شعر

قسم
والشمس که بى روى تو من حیرانم
 والفجر که بى وصل تو در بحرانم
واللیل که بى موى تو روزم تاریک
 والعصر که بى عشق تو در خسرانم

معنى حیات
من مرده بدم روح و روانم دادى
 معنى حیات را نشانم دادى
 در راه خودى پویه بیخود بودم
 زین راه به راه خود امانم دادى
سید محمد حکاک

مرثیه زرد
کى به پایان مى رسد درد، خدا مى داند
 ماه ساکن شود و سرد، خدا مى داند
 در سکوت شب هر کوچه این شهر خراب
 گم شود ناله شبگرد، خدا مى داند
 مردم شهر همه منتظر یک نفرند
چه زمانى رسد این مرد، خدا مى داند
برگها طعمه بى غیرتى پاییزند
 و از این مرثیه زرد، خدا مى داند
 خنده غنچه گلها به حقیقت زیباست
 شاید این است رهاورد، خدا مى داند
محسن جلالى فراهانى

یا منتقم
به پاى سروها، زنجیر تا کى؟
 به دخمه، ضجه دلگیر تا کى؟
 به مسلخ، غرق خون، صدها کبوتر
 هلا! یا منتقم! تاخیر تا کى؟

گل نرگس
روزى که جدا کند طلا و مس را
از شوق، غنى کند دل مفلس را
 اى کاش که زنده بودم و مى دیدم:
شمشیر عدالت «گل نرگس » را
محمدرضا سهرابى نژاد

نذر حضرت مهدى(ع)
ماهى ز تبار نور خواهد تابید
 در مرتبه حضور خواهد تابید
 خورشید مه آلوده غیبت، یکروز
 از پنجره ظهور خواهد تابید
زهرا اکافان

سوار
بوى خوش لاله زار مى آید و او
 نرگس نرگس، خمار مى آید و او
 از دور سوار شال سبزى پیداست
 من معتقدم; بهار مى آید و او

انتظار
ماندیم و ندیدیم به ناز آمدنت
 چون سرو سرافراز، فراز آمدنت
 دل در خم کوچه شهادت مانده ست
 یک عمر در انتظار از آمدنت
صادق رحمانى

شور و شرار
در سینه من بهار مى باید و نیست
 با شوق مرا شرار مى باید و نیست
تا صبح ظهور حضرت «صاحب امر»
 در چشم من انتظار مى باید و نیست!

گنج نهان
اى منتظران! گنج نهان مى آید
 آرامش جان عاشقان مى آید
 بر بام سحر، طلایه داران ظهور
 گفتند که «صاحب الزمان » مى آید

ظهور یار
با لطف و صفاى آب مى باید بود
 با حادثه همرکاب مى باید بود
 تا صبح ظهور یار، در عرصه رزم
همسنگر آفتاب مى باید بود
میرهاشم میرى

از نیام غیبتت بیرون درآ
اى به دستت تیغ تیز ذوالفقار
 سبز پوش سرزمین انتظار
 وارث محراب و خون صبحگاه
 انعکاس ناله هاى قعر چاه
وارث دروازه هاى نیم سوز
 گریه هاى صبح و شام و نیم روز
 وارث خون دل و تابوت و تیر
 کیسه هاى نان و رطب را باز گیر
 زخم دار نیم روز کزبلا
 نوحه خوان غربت خون خدا
 وارث مشک و فرات و دستها
 ره گشاى راه در بن بسته
ا وارث تشت طلا و چوب و لب
 صوت قرآن و تنور و نیمه شب
 با غل و زنجیر و زندان آشنا
 هم قفس در بند با موسى الرضا (ع)
 آشناى قبرهاى بى نشان
هم نوا با گریه هاى مادران
کى ز ماذن مى رسد فریاد تو
 واى بر ما گر نباشد یاد تو
 واى بر ما خستگان بى شکیب
 گر نى جوشیم با «امن یجیب »
 واى بر ما رهروان نیمه راه
گر نمى آید ز سینه سوز و آه
 باقى حق در زمین و آسمان
 آیه هاى لن ترانى را مخوان
بى لهیب سینه هامان طور نیست
 شاممان را تا طلوعت نور نیست
 بى فروغت روزهامان تیره ماند
چشمها بر آستانتخیره ماند
 زخمهاى شیعیان سر باز کرد
 غربتى دیرینه را آغاز کرد
 عشق را آغاز و انجامى نماند
 از مسلمانى بجز نامى نماند
 در غروب روشناییها مانده ایم
 از رواق سامرا جا مانده ایم
 قلب ما در سینه پرپر مى زند
 نیمه شبها حلقه بر در مى زند
 ما و دستى کوته و دامان تو
 جان بکف آماده فرمان تو
 با حسین از کربلا آغاز کن
 عقده هاى شیعیان را باز کن
 چشمها را رخصت پرواز ده
 بار دیگر عشق را آواز ده
 تیغ قهر و انتقام کبریا
 از نیام غیبتت بیرون درآ
 بعد عمرى انتظار و انتظار
 در بقیع سینه هامان پا گذار
دلاور نجفى
 

سینه چاک عشق ایستاده ایم
دل را
 با تمام گلگوشه ها
 و آغوش
 با وسعتهاى بى دریغش
 براى تو
 پنهان کرده ایم
 براى تو
 و آن روزى که مى دانیم
 آمدنت
 بى پایان خواهد بود.
 سینه چاک عشق ایستاده ایم
 ایستاده ایم
تا اسلحه
 واژه اى عتیق شود
 محو
 در غبار موزه ها
 ایستاده ایم
 تا عشق را جراحتى نرسد
 و تبار انسان منقرض نگردد.
 با دلى
 به سرشارى خوشه
 و آغوشى
 با خوشه هاى عشق
ما را
خواهى شکفت
 در آغازى
 که پایانش خداست.
 ایستاده ایم
 تا عشق بیاید
 و جهان
 در کهکشان و ذره به رقص درآید.

عبدالعظیم صاعدى

 

ماهنامه موعود شماره ۱۴

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *