میهمان ماه (محمد جواد محبت)

حسبِ حال
از سال ۳۹ ـ ۴۰ در هفته‌نامه توفیق سروده‌هایی با امضای م. آدمیرزاد و… چاپ می‌شد.
چند سال بعد در شماره نوروزی سال ۱۳۴۴ توفیق مشخص می‌شود این نام‌ها، اسم‌های مستعار محمد جواد محبت بوده است.

محبّت از سال ۴۷ به بعد نام مستعار دیگری را [که درست برگردان معنی نام اصلی او بود] برگزید. [م. بخشنده مهر] با این امضا شعرهای سیاسی ـ اجتماعی، مقالات ادبی خود را منتشر کرد.

پیش از انقلاب دو بار به زندان ساواک افتاد. سال ۵۰ (در قصر شیرین) و سال ۵۶ (در مشهد مقدّس) و از اوّل انقلاب، همگام با انقلاب، به نشر آثار فرهنگی، ادبی و آیینی خویش پرداخت:

کتاب با موج عسطرهای بهشتی [سروده‌هایی برای رسول اکرم(ص)] خانه هل‌اتی [شعرهای علوی]، آه… ای بانوی طوبی سایه آه… [فاطمیّات] کجایی گریه دل ناصبوران [شعرهای عاشورایی]، قلب را فرصت حضور دهید و کوچه باغ آسمان [شعرهای نماز] و با بال این پرنده سفر کن [بهارانه‌ها]

در سال‌های جنگ تحمیلی دو بار تقدیرنامه مخصوص با امضای وزیر ارشاد وقت، دریافت داشت و پیش از آن در سال ۵۲ جایزه شعر فروغ نصیب او شد.

سال ۶۲ محبت به گروه مؤلفان کتاب‌های درسی پیوست و آثاری از او در کتاب‌های دوم، سوم و چهارم ابتدایی درج شد. [شعر و نثر]

دو کتاب از او اخیراً برگزیده مؤلفان معلم معرفی شده و کتاب از مرزهای فریادش از سوی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدّس تقدیر شده است.

محمد جواد محبت چند کتاب تألیفی نیز دارد. چهار کتاب برای وزارت آموزش و پرورش: در باغسار شعر معلم، از آتش خیمه‌های عاشورا و آن سوی چهره تو و خورشید و آسمان بهاری کتاب گلوی سبز آواز، مجموعه شعرهایی برای حضرت امام(ره) و مجموعه شعری در مورد فرهنگ پیش‌گیری از اعتیاد با نام بهار بی‌پاییز کتاب خاطرات سبز مجموعه شعر او برای نوجوانان است. از مرزهای فریاد دفتر سروده‌های انقلابی او در زمینه شهادت است و ناشر آن «نشر شاهد».

صحایف گل سرخ: کتاب شعر موعود، روایح گل یاس: کتاب شعر زهرا(س)
کتاب رگبار کلمات، با نام دوم: قصر شیرین و یاد نیشابور مجموعه شعر جنگ اوست.
آخرین کتاب در دست انتشار محبت، اشک لطف می‌کند… نام دارد و قرار است از سوی انتشارات آستان قدس رضوی منتشر شود و منتشر شد.
کتاب: از سال‌های دور و نزدیک او را در بیش از ۳۵۰ صفحه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ کرده است و کتاب نردبان آسمان مجموعه شعر نمازش را قرار است حوزه هنری چاپ کند.

  • خورشید آرزو

کوه، باید تو را رکوع کند
ماه، باید تو را خضوع کند
سرفرازی به احترام حضور
پیش پای شما، خشوع کند
تو غذایی برای روح، ای کاش
دل، به یاد تو، سدّ جوع کند
تو گل نور نخل ایمانی
نور، بر اصل خود رجوع کند
بوی گل‌های دوستی باید
در مشام جهان، شیوع کند
آن قیام بزرگ ـ رستاخیز ـ
بی‌ظهور تو، کی وقوع کند؟!
تنگ شد عرصه بر جهان، ای کاش
منتقم، کار را شروع کند
تا جهان با اصول انسانی
حُسن تأکید در فروع کند
او که خورشید آرزوی شماست
شاید این روزها، طلوع کند!

  • خورشید بین دو آیینه

کجایی ای طلب جان آرزو جایت؟
که اشک شوق زند بوسه بر سراپایت
صحایف گل سرخ است یاد شیرینت
مدایح ملکوت است شأن والایت
حلاوتی که در آن انتظار ـ امید است
نهاد، حضرت حق ـ در کلام شیوایت
برای آمدنت، گریه، ردّ پا بگذاشت
چه طاقتی است مگر در دل شکیبایت؟
نیامدی که به آرامشی ـ جهان ـ برسد
نیامدی ـ که عدالت رسد به امضایت
عدالتی که در آن سهم هر کسی معلوم
عدالتی که بر آن حق کند مهیّایت
اگرچه نیست مقرّر ولی بیا امروز
که روشن از تو شود پیش پای فردایت
خدا تو را برساند برای خاطر ما
خدا تو را برساند به آرزوهایت
گل این وعده، میوه خواهد داد

عزیزم از تو چه پنهان، بهار در راه است
بهار با نفَس مُشک‌بار در راه است
جوانه‌های سپیدار می‌دهند نوید
طراوتی که تویی دوستدار، در راه است
نسیم مژده رسان، جان تازه می‌بخشد
سپیده با قدم زرنگار، در راه است
بگو به خاطر آشفته، در تبسم گل
قرار جان و دل بی‌قرار، در راه است
خبر دهید به دل‌خستگان تشنه مهر
زلال عاطفه‌ی خوشگوار در راه است
قسم نمی‌خورم امّا به جان منتظران
چراغ روشن آن انتظار در راه است
اگر نه جمعه حاضر، که جمعه‌ای دیگر
امید زمزمه دارد سوار، در راه است
پُر از صدای تماشا

دوباره فصل شکفتن، دوباره شبنم ماه
دوباره خاطره‌ای از طراوتی دلخواه
پُر از نشانه شوق است کهکشان خیال
پر از صدای تماشاست کوچه‌های نگاه
گذشت یازده، امشب شب دوازده است
که عکس ماه بیفتد میان برکه و چاه
شلالِ گیسوی شب شد سپید از مهتاب
رسید پیک سحر، بر دمید صبح پگاه
کجاست ماه تمامی‌که عین خورشید است
سروربخش به ناگاه جانِ جان‌آگاه
جوانه زد دل آیین، شکفت شاخه دین
بهار باور مردم، سپید، سرخ، سیاه
که آن سلاله خوبان معدَلَت گستر
رسد به داد دل مردم عدالت‌خواه
بیا که دست امید است و دامن تو عزیز
بیا که منتظران تواَند چشم به راه
اشک‌های نوشتنی این بود

ای راحت دل‌های پریشان، نرسیدی
ای فصل بهارانه ایمان نرسیدی
خواندند تو را گریه‌کنان، مردم گریان
گفتند که بشتاب و شتابان نرسیدی
هر جمعه دعا از لب مشتاق شنیدی
محروم تو ماندند و به ایشان نرسیدی
روز آمد و شب رفت و زمین گشت و زمان گشت
آمین دعا بودی و یک آن نرسیدی
تا عمر ثمر آرد و تا بخت گشایش
ای روشنی چشم، به یاران نرسیدی
با یاد تو آغاز شد این گریه مکتوب
ای حسرت دیدار به پایان نرسیدی


ماهنامه موعود شماره ۹۲

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *