حکومت علوى، الگوى حکومت مهدوى-۲

بخش پایانى
حیدرعلى میمنه جهرمى

اشاره: شاید در اذهان بسیارى از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدى، علیه‏السلام، چگونه حکومت‏خواهد کرد و نظام سیاسى – ادارى که او برپا مى‏کند چه ویژگیهایى خواهد داشت؟

در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهاى حکومت مهدوى همان ویژگیهاى حکومت علوى است; با این تفاوت که حکومت علوى تنها در گستره‏اى محدود از کره خاک و در مدت زمانى ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیرى در جنگهاى داخلى، نتوانست‏به همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدى، علیه‏السلام، با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، على، علیه‏السلام، جهان را تا آستانه برپایى قیامت از عدالت پر مى‏سازد و به همه اهداف خود دست مى‏یابد.

در قسمت قبل این مقاله به برخى از ویژگیهاى حکومت علوى اشاره شد. از جمله اینکه آن حضرت نظارت دقیقى به کارگزاران خود داشتند و اقدامات متعددى را براى حفظ آنها از لغزش و اشتباه معمول مى‏داشتند. که در مجموع مى‏توان این اقدامات را به دو دسته اقدامات فکرى و فرهنگى و اقدامات اجرایى و حکومتى تقسیم کرد. از جمله مهترین اقدامات اجرایى و حکومتى آن حضرت انتخاب اصلح براى مدیریت‏بود.

در این قسمت از مقاله ابتدا ویژگیهایى را که در دیدگاه امام على، علیه‏السلام، باید در یک مدیر شایسته وجود داشته باشد، بررسى کرده و در ادامه به دیگر اقدامات اجرایى و حکومتى آن حضرت اشاره مى‏کنیم:

از دیدگاه امام على، علیه‏السلام، یک مدیر شایسته باید ویژگیهایى داشته باشد که برخى از آنها عبارتند از:

الف) کارایى
پیشواى جامعه اسلامى، قبل از به کارگیرى مدیران بایستى کارایى آنان را بیازماید و بعد از اطمینان از توانایى‏شان، آنها را به کار گمارد. اگر در انتخاب مدیر رابطه قوم و خویشى و دوستى و… ملاک قرار گیرد و تمایلات شخصى و حزبى دخیل گردد، موجبات تباهى جامعه فراهم مى‏آید. زیرا، از یک طرف فرد نالایق به دلیل عدم توانایى کارهاى مربوطه را تباه مى‏کند و از طرف دیگر جامعه از خدمات مدیریتى افراد شایسته محروم مى‏ماند.

امیرمؤمنان به مالک اشتر توصیه مى‏کند:

سپس در کارهاى کارمندانت‏بنگر و آنها را با آزمایش و امتحان به کار واداردر همین نامه مالک را از به کار گرفتن کسانیکه در حکومت قبلى شریک ستمهاى آنان بوده‏اند بر حذر مى‏دارد و آنان را بدترین مشاور و همکار معرفى مى‏نماید. (۲)

ب) اطاعت از رهبر و حکومت مرکزى
از آفات بزرگ مدیریت در یک جامعه آن است که کارگزاران در اندیشه و عمل احساس استقلال نمایند و خود را مقید به فرمان مافوق ندانند. در این صورت قدرت رهبرى و حکومت مرکزى کاهش مى‏یابد و سرانجام به تجزیه پنهان یا آشکار منجر مى‏شود.

یکى از دلایل محبت و اطمینان امیرالمؤمنین به مالک اشتر، اطاعت محض او از رهبر و دعوت مردم بدین امر بود. (۲)

کمیل بن زیاد نخعى (۳) از طرف حضرت فرماندار «هیت‏» عراق گردیده و ماموریت‏یافته بود تا مانع عبور لشکریان معاویه شود، ناخواسته از این امر غفلت ورزید و براى جبران این کاستى خود، بدون هماهنگى با فرمانده کل یعنى امام على، به برخى از قلمرو معاویه در ماموریت‏سرزنش مى‏کند به اقدام ناهماهنگ او نیز اعتراض مى‏نماید. (۴)

البته این سخن بدان معنى نیست که همه کارگزاران باید از لحاظ فکرى و سلیقه‏اى با رهبر یکسان باشند. این امر نه ممکن است و نه لازم. دیگران حق دارند دیدگاه و پیشنهادهاى خود را با رهبر در میان بگذارند. اما اگر مقبول رهبر نیفتاد، حق خروج از اطاعت وى را ندارند. (۵)

ج) دلسوزى براى بیت المال
اموال عمومى، همانگونه که از اسمش پیداست، متعلق به همه مردم است و حاکم بایستى به عنوان خزانه‏دار امین، بر نحوه خرج کردن آن نظارت داشته باشد و بیش از آنچه براى اموال شخصى خود دل مى‏سوزاند، براى اموال عمومى دلسوزى نماید و در سلامت آن بکوشد در غیر این صورت یافتن راههاى گریز از قانون براى سوء استفاده از بیت المال کار دشوارى نخواهد بود.

حاکم اگر بخیل و ستمگر باشد، اموال مردم را به نفع خود تصرف مى‏کند و به حیف و میل آن و مقدم داشتن گروهى بر گروه دیگر اقدام مى‏نماید. (۶)

امیرالمؤمنین از اینکه بعد از پیامبر خلافت‏به دست‏بیخردانى افتاد که بیت المال را به غارت بردند و آزادى بندگان خدا را سلب نمودند اظهار تاسف مى‏کند. (۷)

د) اعتقاد به حقوق متقابل مردم و حکومت
از دیدگاه حکومتى امام على، حق و تکلیف از یکدیگر جدا نیست. هر کس که حقى دارد، بر عهده‏اش حقى نیز هست:

حق به نفع کسى جریان نمى‏یابد جز اینکه در مقابل برایش مسؤولیتى به وجود آورده و حق بر زیان کسى جارى نمى‏شود جز اینکه به همان اندازه به سود اوست. (۸)

در برخى از روایات نبوى، کسى که از حقوق عمومى استفاده نماید ولى براى جامعه کارى انجام ندهد; ملعون شمرده شده است.

امیرمؤمنان در پاسخ یکى از یارانش که توقع داشت از غنایم مسلمانان بهره‏اى داشته باشد فرمود:

این مال نه مال من است نه مال تو، غنیمتى است که مسلمانان با شمشیرهاشان به دست آورده‏اند، اگر تو هم در نبرد بوده‏اى سهمى دارى وگرنه دستاورد آنها براى غیر دهان آنان نخواهد بود. (۹)

یعنى هر کس به‌اندازه زحمتى که کشیده است مزد دریافت مى‏کند; مگر آنکه توانایى کار نداشته باشد که در این صورت خداوند حقى را براى آنان در ثروت ثروتمندان قرار داده است. حضرت از آن جهت عدل را بهترین جود دانست که در آن هر صاحب حقى به حق مى‏رسد; (۱۰) همانگونه که حکومت‏بر مردم حقوقى دارد، مردم نیز بر حکومت‏حقوقى دارند; (۱۱) که اگر یک طرف به وظایف خود عمل نکرد، بر دیگرى نیز وظیفه‏اى باقى نمى‏ماند. حضرت بعد از آنکه وظیفه خود را در برابر نیروهاى مسلح بیان مى‏کند مى‏فرماید:

وقتى من چنین کردم نعمت‏خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم گردید، موظفید از فرمان من سرپیچى نکنید. (۱۲)

کارگزار دولت اسلامى حق ندارد به صرف ریاست و تسلطش بر مردم به صورت یک طرفه امر کند و از دیگران طاعت‏بخواهد زیرا این امر موجب کینه و خشم زیردستان مى‏گردد و حتى دین آنان را به تباهى مى‏کشاند و زمینه از میان رفتن قدرت و حکومت را فراهم مى‏آورد. (۱۳)

امام، علیه‏السلام، به اشعث ابن قیس والى آذربایجان مى‏نویسد:

حق ندارى درباره رعیت استبداد به خرج دهى. (۱۴)

آن حضرت هم خود به حقوق متقابل مردم و دولت معتقد بود و هم به کارگزارانش توصیه مى‏کرد چنین باشند.

ه) فدا نکردن دین به پاى مصلحت
امام على، علیه‏السلام، بعد از رحلت رسول خدا، با آنکه جانشینى ایشان را حق مسلم خود مى‏دانست; اما چون براى دین احساس خطر کرد، حکومت و فرمانروایى را رها ساخت. وقتى به وى ایراد مى‏گرفتند که تقسیم مساوى بیت المال بسیارى را از اطرافت پراکنده مى‏کند و این بر خلاف مصلحت و سیاست است. فرمود:

مى‏گویید پیروزى و استوار کردن حکومتم را با ستم به دست آورم؟! به خدا سوگند چنین نمى‏کنم… این کار ممکن است در دنیا موجب سربلندى شخص شود ولى در آخرت موجب سرافکندگى وى مى‏گردد. (۱۵)

و) دورى از تجمل‏گرایى و چاپلوسى
امیر مؤمنان در طول حکومتش از همه کارگزاران خود و حتى از همه مردم عادى زاهدانه‏تر مى‏زیست و هرگاه فرماندارى به تجمل گرایى روى مى‏آورد مورد سرزنش وى قرار مى‏گرفت. (۱۶) هرگاه کسى او را ستایش مى‏کرد مى‏فرمود:

ستایش مخصوص خداست، آنچه انجام داده‏ام وظیفه من بوده و هنوز هم وظایفم را انجام نداده‏ام. براحتى با من حرف بزنید و پیشنهادهاى خود را بگویید و از سخن عدالت آمیز دریغ مکنید که مافوق اشتباه نیستیم. (۱۷)

از ویژگیهاى آدمى آن است که تکرار یک سخن هرچند بداند خالى از صحت و واقعیت است، بر وى تاثیر مى‏گذارد و ناخواسته باور مى‏کند، بویژه آنکه براى او منفعت‏یا مصلحتى در بر داشته باشد. زمامداران در معرض این خطر قرار دارند که گروهى چاپلوس با به دست آوردن پست و مقامى به تعریف و تمجید از حاکم بپردازند و از این طریق او را بفریبند. (۱۸)

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‏ایست کمترش خور، کان پر آتش لقمه‏ایست آتشش پنهان و ذوقش آشکار دود آن پیدا شود پایان کار (۱۹)

امام امیرالمؤمنین هر کجا احساس مى‏کردند اندکى بوى تملق و چاپلوسى به مشام مى‏رسد و یا عملى موجب کبر و غرور حاکم است از آن جلوگیرى به عمل مى‏آورد; چنانکه مردم انبار رااز دویدن جلو مرکب خلیفه منع کرد (۲۰) و به «حرب‏» که پیاده در کنار مرکب حضرت حرکت مى‏کرد فرمود:

بازگرد که پیاده حرکت کردن چون تویى در رکاب مثل من، مایه فتنه و غرور براى والى و ذلت و خوارى براى مؤمن است. (۲۱)

در نامه‏هایى که به استانداران و کارگزاران خود مى‏نوشت‏حتى از الفاظى مانند «استاندار محترم، جناب آقاى فلان و…» استفاده نمى‏کرد و تنها آنان را به اسم «مالک بن الحارث الاشتر» (22) و یا لقب «یابن حنیف‏» (23) مورد خطاب قرار مى‏داد.

ز) افراد ضعیف یا خائن از او احساس امنیت نکنند
زمامدار جامعه اسلامى نبایستى بگونه‏اى عمل نماید که کارگزارانش احساس کنند در هر حال مى‏توانند پست‏خود را حفظ نمایند و بدین گمان باشند که اگر فردى معروف و مهره‏اى مهم در حکومت‏شد امام مسلمین توانایى عزل او را ندارد، بلکه سرپرست جامعه اسلامى هرگاه احساس کرد یکى از مدیران ضعیف است – هرچند فردى متدین است – و مرتکب خیانتى شد بایستى با قاطعیت او را از کار برکنار نماید. چنانکه امیرالمؤمنین با همه علاقه و محبتى که به محمد بن ابى‏بکر داشت، وى را از حکومت مصر برداشت و فردى قویتر یعنى مالک اشتر را به جاى او گمارد گرچه این امر محمد را ناخشنود ساخت. (۲۴)

ابوموسى اشعرى که حاکم کوفه بود در کار اعزام نیرو کارشکنى مى‏کرد. حضرت به او نوشت:

فکر نکن آدم مهمى هستى، کسان دیگرى هستند که مى‏توانند چنان به جاى تو انجام وظیفه کنند که نامت فراموش شود و کسى سراغت هم نگیرد. (۲۵)

۲. نظارت خاص بر کارگزاران
حضرت امیر هرچند کارگزاران خود را همیشه به یاد خدا و ترس از قیامت دعوت مى‏کرد و با کلمات زیبا و تکان دهنده آنان را متوجه مسؤولیت الهى مى‏نمود اما هرگز بدین اکتفا نمى‏کرد، زیرا هر انسانى – جز معصوم – در معرض وسوسه‏هاى شیطان است. از اینرو بر کارگزاران و مدیران خود جاسوس مى‏گمارد و حتى بر جاسوسان نیز جاسوس دیگرى قرار مى‏داد (۲۶) و از این طریق کارکرد مدیران خود را دقیقا زیر نظر مى‏گرفت. به کارگزاران برجسته خود نیز سفارش مى‏کرد بر مدیران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه این جاسوسان به طور دسته جمعى از خیانت مدیرى خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، خائن را آشکارا مجازات کنند. (۲۷)

به یکى از فرمانداران خود – کعب بن مالک – نوشت:

افرادى از یارانت را تک تک به روستاها و آبادیهاى دورافتاده بفرست تا شیوه زندگى و و اعمال آنها را برایت گزارش کنند. (۲۸)

در چندین جاى نهج‏البلاغه، حضرت خطاب به مدیران خود از واژه‏هایى چون «به من خبر داده‏اند»، «جاسوسان گزارش کرده‏اند» و… استفاده کرده است که نشان مى‏دهد در جاهاى مختلف جاسوسان امینى از طرف او بوده‏اند. (۲۹)

وى بر وضع زندگى و معیشتى کارگزاران نیز نظارت داشت و اگر مشاهده مى‏کرد وضع خانه و املاک آنان به طور غیر عادى تغییر یافته و رو به ترقى نهاده است، به آنان هشدار مى‏داد و بازخواست مى‏نمود. شریح قاضى (۳۰) را به دلیل خرید خانه‏اى به هشتاد درهم ملامت کرد که مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعت‏به دام ذلت دنیا طلبى افتادن است (۳۱) به یکى دیگر از کارمندانش که خانه مجللى ساخته بود نوشت:

سر و کله طلا و نقره پیدا شده است!! (۳۲)

وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامى ضرورى است. زیرا تصمیم گیرى صحیح امام و پیشواى جامعه جز در پرتو اطلاعات کافى از اوضاع و احوال کشور و نحوه کارکرد مدیران میسر نیست. مدیر جامعه چنانچه بموقع در جریان انحراف یا زیانى به مردم و حکومت قرار گیرد، مى‏تواند از بروز خسارات سنگین و گاه جبران ناپذیر جلوگیرى نموده امور را به دلخواه خود هدایت کند. حاکم به استناد همین گزارشها به نقاط ضعف و قوت مدیران خود پى برده به تشویق و تنبیه آنان اقدام مى‏نماید.

البته نظارت نباید چنان باشد که مدیران را از کار دلسرد و به حاکم بدبین نماید، جاسوسان نباید اجازه داشته باشند در امور مدیران دخالت نمایند. او چشم حاکم است و وظیفه چشم تنها دیدن و گزارش دادن است و تجزیه و تحلیل آن به عهده مغز یا رهبر جامعه مى‏باشد.

۳. نظارت عمومى
اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهى از منکر همگان را موظف کرده است که نسبت‏به دیگران احساس مسؤولیت داشته باشند و احدى را از این امر استثنا نکرده است. به طورى که یک فرد عادى اجازه دارد بالاترین شخص مملکت راامر به معروف و نهى از منکر کند. همین نظارت همگانى است که «حیاى جمعى‏» به وجود مى‏آورد و جلو بسیارى از مفاسد و خلافها را مى‏گیرد.

امیرالمؤمنین بر اساس معارف اسلامى، حکومت‏خود را به گونه‏اى طراحى کرده بود که مردم حق داشتند اظهار نظر کنند و حقوق خود را مطالبه نمایند. او خود صبحگاهان وارد بازار مى‏شد و به تجار و اهل بازار تذکراتى مى‏داد. در ساعتهایى از روز براى رسیدگى به شکایات مى‏نشست و هر کس اجازه داشت، مستقیما مشکلات و شکایات خود را با پیشوایش در میان بگذارد. براى آنکه مردم بتوانند هر لحظه شکایت‏خود را به حاکم برسانند حضرت در کوفه خانه‏اى معین کرده بود که هر کس شکایتى داشت مى‏نوشت و در آن خانه که «بیت القصیص‏» نامیده مى‏شد، مى‏انداخت. (۳۳) آن حضرت به فرماداران خود نیز توصیه مى‏کرد صبح و عصر براى رسیدگى به امور مردم بنشینند و به پرسشهاى مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (۳۴) به مالک اشتر سفارش مى‏کند اگر مردم نسبت‏به کارهاى تو بد گمان شدند عذر و دلیلت را آشکارا بر ایشان مطرح کن و سوء ظنها را از ذهنشان دور نما. (۳۵)

وقتى یک مدیر احساس کند باید در مقابل کارهاى خود به افکار عمومى پاسخگو باشد، به ناچار کارها را طورى سامان مى‏دهد که بتواند از آنها دفاع کند. امیرالمؤمنین خود به مردم کوفه مى‏فرمود:

اگر با غیر مرکبم و بار آن و غلامم فلان از نزد شما رفتم بدانید خیانت کرده‏ام. (۳۶)

۴. انجام کارها از راههاى قانونى
امیرالمؤمنین هنگام اعزام کارگزاران یا ماموران مالیاتى، وظایف آنان را طى نامه‏هایى ابلاغ مى‏کرد و هشدار مى‏داد که بعد از ابلاغ قوانین و شرح وظایف، حجت تمام است و اگر تخلفى صورت گیرد بهانه‏اى مورد قبول نخواهد بود (۳۷)، براى مالیات بگیران، ریز وظایفشان را معلوم مى‏کرد که سلام کنند، با مهربانى و تواضع سخن بگویند، به خانه افراد براى مهمانى نروند (۳۸) و… نحوه برخورد مدیر و کارگزار را با غیر مسلمانان بیان مى‏نمود. (۳۹)

۵. نشان دادن لغزشگاهها به کارگزاران
بسیار پیش مى‏آید افرادى که جدا قصد ارتکاب خلاف یا خیانتى نداشته‏اند; اما به دلیل عدم آگاهى و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شده‏اند که اگر به آنان هشدار داده مى‏شد; بدین مشکل مبتلا نمى‏شدند. این مساله مخصوصا نسبت‏به حاکمان مصداق زیادى دارد. زیرا گروهى زیرک و فرصت طلب همیشه در صددند با لغزاندن حاکم از قدرت او سوء استفاده نموده، منافعى کسب کنند. خطرى که هرچه صاحب قدرت قویتر و با نفوذتر باشد شدت بیشترى مى‏یابد.

بیشترین کسانى که ممکن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمایند، اقوام و اطرافیان اویند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازى مى‏کنند و هنگام خرید و فروش با بى انصافى با دیگران معامله مى‏کنند. حاکمان اسلامى نبایستى زمین یا مزرعه‏اى در اختیار آنان قرار دهند زیرا بر همسایگان ستم روا داشته، بار خود را بر آنها تحمیل مى‏نمایند که در این صورت استفاده‏اش مال آنها، بدنامى و رسواییش از آن حاکم است. (۴۰)

یکى دیگر از عوامل لغزش مدیران نرسیدن حقوق کافى به آنهاست. وقتى حقوق دریافتى کارکنان دولت تکافوى زندگى روزمره آنان را نکند، علاوه بر اینکه دچار اضطراب روحى مى‏گردند، در انجام وظیفه سستى مى‏کنند، براى جبران کمبود خود به اموال مردم دست درازى مى‏نمایند و امنیت ادارى مردم را به مخاطره مى‏افکنند. این مساله مخصوصا در مورد قضات از اهمیت‏بیشترى برخوردار است. (۴۱)

۶. تشویق
براى دلگرم کردن زیردستان و به جهت فعال کردن بیشتر آنان، حاکم باید آنها را مورد تشویق قرار دهد، اما بایستى مواظب باشد تا در تشویق، تبعیض ناروا صورت نگیرد. اگر فردى صرفا به دلیل دوستى و نزدیکى به حاکم مورد تشویق قرار گیرد، بدون آنکه کار مهمى انجام داده باشد این امر از طرفى موجب غرور کاذب در وى مى‏شود و از طرف دیگر دلسردى دیگران را به دنبال خواهد داشت.

حاکم اسلام نبایستى تلاش یکى را به دیگرى نسبت داده، ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست‏به حساب آورد. بزرگى شخص نباید موجب آن شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردى سبب نگردد خدمت پرارجش کوچک جلوه داده شود. (۴۲)

تشویق زیر دستان و حق شناسى از آنان رابطه حاکم و ماموران او را استحکام مى‏بخشد. شجاعان را شجاعتر مى‏کند و مسامحه کاران را به خواست‏خدا، به حرکت درمى‏آورد.

گروهى از ساکنان مدینه، به معاویه پیوسته بودند، سهیل بن حنیف که از طرف امام، علیه‏السلام، حاکم مدینه بود; از این واقعه‌اندوهگین شد. حضرت براى دلدارى او نوشت:

ناراحت مباش. اینها از ستم نگریخته‏اند و به عدل پناه نبرده‏اند.

امام، بعد از پایان ماموریت کارگزاران خود، از زحمات آنان تشکر مى‏کرد، از مردم کوفه به
دلیل فداکارى در جنگ جمل قدردانى کرد، یاد شهداى بصره و
کارگزاران شهیدش را گرامى مى‏داشت و از صفات نیکوى
زندگان آنها یاد مى‏فرمود.

تشویق لزوما نباید مستلزم هزینه‏هاى سنگین باشد، بلکه گاهى بر شمردن کارهاى مهم کارگزاران امر تشویق را تحقق
مى‏بخشد. البته این
سخن به معنى نفى پاداشهاى مالى نیست اما نباید بر آن تکیه داشت. امیرمؤمنان در همین خصوص مى‏فرماید:

اگر پیامبران داراى سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهاى طلا و باغهاى سرسبز و خرم را در اختیار آنان قرار مى‏داد بگونه‏اى که همه سرکشان سر تعظیم فرود مى‏آوردند، اما مناسب نبود، زیرا در این صورت ایمان آنها به خاطر ترس یا به واسطه علاقه به مادیات بود و خلوص نیت ایشان از میان مى‏رفت.

۷. تنبیه:

تنبیه چنانکه از اسمش پیداست‏بایستى موجب بیدار شدن و اصلاح افراد باشد. زیرا اگر براى کینه توزى و تشفى خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبیه. تنبیه شونده باید صریحا از علت تنبیه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نباید خارج شد، زیرا افراط در آن، آتش لجاجت را شعله‏ور مى‏کند.

تنبیه نیز همچون امر به معروف و نهى از منکر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و خشن انتقال مى‏یابد و در هر حال راه جبران خطا را نباید بست.

«مصقله بن هبیره‏» از فرمانداران امام، اسیران بنى ناحیه را از «معقل بن قیس‏» فرمانده لشکر امام، علیه‏السلام، خرید و آزاد ساخت. اما هنگامى که حضرت از او مطالبه غرامت کرد به شام گریخت، امیر مؤمنان در این باره فرمود:

خداوند روى مصقله را سیاه کند. کار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار کرد، هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود که او را ساکت کرد… اما اگر مردانه ایستاده بود، همان مقدار که داشت از او مى‏پذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایى به او مهلت مى‏دادم.

اشعث‏بن قیس را سخت تهدید
و سرزنش کرد اما براى آنکه به وى اطمینان دهد خشم امیرالمؤمنین وى را از جاده انصاف دور نخواهد کرد در پایان نامه فرمود:

امید است رئیس بدى براى تو نباشم.

مولاى متقیان در مقابل خیانتکار هرگز سستى نمى‏کرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ارزنده قبلى برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود:

اگر حسن و حسین هم کار تو را کرده بودند هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من نمى‏دیدند و در اراده من اثر نمى‏گذارند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم…

گاهى به کارگزاران خائن مى‏نوشت:

تو را چنان خوار و فقیر مى‏کنم که خرج زن و بچه‏ات را نداشته باشى.

در سخنرانیهاى عمومى گاهى سربازان و فرماندهان خود را به دلیل سستى و کوتاهى در جنگ سرزنش مى‏کرد و براى
آنکه آنان را به
غیرت و حرکت وادارد یک سرباز معاویه را در اطاعت از فرماندهى، از ده سرباز خود برتر مى‏شمرد.

امام على، علیه‏السلام، روزى صدایى شنید که کمک مى‏طلبید. قضیه از این قرار بود که فردى پیراهنى خریده و به فروشنده پول تقلبى داده و در مقابل اعتراض او، وى را سیلى زده بود و اکنون داشتند مشاجره مى‏کردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به فروشنده گفت: سیلى را قصاص کن. گفت: بخشیدم. فرمود: خود دانى ولى خود چند سیلى به صورت ضارب نواخت و فرمود: این هم حق حاکم.

آرى این است آن عدالتى که مردى چون على، علیه‏السلام، جان شریفش را بر سر آن نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقى و شخصى اگر امکان داشته باشد! آنگونه نیست که کسى را لایق شهادت براى عدالت کند. این پیراهنى است که به غیر او برازنده نیست.

پى‏نوشتها:

۱. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53.

۲. ر.ک: همان، نامه ۳۸.

۳. کمیل بن زیاد، از اصحاب على، علیه‏السلام، و شیعیان خاصان او بود، به جرم اعتقاد به تشیع به دست‏حجاج بن یوسف به شهادت رسید (ابن ابى الحدید، همان، ج‏17، ص‏149).

۴. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه ۶۱.

۵. ر.ک: همان، کلمات قصار ۳۲۱.

۶. ر.ک: همان، خطبه ۱۳۱.

۷. ر.ک: همان، نامه ۶۲.

۸. همان، خطبه‏216 و نامه ۵.

۹. همان، خطبه ۲۳۲.

۱۰. ر.ک: همان، کلمات قصار۴۳۷.

۱۱. ر.ک: همان، خطبه ۳۴.

۱۲. همان، نامه ۵۰.

۱۳. ر.ک: همان، نامه‏53.

۱۴. همان، نامه ۵.

۱۵. همان، خطبه‏126.

۱۶. ر.ک: همان، نامه‏3، ۷۵، ۴۵ و کلمات قصار ۳۵۵.

۱۷. همان، خطبه‏216.

۱۸. ر.ک: همان، نامه‏53.

۱۹. مولانا، جلال‏الدین رومى، مثنوى، دفتر اول، ۱۸۵۴.

۲۰. ر.ک: نهج‏البلاغه، کلمات قصار۷۳.

۲۱. همان، کلمات قصار ۳۲۲.

۲۲. ر.ک: همان، نامه‏53 و۱۳.

۲۳. ر.ک: همان، نامه ۴۵.

۲۴. ر.ک: همان، نامه ۳۴ و خطبه ۶۸.

۲۵. همان، نامه‏63.

۲۶. ر.ک: مرد نامتناهى، ص‏113.

۲۷. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53.

۲۸. قاضى ابویوسف، کتاب الخراج، ص‏128، نقل از: مدیریت و فرماندهى در اسلام، ص‏127.

۲۹. نامه ۲۰، ۳۳، ۴۰، …

۳۰. شریح قاضى، از زمان خلیفه دوم تا زمان عبدالملک بن مروان یعنى حدود شصت‏سال منصب قضاوت داشت، امیرالمؤمنین مى‏خواست او را از قضاوت عزل نماید; اما با مخالفت‏شدید مردم مواجه گشت که قاضى منصوب عمر را نباید از کار برکنار کرد. حضرت نیز براى جلوگیرى از پراکندگى مردم وى را در همان شغل نگه داشت، روزى بر وى خشم گرفت و او را به قریه‏اى یهودى نشین در اطراف مدینه به نام «ببانقیا» تبعید کرد ولى بار دیگر او را به کوفه بازگرداند. این قاضى حدودا نود ساله، خانه‏اى به قیمت هشتاد دینار خریده بود که در شرایط فقر عمومى مردم، براى امیرالمؤمنین قابل تحمل نبود کارگزارانش روحیه کاخ نشینى داشته باشند علاوه بر اینکه احتمال داشت از راه حرام، پول خرید آن را به دست آورده باشد.

۳۱. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏3.

۳۲. همان، کلمات قصار ۳۲۵.

۳۳. ر.ک: ابن ابى الحدید، ج‏17، ص‏87.

۳۴. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏67.

۳۵. همان، نامه‏53.

۳۶. ابن ابى الحدید، همان، ج‏17، ص‏200.

۳۷. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53.

۳۸. ر.ک: همان، نامه ۲۵، ۲۶، ۵۱.

۳۹. ر.ک: همان، نامه‏19.

۴۰. ر.ک: همان، نامه‏53.

۴۱. ر.ک: همان، نامه‏53.

۴۲. ر.ک: همان، نامه‏53.

۴۳. ر.ک: همان، نامه‏53.

۴۴. ر.ک: همان، نامه ۷۰.

۴۵. ر.ک: همان، نامه ۴۲.

۴۶. ر.ک: همان، نامه ۲.

۴۷. ر.ک: همان، خطبه ۲۱۸.

۴۸. ر.ک: همان، نامه ۳۴ و ۳۵.

۴۹. ر.ک: همان، نامه‏13.

۵۰. ر.ک: همان، نامه‏53.

۵۱. ر.ک: همان، خطبه ۱۹۲.

۵۲. ر.ک: الحرانى، الحسن بن على، تحف‏العقول، ص‏84.

۵۳. ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه ۴۴.

۵۴. اشعث‏بن قیس در زمان امیرالمؤمنین، نقش عبدالله بن ابى در زمان رسول خدا را بازى مى‏کرد و سرکرده منافقان بود. ابن ابى الحدید، همان، ج‏1، ص‏297.

۵۵. نامه ۵; همچنین ر.ک: ابن ابى الحدید، همان، ج‏14، ص‏34.

۵۶. همان، نامه ۴۱.

۵۷. ابن ابى الحدید، همان ج‏15، ص‏138; نهج‏البلاغه، نامه‏43 و ۵۰.

۵۸. ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه‏27، ۲۹، ۳۴.

۵۹. ر.ک: همان، خطبه ۹۰.

۶۰. ر.ک: مرد نامتناهى، ص‏146.

 

مجله موعود شماره ۱۸

همچنین ببینید

به ما نگفتند…

سید مهدی شجاعیگفتند: تو که بیایی خون به پا می کنی،جوی خون به راه می اندازی و از کشته پشته می سازی و ما را از ظهور تو ترساندند.درست مثل اینکه ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *