جمله معروف و مشهور «عقب ماندن از قافله تمدن!» را سالهاست که در گوش پدران ما، ما و فرزندان ما زمزمه کردهاند و حرص وولع رسیدن به این قافله را با هزاران تمنا و توصیه به گوشمان خواندهاند چنانکه آخرین سالهای قرن بیستم را آخرین فرصت کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه (این هم از اصطلاحات مجعول علمای علم الاجتماع غربی است) برای دستیابی به آن قافله اعلام کردهاند. البته طی پنجاه سال گذشته غرب بیش از خود ما (ساکنان شرق و سرزمین توسعه نیافته ها) برای جبران این عقب ماندگی دل سوزانده است.
توسعه همان Development یا مدرنیته است و مدرنیزاسیون، شیوه ای که امکان خلاصی از عقب ماندگی مذکور را فراهم می سازد. البته در اینکه غرب چرا از طریق سازمانها و بانکهای جهانی و صندوق بین المللی پول برای عقب ماندگی این اقوام دل می سوزاند گفتنی بسیار است. ذکر این نکته کفایت میکند که غرب هم از عقب ماندگی بیش از حد توسعه نیافته ها طرفی نمیبندد چه، از سویی باقی مانده سنتهای فرهنگی و تأثیر آنها بر انسانهای شرقی عاملی مزاحم بر سر راه غرب و ارابه سلطه جویی اوست و از دیگر سو توسعه نیافتگی امکان بالقوه بزرگی را در وقت بازاریابی و فروش کالای غربی از بین برده است. بی گمان کمی تا قسمتی توسعه یافتگی (مدرنیزاسیون) می تواند توسعه نیافتگان را مستعد مصرف بیشتر کالاهای مدرن غربی کند و بازار راکد صنایع غربی را به گردش درآورد.
آیا «توسعه یافتگی و مدرنیزاسیون» به غربی شدن شرق می انجامد و آنان را از رتبه «غربزدگی» فرا میکشد؟
البته این آرزوی همه اقوامی است که خود را عقب افتاده و دورمانده از قافله تمدن میشناسند.
دلمشغولی دویست ساله ما دور ماندن از صناعت و دستاوردهای عصر مدرن است و برای حصول این منظور بسیاری از سرمایه های شرق بزرگ را به دست یغماگر دهر سپرده ایم. نظام مدرسی جدید را جایگزین نظام تعلیمی پیشین خود ساخته ایم. بر عرض و طول متون درسی افزوده ایم و هر سال سرفصلی نو را بر سفره کلاس و درس محصلان وارد کرده ایم و صدها ترفند دیگر تا شاید صاحب علم و تکنیک و صناعت شویم و در قافله تمدن درآئیم اما هیچگاه این معنا چنانکه راضی کننده باشد و ما را مستغنی کند حاصل نشده است.
روزگاری حجاب از سر زنان برداشتیم و محاسن را از صورت مردان تا شاید به مدد کلاه شاپو و نظام مدرسی فرانسه و بلژیک بر سرعت سیر قافله جویای تمدن افزوده شود اما، هیچگاه شرق بیشتر از رسم «طفیلی گری» نصیبی از غرب نبرد. نه اینکه معماری و شهرسازی مدرن و آپارتمانهای لوکس و اتومبیلهای امروزی نداشته باشند این همه را همپا با آشپزخانه اوپن (باز) و پیتزا و… دارند اما «غربزدهاند» و نه «غربی».
جایی میان زمین و آسمان، نه همزبان و هم افق با شرق و نه هم عالم و همزبان با غرب.
میل و هوس تند دستیابی به زندگی مدرن با چاشنی بی فکری و لاقیدی ما را از کاروان همیشه در جریان شرق دور کرد و سکوت در وقت پرسش و فراهم نیاوردن اسباب (چنانکه باید) از قافله تمدن.
این حکایت، حکایت حیرانی و ندانم به کجایی عموم ساکنین مشرق زمین است. جملگی شیفته صورت تاریخی غرب، مصرف کننده محصول علم و تمدن آن و در تلاش و رقابت برای دستیابی به مدرنیته، بی آنکه هیچکدام قادر به تدارک مقدمات لازم این امر باشند. چنانکه طی یکی دو قرن اخیر همواره از طول و عرض سنتهای شرقی کاسته و با عقب نشینی میدان جولان غرب و فرهنگ و تمدنش را بیش از پیش فراهم ساختهاند.
«علم و تکنولوژی» مرغی نبوده که بر هر بام و دری بنشیند و با صورت سازی هم هیچگاه کسی صاحب علم نشده است. طی همه سالهای گذشته علیرغم تاسیس دهها فرهنگستان و پژوهشکده و مراکز مطالعاتی هیچ مجمع اندیشمندی مکلف به پرسش از «علم جدید» و همه آنچه ضرورتا می تواند عوامل و ابزار اولیه دستیابی بدان شود نشده است. به عبارتی همواره با عینک و نگاه شرقی به غرب نگریسته و همین دید را معیار سنجش، انتخاب و پیروی علمی و تکنیکی قرار داده ایم.
شرق درهای هرگونه پرسش را بر خود بسته است. حتی پرسش از مقصد و مأوای همه آنچه که بر آن نام «علم» گذارده شده است.
آفت بزرگ «تقلید تفکر» موجب شد تا جمله کسانی که سردر پی علم و معرفت جدید نهاده بودند از «اشتراک لفظی» میان مهمترین اصطلاحات، عبارات، اسمها و الفاظ مهم و کلیدی مطرح در نظام سنتی و جدید غربی غفلت کنند. چنانکه عموما برای تصور قابل نقد و رد پای فشردند که «علم» و ادب و عقل و فکر و هزاران کلمه دیگر که امروزه در گستره علم جدید منتشر است حامل همان بار معنایی و مفهومی اند که در سنت دینی و شرقی رایج بوده. و گاه حسب همان عارضه جمله دستاوردها و قوالب و روشهای نوین را فاقد جان مایه فرهنگی و فکری فرض نمودند و از نسبت میان ظروف و مظروف، اسم و مسمی غفلت کردند. چنان که امروزه نیز به جمله علوم و فنون غربی به چشم ظروفی می نگرند که قابلیت انتقال مفاهیم و معانی سنتی و معارف حقه الهی را دارند و با تکیه بر اینکه صرفا نحوه استفاده انسانها از این فنون و ظروف بروز بحران و تباهی فرهنگی و اخلاقی شده برآنند تا به عالم ثابت کنند که شرقیان (البته بی نیاز و مستغنی از شرق و سنت شرقی) قادر به کنترل و اداره و هدایت این اسب توسن در مسیر صلاح و تقوی هستند و از آن همه جمله نور و معرفت قلبی و اشراق را جلوه گر خواهند نمود.
حاصل این تصور آن شده که از اولین سالهای آغاز تعلیم و تعلم کودکان و نونهالان را وادار به انباشتن ذهن و قلب و زبان از انبوهی از منابع و کتب و مواد درسی تاریخی، ادبی، دینی، ریاضی، زبان خارجه و امثال اینها کنند.
جمله دانش آموزان بی آنکه بدانند هر ساعت از روز از منظری به عالم می نگرند، گاه از منظر گالیله و کپرنیک و نیوتن و گاه از منظر بایزید و جنید و بوریحان، جالب آنکه ناگزیر حسب تعلیم معلم جمله نظرها را هم متقن، حقیقی و واقعی فرض میکنند. نتیجه معلوم است، ذهنی مغشوش، روانی نژند، جانی بیقرار و آینده ای درهم و برهم. واقعه ای که طی یکی دو قرن اخیر عموم محصلان عصر ما را در اقصی نقاط شرق بزرگ و از جمله سرزمین های اسلامیبا خود درگیر ساخته است.
«پرسش از غرب» و جان روح «علم و تکنولوژی»، پرسش مقدمی ورود به ساحت علم و تکنولوژی غربی و کسب آنست. پرسشی که همواره مغفول مانده است.
اسماعیل شفیعی سروستانی