مدتهاست نگاهم بر ویترین کتاب فروشیها، قفسه کتابخانهها، روی طاقچهها و حتی سر سفرههای مجلل عقد، ثابت میشود و چشمانم به کتابی خیره میماند که گرد و غبار فراموشی بر گلها و پرندگان زیبای روی جلد آن نشسته است. با خود میاندیشم که چرا کمتر کسی دست نیاز به سوی آن میبرد؟ چرا دیر به دیر به سراغش میرویم؟ چرا غالباً در همنشینی با آن احساس غریبی و دلتنگی میکنیم و حرفها و کلماتش را نمیفهمیم؟! چرا این کتاب آشنا که روزگاری مورد احترام ما بود، امروز آن قدر غریب است که هر وقت تابوتی به هوا برمیخیزد، کلمات آن زنده میشود و چون فرو مینشیند، فراموش میشود؟ یا وقتی کلمات و جملات آن را از بلندگویی میشنویم ناراحت و افسرده میشویم و میگوییم: حتماً باز هم کسی از دنیا رفته است! در حالی که رسالت این کتاب فقط کسب ثواب و آمرزش گناهان و خیر اموات و مردگان نیست. این کتابی نه برای مردگان که برای زندگان است.
امروزه اگر خیلی همت کنیم، ماه مبارک رمضان که میشود، سراغی از آن میگیریم و سعی میکنیم لااقل یک دور هم که شده آن را ختم کنیم. شاید برای این که خواندنش در این ماه ثواب بیشتری دارد! نمیدانم آیا به قدر یک آیه هم که شده در زندگی بدان عمل کردهایم یا فقط صفحات تذهیب شده و طلاکوبش را ورق میزنیم و لحظهشماری میکنیم که چه وقت تمام میشود! آن را میخوانیم بیآنکه بفهمیم حرفهایش علاوه بر معنای ظاهری، معانی تازهای هم در باطن خود برای روزگار ما دارد.
راستی آیا هیچ با خود فکر کردهای چرا کمتر کسی دوای دردهایش را در قرآن میجوید؟ آیا این نسخه شفابخش الهی، فقط برای اقوام و اجداد ما در گذشتههای خیلی دور پیچیده شده است و بیماریهای قرن ما را درمان نخواهد کرد؟
گاهی فکر میکنم چرا مردم این همه با دیوان حافظ فال میگیرند؟ مگر میشود اشعاری که در قرن هشتم هجری قمری. سروده شده، زبان حال انسانهای عصر کامپیوتر هم باشد؟! از هر کس میپرسم، میگوید: شعری که در فالم آمد، دقیقاً وصف حال و روزم بود و من میاندیشم چرا این طور است؟ و بعضیها میگویند: شاید به این دلیل باشد که «حافظ»، حافظ قرآن بود.
و من نمیدانم وقتی شعر حافظ بعد از این همه سال، هنوز معانیاش طراوت و تازگی دارد، چرا قرآن که به اعتقاد بعضیها منبع و مرجع اصلی سرودههای اوست، تا این اندازه مهجور و غریب مانده است؟
کمترین توجهی به آیات آن نمیکنیم. مسجد چهارمناره ساختن و رنگ و لعاب دادن و درونش نرفتن یعنی تحقیر مسجد. نماز را با سجاده رنگین و مهر سنگین و تسبیح و انگشتری به جای آوردن و حروف را غلیظ ادا کردن و توجه به صاحب حروف و مخاطب کلام نکردن و هیچ نفهمیدن، یعنی تحقیر نماز. و قرآن را در قاب و رحل و طاقچه گذاشتن یعنی تحقیر قرآن. کسی که نداند قرآن چیست، چه فرقی میکند که با وضو لمسش کند یا بیوضو؟ کسی که یک بار ختم قرآن میکند و هیچ نمیفهمد و بر قلب و دیدهاش قفل نهاده میشود، چه فرقی دارد با کسی که اصلاً نمیداند قرآن چیست و آن را نخوانده است؟ مگر قرآن کتاب زندگی نیست؟ پس چه فرقی میکند کسی قرآن را بخواند و نداند زندگی با قرآن یعنی چه؟
چه خوب است که رهنمود قرآن ناطق، مولا علی(ع)، را رهتوشه راهمان گردانیم که در نهجالبلاغه میفرماید:
قرآن منحصر به اوراقی نیست که در میان جلدی گرد آمده و هر کس آن را در خانه خود نگاه دارد. بلکه منظور من از قرآن، عمل کامل به معنی آن و همت بر انجام وظایفی است که در آن مطابق وحی آسمانی درج شده است.
قرآن پنددهندهای است که خیانت نمیورزد. راهنمایی است که گمراه نمیسازد. گویندهای است که دروغ نمیگوید. هیچ کس با قرآن همنشین نشد، جز آن که چون برخاست هدایتش افزایش و گمراهیاش کاهش یافته بود. پس برای دردهای خود از قرآن شفا بجویید و در سختیها از قرآن کمک بخواهید.
و بهترین روش قرائت قرآن را در مقاله یکی از روزنامهها یافتم که نوشته بود:
از حکیمی عارف نقل است که میگفت:
«من قرآن میخواندم، اما لذت نمیبردم بعد از مدتی خود را وادار کردم که چنین تلقی کنم موقع قرائت قرآن آن را از زبان پیامبر بشنوم و این در روحیه من تأثیر داشت. بعد گفتم خود را به جای پیامبر میگذارم و فرض میکنم جبرئیل این قرآن را بر قلب رسول(ص) نازل میکند. یعنی من شنونده و گیرنده از جبرئیل هستم. در مرحله سوم بنا را بر این گذاشتم که قرآن را مستقیماً از خدای بزرگ دریافت می دارم یعنی وقتی قرآن را میشنیدم یا میخواندم چنین صحنهای را برای خود فراهم میکردم که خداوند با من سخن میگوید. آنگاه بود که لذت قرائت قرآن را درک کردم».
روش دیگر در قرائت قرآن، تفکر کردن است. هر آیهای را که میخوانیم، آن را با حال خود منطبق کنیم و بیندیشیم که خدای عالم متناسب با حال فعلی ما چه معرفت و هدایتی ارائه میکند. نیت برای دستیابی به این مقصد چشمان ما را به حقایقی میگشاید که هیچگاه پیش از آن نمیدیدیم.
پس از این به بعد با قرآن انس بیشتری پیدا کنیم.