّه پوشیدند، درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه دریابد تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدّین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
مولانا
از آن پیغمبر خوبان، پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقی کرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن، قیام آورد مستان را
ز اوّل باغ در مجلس، نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لالۀ کوهی که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانی، دم سرد زمستانی
چه حیلت کرد کز پرده، به دام آورد مستان را
«سقاهم ربّهم» خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامۀ ساقی، چه نام آورد مستان را
درون مجمر دلها، سپند و عود میسوزد
که سرمای فراق او، زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقی، برآ بر بام کان ساقی
ز پنهان خانۀ غیبی، پیام آورد مستان را
چو خوبان حلّه پوشیدند، درآ در باغ و پس بنگر
که ساقی هر چه دریابد تمام آورد مستان را
که جانها را بهار آورد و ما را روی یار آورد
ببین کز جمله دولتها کدام آورد مستان را
ز شمس الدّین تبریزی به ناگه ساقی دولت
به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
مولانا