آمدنم دور نیست

رضا بابایى

باغها را چراغان کنید;

بوى انار، مشام پرستوها را دیگر نمى گزد.

زاغکى، زیر سروبن خزیده است; پیدایش کنید; به خم رنگ بیندازیدش، طاووس مى شود.

امروز همه از دایره بیرون ترند. (۱)

کمرها که آلوده صد بندگى بودند، شال همت به خود پیچند که پیچ و تاب راه هنوز بسیار است.

تاجهایى که مرداب افکندگى، قى مى کردند، اینک تکه پاره هاى سنگفرش بازارند.

آمدنم، مثل شعر، ناگهانى است;

مثل سبزه، نقاش زمین است;

مثل گریه، با خود هزار عاطفه مى آورد;

به شیرینى یارى است که رقیب مومیایى او، شمع رابه عزا نشانده است.

آمدنم، مثل تحویل سال است; پر از خنده و دیدار.

آمدنم، آمدنى است.

فانوس ها را یک یک به کوچه آورید; درآبگینه هایشان آتش بریزید، تا در صبح استقبال، کسى دلمرده نباشد.

غنچه ها را دیگر، چشمه هاى خون نخوانید. ابرها، پیغام طراوت مى گزارند، گریه آسمان نیستند. درکوچه هاى بن بست، عروسى بس است; از آن همه حجله که در تابوت نحوست مى گذاشتید، شرمناک نیستید؟

من در راهم. اندک آب خود را به خاک راه آلوده نکنید.من با خود یک اقیانوس ابر آورده ام; همه از بهرشماست.

شنیده ام بچه مرشدهاى خاخام، عکس مرامى دزدند، حمایل مى کنند، و کنار نیل مى روند، تا چندگرم مهربانى از خدا پس انداز کنند.

شنیده ام از پشت ابرهاى سیاه و سرد، بر سر شماآهنهاى گرم مى ریزند.

شنیده ام با شما آن مى کنند که عجوزه هاى روستاى پایین رودخانه، با گنجشکان بى آزار.

شنیده ام فرعون زاده هاى اهرام خو، به شمامى خندند و غیبت مرا تسخر مى زنند.

به آن گورهاى ایستاده بگویید: موسى، برادر من، جمله شما را به هیچ فروخت، و اگر هیچ، سایه اى مى داشت، شما را از آن نیز بهره نبود.

بگویید: هیچستان شما، از روى نیل تا پایین آن است; آنجا که فرعون براى شما میراث گذاشت.

به آنها بگویید: آسمان حجاز به نیاى من گفته است:شما همان نامردمانى هستید که از گاو موسى شیر به لب و دهان خود پاشیدید، اما دختران خود را هلهله کنان به نکاح گوساله ى سامرى در آوردید. کابین آن را هم ستاندید: چهل سال سعى بى صفا.

من از مقدار شما بیشم.

حدیث خار و گل، یا شمع و پروانه، یا تشنه و آب، یاباغ و بهار، رهاکنید که اینها همه کهنه ردایى است نخ نما. ندبه بخوانید; ندبه همیشه تازه است. ندبه هر روزشما را جمعه مى کند.

کاش همیشه کودک مى ماندید، و با من به همان زبان گریه سخن مى گفتید. چقدر دوست دارم این تنهازبان زنده را.

گریه تنها زبانى است که دروغ را نمى شناسد، ودرس فریب در واژگان مدرسه او نیست.

حسرت نخورید به روزگار کسانى که در بازارمى ایستند، و در خانه نشستن را از یاد برده اند. روزبیدارند، و شب نیز بیدار.

حسرت، وقف تازه جوانى است که در پاى حبیب «سر و دستار نداند که کدام اندازد» (۲) و با آواز قناریها، تا آخرین ایستگاه پرستوها پرواز را خریده است.

مرا بخواهید; اگر بهاى آن شکستن است; ماه بى شکستن تمام نمى شود.

از من برخیزید; اگرآخر آن نشستن است. شمع ازشعله برخاسته، نشست.

ترازوى نیاز شما از نماز هم پر مى شود; کفه آن رابه زر نیالایید.

آفت عشق را بشناسید: بى تابى است.

آمدنم. دور نیست.

معشوقه بسامان شد، تا باد چنین بادا کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا ملکى که پریشان شد، از شومى شیطان شد باز آن سلیمان شد، تا باد چنین بادا یارى که دلم خستى، در بر رخ ما بستى غمخواره یاران شد، تا باد چنین بادا شب رفت صبوح آمد، غم رفت فتوح آمد خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا عید آمد و عید آمد، یارى که رمید آمد عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا (۳)

پى نوشتها:
۱. دور تو از دایره بیرون تر است از دو جهان قدر تو افزون تر است نظامى، مخزن الاسرار.
۲. اى خوشا دولت آن مست که در پاى حریف سرو دستار نداند که کدام اندازد حافظ
۳. دیوان شمس، تصحیح فروزانفر، ج ۱، ص ۵۶، ۵۵.

 

مجله موعود شماره ۱۷

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *